مطابق قراردادي كه شيخ مبارك، حاكم كويت پيش از سال 1900 با انگلستان امضا كرده بود، اين كشور يكي از دوستان تحتالحمايه بريتانيا به حساب ميآمد. طبق اين قرارداد كويت بدون رضايت بريتانيا حق نداشت كه هيچ قسمتي از قلمرو خود را نه به كسي اجاره دهد و نه به فروش برساند. بنابراين هر كوششي از طرف رقيبان انگلستان براي نفوذ به منطقه از سوي كويت در عمل بيفايده بود. چنان كه تلاشهاي آلمان پيش از جنگ جهاني اول براي ايجاد پايگاهي در كويت هرگز ثمري نداشت. آلمانها كه اهميت اين مسابقه و رقابت سياسي و بازرگاني را در خليج فارس خوب ميدانستند، ابتدا از سال 1896 با تاسيس يك شركت آلماني به نام «ونك هاوس» در بندر لنگه ايران وارد اين بازي شدند و شروع به معاملات صدف كردند. در سال بعد در بوشهر يك كنسولگري آلماني افتتاح شد. در سال 1900 يك گروه آلماني براي بررسي و تحقيقات مقدماتي اتصال خط آهن بغداد، به كويت رسيد. رئيس آنها به شيخ مبارك اظهار داشت كه اگر انتهاي اين خط در خاك او قرار گيرد، ثروت بيپاياني را به دست خواهد آورد اما شيخ مبارك كه معاهده تحتالحمايگي را امضاء كرده بود، از پذيرفتن قرارداد امتناع كرد. كمي بعد هم تركها در كويت با ناوشكن انگليسي روبهرو شدند و آلمانها به اين نتيجه رسيدند كه بايد براي رسيدن خط آهن بغداد به كويت از نقشه ديگري استفاده كنند. توضيح اين كه در پشت جزيره بوبيان كه خليج كويت را از طرف شمال احاطه ميكرد، دو خليج كوچك به نام «خور عبدالله» و «خور زبير» وجود داشت كه به طرف شمال تا نزديكي بصره امتداد داشت. آلمانها مصمم شدند كه انتهاي خط آهن را در خور عبدالله قرار دهند و به اين مسئله كه آن منطقه در قلمرو خاك شيخ مبارك واقع ميشد، اهميت ندادند. براي حفاظت از اين خطآهن نيز پستهايي توسط تركها كه به نوعي همپيمان آلمانها به حساب ميآمدند، درست شد كه مورد اعتراض بريتانيا قرار گرفت اما به جايي نرسيد. در ايران نيز آلمانها از رقيب سياسي خود بسيار عقبتر بودند. طي سالها حكومت حاكمان بيلياقت و ضعيف قاجاريه، ايران از نظر شرايط سياسي و اقتصادي در وضعيت بسيار بدي به سر ميبرد. توافق سال 1907 انگلستان و روسيه نيز شرايط را بيش از پيش بدتر كرد. با اين توافق ايران در عمل به دو منطقه با تسلط كامل اين دو ابرقدرت تقسيم شده بود.
مطابق قرارداد 1907 خط منطقه تحت نفوذ روسها از قصرشيرين شروع ميشد و پس از عبور از اصفهان، يزد و خواف در منطقهاي كه مرز ايران و روسيه يكديگر را قطع ميكردند، خاتمه مييافت. خط منطقه انگليسيها نيز از مرز افغانستان شروع و پس از عبور از قازيك، بيرجند، كرمان به بندرعباس منتهي ميشد. اما با وجود اين تقسيمبندي، نه خيال انگليسيها از جانب دسترسي روسيه به خليج فارس راحت بود و نه روسها خيال داشتند كه به همين مناطق بسنده كنند. بنابراين طي سالهاي بعد جنگ گستردهاي از سياست را بين دو كشور بر سر ايران شاهديم. در اين دوره سياستمداران انگليسي و روسي هر كدام تلاش ميكردند تا حكومت مركزي را زير نفوذ بگيرند و از اين جهت گاهي روسها به برتري ميرسيدند و گاه انگليسيها.
