خدمات متقابل اخوان التوحید و عبدالعزیز ! (۱۸)
پیدا و پنهان شکلگیری وهابیت
فصل هشتم
برادران، ياران هميشگي عبدالعزيز
دهكده كوچك «الارطويه» روزگاري تنها يك زمين علفزار بود كه «فيصل الدوويش» رئيس قبيله مطير، شترانش را در آن جا رها ميكرد تا استراحت و چرا كنند اما ناگهان گروهي از زايران تصميم گرفتند تا در كنار چاههاي الدوويش كه متعلق به قبيله مطير بود، بمانند و مسجدي را در ميان علفزار برپا كنند. مسجد در ميان زميني كه چاههايش به قدر كافي آب داشت و منظره علفزار كه به آن روح زندگي و ماندگاري ميداد، به فاصله مدت كوتاهي در ميان خانههاي گلي احاطه شد و بعد آوازه مردمانش به شهرها و روستاهاي اطراف رفت.
آبادي كه فرزندان قبيله مطير و اين زايران به نام «الهجره» ساخته بودند، ويژگيهاي خاص خودش را داشت.
به نظر ميرسيد مردمي كه در اين دهكده زندگي ميكردند، به طور عموم با بسياري از مظاهر زندگي بيگانهاند. آنها از لباسهاي ابريشمي، جواهرات و زينتالات و حتي نخ طلايي كه به طور سنتي دور مشلخ يا بيشت تيره رنگ بافته ميشد، پرهيز ميكردند. ثوبهايشان تا بالاي قوزك پا و كوتاهتر از حد متعارف بود، در ميان چهرههاي آفتاب سوختهشان فقط سايهاي از سبيل ديده ميشد، در حالي كه ريشي بلند و ژوليده تا جايي كه خواست خداوند بود! بر روي چانههايشان روييده بود. اين افراد كه از ظاهرشان به نظر ميرسيد هر چيزي را در زندگي مادي مردود ميشمردند و به طور ويژهاي تربيت ميشدند، خودشان را گروه اخوان التوحيد ۸۵ ناميدند. آنها از مرگ نميترسيدند و خودشان را سربازان خدا ميدانستند؛ افرادي كه دور از جامعه شهرنشيني به طور ويژهاي تربيت ميشدند.
گروه اخوان كه مدعي زندگي به روش پيامبر بودند، در استدلال و برداشتهايشان از دستورات اسلامي مادهاي را كه گاهي در ميان باديهنشينان و شهرنشينان استفاده ميشد و نامش توتون بود، استفاده نميكردند. طبيعي است كه در آن زمان كمتر كسي با ضرر و زبان اين مخدر آشنا بود، آنها از خود پرسيدند كه آيا در زمان پيامبر نيز اين ماده وجود داشت؟ پاسخ منفي بود، بنابراين اخوان استفاده از آن را مطلقا ممنوع كردند. همين استدلال در مورد همه اختراعات ديگر از بيسيم گرفته تا تلفن و اتومبيل، به استثناي اسلحه به كار ميرفت.
به نوشته دايرهالمعارف اسلامي: «اخوان در اين آباديها تنها به كشاورزي نميپرداختند. بلكه خدمات سپاهيگري را نيز فراهم ميكردند. هر آبادي را اميري بود كه ساكنانش او را با تاييد ابن سعود برميگزيدند. ساكنان هر آبادي عبارت بودند از كشاورزان، شبانان، سوداگران و داوطلبان. داوطلبان كه شمارشان يك تن از ميان پناه «برادر» بود، ماليات و سرباز ميگرفتند و بياباننشينان را كشاورزي و قرآنخواني ميآموختند و مراقب بودند كه ايشان از اصول اعتقادات وهابيان تخطي نكنند.»۸۶
نخستين كسي كه به وجود اين گروه اشاره ميكند، سروان شكسپير است كه در سال 1914 در ميان راه رياض و كويت از بين افراد الارطويه گذشته بود.
تا سال 1915 در ميان سپاه عبدالعزيز به طور مشخص نامي از اخوان نيست. اگرچه كه علماي شهر و كساني كه او با آنها مشورت ميكرد، وهابي و از خاندان محمدبن عبدالوهاب معروف به آل شيخ بودند اما از آن جا كه جنگ مذهبي هنوز در اين دوره مفهومي نداشت، نامي از اخوان نه در تسخير حفوف و نه در جنگ جرب وجود ندارد.
