بخش اول
فصل اول
پیش درآمدی بر تاریخ
حجاز سرزمینی پر راز و رمز است که به سختي پرده از معماهایش برميدارد. کسی که برای نخستین بار نام عربستان را ميشنود، ميتواند سرزمین مقدسی را تصور کند که کعبه یا خانه خدا با بزرگی و عظمت در میان آن قرار گرفته و مردمان با لباسهای ساده و سفید، گرد آن ميچرخند و مناسك يكي از اديان الهی را به جای ميآورند.
اما در ورای این تصویر که نماد یکتاپرستی و آیین پاک پیامبران است، امروز منطقه حجاز، سرزمین کاخها، چاههای نفت، هتلهای سر به فلک کشیده و موطن وهابیت ميباشد؛ انحرافیترین و خطرناکترین مسلک و فرقهای که اسلام تاکنون بر خود دیده است.
یکصد سال قبل، خاستگاه سه دین بزرگ الهی، شبهجزیرهاي بیابانی و فقرزده بود که شیخنشینها و سلطانهای کوچک و کماهمیت آن را اداره ميکردند. آن زمان و هیچ کس به طور جدی حتی تصورش را نميکرد که روزي شیخ نشینهای پراکنده از کرانهی دریای سرخ تا خلیج فارس بتوانند با هم متحد شوند و کشوری بزرگ و ثروتمند را ایجاد کنند. به گونهاي كه اين سرزمين پهناور و خشك و به دور از پيشرفتهاي قرن بيستمي آمال و آرزوهاي بزرگ جهان شود.
حتی پسرکی که در یک خانه گلی در بیابان ریاض به دنیا آمد و اسمش عبدالعزیزبن عبدالرحمان بود و بعدها به نام ابن سعود شناخته شد و عربستان جدیدی را تعریف کرد، نه خیال یکپارچگی و اتحاد اعراب را داشت و نه در مخیلهاش ميگنجید که روزی از ميان بیابانهاي خشک اين سرزمين چاههای نفت خواهد جوشید.
تاریخ جدید حجاز از گوشهاي در شورهزارهای کناره کویرهای بيحاصل این سرزمین؛ بیابانی در میان بیابانها که آن چنان متروک و بيحاصل است که حتی باديهنشينها نیز آن را با نام ربع الخالی ميخوانند، آغاز شده است و از همين جا بود كه آيين وهابيت جان گرفت. در سال 1891 زمانی که آل سعود توسط خاندان رقیب خود، یعنی خاندان رشید از ریاض رانده شدند، در حالی که دار و ندارشان را بر پشت شترها گذاشته بودند، به این قسمت خالی فرار کردند. آنها با قبیله «موره» که ترتیب گذراندن دوران تبعیدشان را دادند، خویشاوندی داشتند و به این ترتیب بود که عبدالرحمان ابن فیصل به همراه پسرانش، از جمله عبدالعزیز بنیانگذار سلطاننشين عربستان آنچه را که باید از باديهنشينها درباره اصول جنگیدن در بیابان ميآموخت، از قبیله موره یاد گرفت. در مقایسه با زندگی نه چندان مطلوبی که عبدالعزیز در سالهاي بعد در کویت داشت، بیابان برای این نوجوان، دوست داشتنی و پر از چیزهای جالب بود. حکمران آينده عربستان به قدری این دوره را دوست داشت که بعدتر از خودش به عنوان باديهنشين پابرهنه یاد کرد که موهای سرش را از وسط فرق باز ميکرد و ميبافت، لباسهای کهنه و خشن بر تن ميکرد، به سواری و شکار ميپرداخت و با مشتی خرما و ظرفی شیر شتر زندگانی را ميگذراند. او در تمام مدت زندگانیاش عبارتهای ساده باديهنشينان را به کار ميبرد و به بازگو کردن داستانهایی درباره روشهای زیرکانه تعقیب که مورهها به او یاد داده بودند، ميپرداخت.
عبدالعزيز زمانی که به ریاض حمله ميکرد فقط به ايجاد دوباره حکومت کوچکی مياندیشید که سالها قبل به دست عثمانیها نابود شده بود و در اين جريان پدر و مردم قبیلهاش به مصر و کویت تبعید شده بودند.
براي این جوان جویای حکومت و قدرت پدران، مهم نبود که زندگی معنوی باديهنشينها تا چه حد بر خرافات و تا چه مقدار بر اصول درست استوار است؟ آیا آنها مقبرهها را برای اين ميساختند تا صاحبانشان را تکریم و پرستش کنند یا بنا ميکردند تا به مقام معنویت صاحبانشان ارج گذاشته باشند؟ جوانی که در رویای بازپسگیری حکومت سرزمین نجد بود – که توسط نیاکانش هم با جنگ به دست آمده بود – در ابتدای حملاتش به آل رشید و فتح سرزمین ریاض و اطراف آن فارغ از مسایل مذهبی تنها به این مياندیشید که بیرونکنندگان خاندانش از ریاض را سرجایشان بنشاند و با بازپسگیری این خطه حیثیت از دست رفته سعود را بازستاند. اما رویدادهای پس از آن و بهانههایی که برای تهییج قبایل و حمله به شهرهای مذهبی و دست آخر نبرد با قهرمانان جنگ با ترکان و به عبارتی آزادکنندگان خاک اعراب لازم بود، او را بر آن داشت تا به آیین آباء و اجدادی خود پناه ببرد. قدرت گروه اخوان و منسوبین به وهابیت در مقابل اعراب باديهنشين و قبیلههای شهرنشین قابل قیاس نبود. در شرایطی که عبدالعزیز به لحاظ غنایم جنگی در مضیقه بود و نميتوانست سربازان اجيرا را به زور در سپاهش نگاه دارد، اخوان بدون چشمداشتی تا آخرین قطره خونشان برای به دست آوردن بهشت ميجنگیدند. آنها از قدرت کشتار برخوردار بودند، بيآن که خودشان را به قوانین نانوشته قبیلهاي پایبند کنند.