علاوه بر اين، جنگهاي داخلي بين عشاير كه هر كدام يا به طور مستقل به دنبال قدرت بودند يا تحت نفوذ يكي از دو قدرت انگلستان يا روسيه تجهيز و تحريك ميشدند، نيز مزيد بر علت بود كه دولتي قدرتمند در ايران شكل نگيرد. اين وضعيت تا انقلاب مشروطه دوم همچنان پابرجا بود. مشروطه انگليسي كه در اين سالها توسط انگلستان هدايت و به ايران اعطا شد، در واقع وكلاي مجلسي را بر سر كار آورد كه منافع انگلستان را بدون آزردن جدي رقيب روسي در هر شرايطي تامين ميكرد. چگونگي هدايت جريان مشروطه توسط ماموران انگليسي همچون ادوارد براون، و تعليم و تجهيز سياستمداران ايران نظير سيدحسن تقيزاده و سردار اسعد بختياري و ديگران خود حديث مفصلي دارد، اما مسئله مهم ذكر اين نكته است كه تلاش انگلستان در عربستان براي حكومت بر اين منطقه كامل نميشد مگر اين كه از جانب ساير نقاطي كه دسترسي رقباي او را به هند ميسر ميكرد، خيالش آسوده باشد. زماني كه لرد كيتچنر در هند سردار كل بود، عقيده داشت كه اين به صرفه ماست كه بگذاريم روسيه و آلمان به خليج فارس بيايند و دليلش اين بود كه ميگفت نيروي دريايي انگلستان به هنگام ضرورت به آساني ميتواند به بندر روسي يا آلماني در خليج فارس حمله كند. او همچنين معتقد بود كه انگلستان بايد مسئوليتهايش را در اماكن و نقاط نيمهبياباني بلوچستان ايران، قاين، سيستان و كرمان كم كرده و تمام نيروهاي كمكي و اعزامياش را عقب بكشد و چنين وانمود كند كه ايران ارزش ندارد. ۳
اما بسياري از سياستمداران انگلستان اين طور فكر نميكردند. اگر روسيه يا آلمان هر كدام از ايران گذشته و در خليج فارس يك ايستگاه دريايي برپا ميكردند، حكومت هندوستان مجبور بود، نيروي دريايي به مراتب قويتر در آن منطقه گرم با مخارج هنگفت داشته باشد. به علاوه از حيثيت و اعتبار انگلستان هم كاسته ميشد. آنها همچنين معتقد بودند كه منطقه بيطرف در جنوب غربي ايران شامل تنها قسمت جنوبي كه احتمالات تجارتي بسيار مهمي را داشت، ميبايد تحت نفوذ كامل بريتانيا باشد؛ به دو جهت يكي آن كه معلوم بود، دير يا زود امتيازات گرانبها در آن حدود جست وجو خواهد شد و ديگر مسئله بيطرفي آنجا بود كه دائما آلمان را اغوا و تحريك ميكرد، آنجا را كه مطابق نظر وي، در نواحي بسيار ثروتخيز و در جوار بصره بود، درخواست كند و مهمتر اين كه بقاي سيادت و تفوق بريتانيا در خليج فارس ـ كه توسط ايران و چندين كشور عربي احاطه شده بود، از همه چيز بااهميتتر بود.