آيا اخوان به دستور علماي وهابي و براي كمك به امير رياض در اين منطقه دور از دسترس شكل گرفته بود؟ براي مدتها كسي پاسخ اين سوال را نميدانست اما يك روز سرانجام عبدالعزيز در نزد چارلز آر. كرين آمريكايي اعتراف كرد كه او مشوق جنبش بود تا بتواند از طريق يافتن محل مسكوني ثابتي براي آنها و تربيتشان براي آن كه شهروندان مفيدي باشند، صفات خوب و شايستهاي را در ميان باديهنشينها رواج دهد.
اما روش اخوان هرگز روشي شايسته نبود. ماموراني كه از طرف آنها براي تبليغ به اطراف ميرفتند، اهالي را وادار به پذيرفتن يكي از دو راه ميكردند؛ اطاعت يا مرگ.
رابرت ليسي هم مينويسد: «جنبش اخوان نميتوانست بدون تشويق فعالانه و كمكهاي مادي عبدالعزيز گسترش يابد و به اوج ترقي برسد. او به آنها زمين داد و ماموران زيادي را به ميان باديهنشينان گسيل داشت تا اعضاي جديدي را به آبادي آنان ببرند. وقتي روساي قبايل جلوي عملكرد اين عده را ميگرفتند، عبدالعزيز آنان را به رياض فراميخواند و ميكوشيد با تهديد و تملق آنان را به طرف خود بكشاند. در حدود سال 1917 عبدالعزيز به خرج خودش دستور داد كتاب ابن عبدالوهاب به نام «سه ركن اصلي و اثبات آنها» دوباره در هندوستان تجديد چاپ شود تا آن كه افكار مرشد به صورت كاملتري در ميان بياباننشينان اشاعه داده شود.»۸۷
به اين ترتيب با كوچ افراد بيشتر به الارطويه و پذيرش آيين جديد، آباديهاي متعلق به وهابيها تا سال 1917 دستكم به بيش از 50 آبادي رسيد. اين آباديها كه هيچكدام از آنها با يكديگر بيشتر از يك روز فاصله نداشتند، شبيه به يك شبكه نظامي بزرگ بود كه هزاران نفر را در اختيار عبدالعزيز قرار ميداد. مطابق آمار، ظرف كمتر از يك سال حدود 250 هزار زن، مرد و كودك از چادرهاي عشايري به خانههاي گلي، اسكان و عادت كوچ را ترك كردند.۸۸ در واقع وقتي بيابانگردها در آباديها جايگزين شدند، با ساكنان واحهها و ساير قبيلهها ازدواج كردند و به تدريج پيوندهاي خود را با قبيلههايشان از دست دادند و از تاثير روابط عشيرهاي رها شدند و به فرمانروايي سعود گردن گذاشتند.۸۸ اين كه چرا عبدالعزيز بر روي باديهنشينان تمركز كرده بود، نخست به خاطر طاقت و تحمل آنها، و در وهله دوم به دليل سنت باديهنشينان در شبيخونها و همچنين حملههاي متقابل بود، آنها در هر حال هميشه آمادگي جنگيدن را داشتند.
در مدت زماني كم، اجبار اخوان براي مسلمان كردن ديگران به شيوه خودشان، شهرت بدي از آنها را در مناطق ديگر رواج داد. مردم ميدانستند كه اگر كسي قصد وهابي شدن را نداشت ـ هر ديني كه داشت ـ بايد خودش را براي مرگ آماده ميكرد. حتي يك وهابي نيز به حكم جهاد تكنفره، ميتوانست فرد مورد نظر را به قتل برساند. عبدالعزيز از تشكيل اخوان براي قانع كردن ديگران توجيه خوبي داشت.