برای آنها سرزمین، شتر و اسب و آب دلیلی برای جنگ نبود، آنها همانند صلیبیهای اولیه قبالههایی داشتند که اگر در جنگ کشته ميشدند، با این قبالهها مستقیم به بهشت ميرفتند. گروه اخوان در جنگ بسیار سرسخت، نترس و بيرحم بودند، آنها هرگز اسیر نميگرفتند چرا که ميپنداشتند هر کسی که مانند آنها نیست، مشرک و کافر است، چه دلیلی برای زنده گذاشتن یک کافر وجود داشت؟ از اقبال بلند عبدالعزیز و تدبیر و موقعیتشناسی یاران انگلیسیاش – که او را حمایت ميکردند – بود که بنیان این فرقه به دست اجدادش در درعیه و سپس سرزمینهای متصرفه آنها گذاشته شده بود. بيجهت نبود که وقتی جوان سعودی اولین فتوحاتش را در ریاض به دست آورد، شیوخ وهابی ریاض پدرش عبدالرحمان را به عنوان پیشنماز و امام جماعتشان پذیرفتند و رسیدگی به امور دینی شان را به وی دادند. عبدالرحمان در هر حال خون وهابی داشت و همین مسئله باعث شد تا عبدالعزیز حامیان زیادی در میان مردم ریاض پیدا کند. اما وهابیها در اصل چه کسانی و با چه هدفی و توسط چه کسانی تربیت شده بودند؟
از سال 1700 ميلادي عربستان مورد توجه انگلستان قرار گرفت و ماموران بسياري چون مستر همفر، ادوارد لورنس یا به عبارتی لورنس عربستان، ژرژسنت فیلبی، مستر بولارد، سرپرسي كاكس، گيلبرت كليتون، ویلیام شکسپیر، سرهنگ ویلسون و ديگران به اين شبهجزيره سفر كردند.
دلیل این که چرا عربستان مورد هجمه انگلستان واقع شد و این کشور از سال 1700 میلادی تمرکزش را بر روی آن گذاشت، به روشنی از میان رخدادهای قرن بعد پیداست. نخست اين كه امپراطوري قدرتمندي دنيا را در سيطره خود گرفته بود كه به عنوان يك حكومت اسلامي نه تنها بر كشورها؛ بلكه بر جهان مسيحيت حكومت ميكرد.
اين امپراطوري قدرتمند كه عثماني نام داشت، براي مدت چند قرن بخش عظيمي از آسيا و قسمتهايي از اروپا را در تسلط خود قرار داده بود و كشورهاي اروپايي به هيچ عنوان قادر نبودند تا در برابر آن عرض اندام كنند.
وقایعی همچون فروپاشی امپراطوری عثمانی ممکن نبود، مگر از درون و البته به لطف پادشاهان نالایق و جنگهای داخلی در درون مستعمرات و به خصوص بخشهای مسلماننشین که قادر بودند تا بیشترین ضربهها را به سپاه عثمانی بزنند.
سروان ادوارد لورنس انگليسي که به دلیل نقش موثرش در جنگهای اعراب با ترکها به لورنس عربستان مشهور شده و به اشتباه، از او گاهی به عنوان حامي و قهرمان عربستان یاد ميکنند، در خاطراتش نوشته است: «ما ميدیدیم که عامل جدیدی در شرق مورد نیاز است. قدرت یا نژادی که بتواند از نظر تعداد بر ترکها بچربد و از نظر بازدهی و فعالیت فکری هم از آنها پیشی بگیرد. تاریخ نشان ميداد که این کیفیت مورد نظر ما نميتوانست به صورت آماده از اروپا فراهم شود. کوششهای قدرتهای اروپایی برای یافتن جای پای استیلا در آسیای غربی همه مصیبتبار بودهاند و ما از هیچ یک از مردمان غرب آن قدر بیزار نبودیم که آنها را برای کوشش دیگری در این زمینه اغوا کنیم. بنابراین تنها راه ما در استفاده از عوامل محلی خلاصه ميشد؛ ولیکن متاسفانه استاندارد تاثیر و کفایت عوامل محلی نیز، محلی بود. این رقابت ميبایستی بین یک قدرت محلی در برابر ترکیه که اکنون رو به انحطاط و فساد ميرفت به وجود ميآمد.۱»
از طرف ديگر عاملي كه باعث ميشد تا انگلستان بر كشورهاي بحرين، اردن، عراق و بيشتر از همه عربستان و ايران تمركز كند، اهميت منطقه خليج فارس بود كه به قول سرپرسي سايكس ۲ «كنترل و نظارت بر آن تقريبا با تسلط بر خاورميانه مساوي بود.»
اين كشور براي فرامانروايي بر خليج فارس به دوستي كشورهاي حاشيه آن نياز داشت و اين امر يا با قدرت قهريه؛ همانند تملك بر ايران يا معاهدههاي تجاري بر منفعت و كمكهاي مالي؛ مانند كويت به دست ميآمد. از جمله كشورهاي مهم منطقه كه هم ميتوانست در ايجاد و حفظ اين قدرت به انگلستان كمك كند و هم پلي براي دستيابي به ساير كشورهاي منطقه به حساب ميآمد، كويت بود.
پاورقي كيهان - ۰۶ / ۲ / ۱۳۹۴