انگلستان به حکم تجربه و حضور صدها مأمور انگلیسی در خاورميانه با روحیات اعراب به خوبی آشنایی داشت. آنها تصور ميکردند:
«عربها ميتوانستند چون عروسکی بر روی رشته نخی به سوی ایدهاي سوق داده شوند، زیرا که اندیشه آنها در گرو تعهدی نبود و لذا خدمتکاران مطیعی ميشدند. هیچ یک از آنها از عهد خود تا حصول پیروزی روی نميگردانید و مسئولیت و وظیفه خویش را فراموش نميکرد. و بعد، آن ایده از بین ميرفت و دیگر جز تباهی نميماند. ميتوان اعراب را بدون کمک مذهب، با نشان دادن ثروتهای زمین و لذایذ موجود در آن به چهارگوشه گیتی (به جز بهشت) کشاند ولی اگر در راهی که به این شیوه راهنمایی ميشدند، پیامبری از عقیدهاي را ملاقات ميکردند که حتی جایی برای سر نهادن نداشت و برای قوت لایموتش به عطایا و پرندگان نیازمند بود، همان جا تمام ثروت دنیا را برای الهامات وی رها ميکردند.»۴
مردمي كه در برابر ثروت و رفاه فریب ميخوردند، ميتوانستند به سهولت این ثروت را به جهت يك هدف معنوي رها کنند. بنابراین انگلستان دريافت كه تنها تکیهگاه مطمئن آنها در رابطه با اعراب، مذهب است.۵
اما آنها مشكلي بزرگ در قبال دين اعراب داشتند. مذهب يكتاپرستي آنها پساز قرنها همچنان پابرجا و اگرچه بارها در خطر افتاده و به دست خلفا و حاکمان مختلف وسیلهاي برای رسيدن به قدرت شده بود اما هنوز زنده و در مقابل ورود مذاهب جديد سدي پابرجا بود.
به علاوه، اعراب جاهلي اسلام را به سختي پذيرفته بودند اما پس از اين كه آن را پذيرا شدند، تعاليم آن را ـ نه به طور كامل ـ با خود به دورترين و بيابانيترين نقاط عربستان برده بودند. انگلیسیها در مطالعاتشان بر روي اعراب به این واقعيت رسيدند که اگر ریشههای مذهبی را که برای بیش از پانصد سال بر دنیا حکومت کرده بود، در قلمرو عثمانی و در میان ترکان كه در مقايسه با اعراب روحيات شكنندهتري داشتند، نتوانسته بودند برکنند، در موطن نخستین آن هرگز نخواهند توانست به موفقیتی دست پیدا کنند.
بر اساس آن چه شرقشناسان از بدو ورود به آسیا و به خصوص کشورهای عربی یافته بودند، این جنبههای پویایی اسلام بود که آن را در طول قرنها زنده نگاه ميداشت. اگر آنها ميتوانستند این پویایی را بگیرند چه اتفاقی ميافتاد؟
طبیعی بود كه براي رسيدن به اين هدف فرقهاي جدید باید از دل همین مکتب ایجاد ميشد. لازم به تحقیق و تفحص زیادی نبود تا مشخص شود از میان دهها مکتب مختلفی که گاهی شیفتگان و گاهی دشمنان و مغرضان اين دين ساخته بودند، با گذشت تاریخ هنوز برخی از آنها پیروانی داشتند. پس انگليسيها شروع به تحقيقات بيشتري كردند.
برخی از فرقهها که فاقد تغییرات باطنی و تنها به ظاهر امور ميپرداختند؛ اگرچه انحراف از دین به حساب ميآمدند، اين تفحص کنار گذاشته شدند. این فرقهها به اصول لطمهاي وارد نميکردند، پس چندان اهمیتی نداشتند اما برخی دیگر اصول را زیر سوال برده بودند و یکی از مهمترین آنها مدعيان سلفيت بودند که علیرغم تظاهر بر سنت پیامبر، عقاید جدیدی را به دین اسلام تزریق ميکردند و با اين كه توسط برخي از علمای مذاهب چهارگانه (حنفی، حنبلی، شافعی و مالکی) به شدت تکذیب ميشدند، باز هم پيرواني را داشتند.
پاورقي كيهان - ۰۸ / ۲ / ۱۳۹۴