چيزي كه مسلم است تفاوت عمدهاي ميان جنبش اخوان و وهابيت اوليه وجود داشت. محمدبن عبدالوهاب يك شهرنشين بود و تعليماتش را – با كمك سعود و جنگ – ميان مردم شهرها تبليغ ميكرد اما اخوان الاطوريه باديهنشين بودند و باديهنشينها هدف اصلي آنها بودند. آنها براي اين تبليغات هم توجيهي منطقي داشتند. باديهنشينها اغلب شترداراني بودند كه تنها در ميان بيابان زندگي ميكردند و به تدريج تحت تاثير زندگي باديهنشيني تبديل به موجوداتي خرافاتي شده بودند كه سنگها را لمس ميكردند و براي راندن روحهاي شيطاني دست به اعمال عجيب و خواندن ورد ميزدند؛ در حالي كه هرگز پاي به مسجد نميگذاشتند و قرآن نميخواندند و حداكثر دو بار در طول روز نماز را به جاي ميآوردند، بنابراين تشكيل فرقه اخوان با هدف دور كردن كوليها از زندگي پر از خرافات توجيه ميشد.
به تدريج اخوان در ميان باديهنشينها طرفداراني پيدا كردند و زماني رسيد كه عبدالعزيز ميتوانست از نيرويي كه بخش عظيمي از آن را با كمك القائات مذهبي به دست آورده بود، استفاده كند. در مقايسه با داشتهها و تجهيزات عبدالعزيز، شورش اعراب سبب شده بود كه ارتش شريف حسين، تعداد قابل ملاحظهاي سلاح به دست بياورد و از ارتشي مجهزتر برخوردار شود. عبدالعزيز ميدانست كه وقتي اين شورش خاتمه مييافت، سيدحسين به دنبال ادعايش در خلافت ميتوانست مردم عربستان را به اطاعت از خودش دربياورد و ادامه قدرت خاندان سعود را مورد تهديد قرار دهد. در مقابل، او به وسيله اخوان ميتوانست قبايل باديهنشين را در كنترل بگيرد و از اين طريق قواي قابل ملاحظه و سربازاني وفادار را در اختيار داشته باشد.
در سال 1865 فيصل، جد عبدالعزيز گفته بود: «دو نوع جنگ بياباني وجود دارد، يكي جنگ مذهبي و ديگري جنگ سياسي. در جنگ سياسي طرفين بايد موضعشان را تعديل كنند اما وقتي موضوع به مذهب مربوط ميشود، ما همه را ميكشيم.»
و درست همين بعد مذهبي لشكر سعودي – وهابي بود كه واقعا در دلها ترس ميانداخت. لشكر اخوان چون خودش را بر حق ميدانست، بر اين باوربود كه مردن در جنگ رحمت و شهادت بود و دروازههاي بهشت به روي جانبازان حق باز است. بنابراين مسئله پشت كردن و فرار از جبهه در ميان نبود و آنها به خطرناك ترين رفتارها دست ميزدند. آنها كسي را به اسارت نميگرفتند و هر كس را كه با اسلحه اسير ميكردند، بدون ترحم به قتل ميرساندند. و تنها اين جنبه از ارتش اخوان بود كه در برابر تجهيزات سپاه شريف حسين، عبدالعزيز را دلگرم و به پيروزي اميدوار ميكرد.
برادران، ياران هميشگي عبدالعزيز
دهكده كوچك «الارطويه» روزگاري تنها يك زمين علفزار بود كه «فيصل الدوويش» رئيس قبيله مطير، شترانش را در آن جا رها ميكرد تا استراحت و چرا كنند اما ناگهان گروهي از زايران تصميم گرفتند تا در كنار چاههاي الدوويش كه متعلق به قبيله مطير بود، بمانند و مسجدي را در ميان علفزار برپا كنند. مسجد در ميان زميني كه چاههايش به قدر كافي آب داشت و منظره علفزار كه به آن روح زندگي و ماندگاري ميداد، به فاصله مدت كوتاهي در ميان خانههاي گلي احاطه شد و بعد آوازه مردمانش به شهرها و روستاهاي اطراف رفت.
آبادي كه فرزندان قبيله مطير و اين زايران به نام «الهجره» ساخته بودند، ويژگيهاي خاص خودش را داشت.
به نظر ميرسيد مردمي كه در اين دهكده زندگي ميكردند، به طور عموم با بسياري از مظاهر زندگي بيگانهاند. آنها از لباسهاي ابريشمي، جواهرات و زينتالات و حتي نخ طلايي كه به طور سنتي دور مشلخ يا بيشت تيره رنگ بافته ميشد، پرهيز ميكردند. ثوبهايشان تا بالاي قوزك پا و كوتاهتر از حد متعارف بود، در ميان چهرههاي آفتاب سوختهشان فقط سايهاي از سبيل ديده ميشد، در حالي كه ريشي بلند و ژوليده تا جايي كه خواست خداوند بود! بر روي چانههايشان روييده بود. اين افراد كه از ظاهرشان به نظر ميرسيد هر چيزي را در زندگي مادي مردود ميشمردند و به طور ويژهاي تربيت ميشدند، خودشان را گروه اخوان التوحيد ۸۵ ناميدند. آنها از مرگ نميترسيدند و خودشان را سربازان خدا ميدانستند؛ افرادي كه دور از جامعه شهرنشيني به طور ويژهاي تربيت ميشدند.
گروه اخوان كه مدعي زندگي به روش پيامبر بودند، در استدلال و برداشتهايشان از دستورات اسلامي مادهاي را كه گاهي در ميان باديهنشينان و شهرنشينان استفاده ميشد و نامش توتون بود، استفاده نميكردند. طبيعي است كه در آن زمان كمتر كسي با ضرر و زبان اين مخدر آشنا بود، آنها از خود پرسيدند كه آيا در زمان پيامبر نيز اين ماده وجود داشت؟ پاسخ منفي بود، بنابراين اخوان استفاده از آن را مطلقا ممنوع كردند. همين استدلال در مورد همه اختراعات ديگر از بيسيم گرفته تا تلفن و اتومبيل، به استثناي اسلحه به كار ميرفت.
به نوشته دايرهالمعارف اسلامي: «اخوان در اين آباديها تنها به كشاورزي نميپرداختند. بلكه خدمات سپاهيگري را نيز فراهم ميكردند. هر آبادي را اميري بود كه ساكنانش او را با تاييد ابن سعود برميگزيدند. ساكنان هر آبادي عبارت بودند از كشاورزان، شبانان، سوداگران و داوطلبان. داوطلبان كه شمارشان يك تن از ميان پناه «برادر» بود، ماليات و سرباز ميگرفتند و بياباننشينان را كشاورزي و قرآنخواني ميآموختند و مراقب بودند كه ايشان از اصول اعتقادات وهابيان تخطي نكنند.»۸۶
نخستين كسي كه به وجود اين گروه اشاره ميكند، سروان شكسپير است كه در سال 1914 در ميان راه رياض و كويت از بين افراد الارطويه گذشته بود.
تا سال 1915 در ميان سپاه عبدالعزيز به طور مشخص نامي از اخوان نيست. اگرچه كه علماي شهر و كساني كه او با آنها مشورت ميكرد، وهابي و از خاندان محمدبن عبدالوهاب معروف به آل شيخ بودند اما از آن جا كه جنگ مذهبي هنوز در اين دوره مفهومي نداشت، نامي از اخوان نه در تسخير حفوف و نه در جنگ جرب وجود ندارد.
آيا اخوان به دستور علماي وهابي و براي كمك به امير رياض در اين منطقه دور از دسترس شكل گرفته بود؟ براي مدتها كسي پاسخ اين سوال را نميدانست اما يك روز سرانجام عبدالعزيز در نزد چارلز آر. كرين آمريكايي اعتراف كرد كه او مشوق جنبش بود تا بتواند از طريق يافتن محل مسكوني ثابتي براي آنها و تربيتشان براي آن كه شهروندان مفيدي باشند، صفات خوب و شايستهاي را در ميان باديهنشينها رواج دهد.
اما روش اخوان هرگز روشي شايسته نبود. ماموراني كه از طرف آنها براي تبليغ به اطراف ميرفتند، اهالي را وادار به پذيرفتن يكي از دو راه ميكردند؛ اطاعت يا مرگ.
رابرت ليسي هم مينويسد: «جنبش اخوان نميتوانست بدون تشويق فعالانه و كمكهاي مادي عبدالعزيز گسترش يابد و به اوج ترقي برسد. او به آنها زمين داد و ماموران زيادي را به ميان باديهنشينان گسيل داشت تا اعضاي جديدي را به آبادي آنان ببرند. وقتي روساي قبايل جلوي عملكرد اين عده را ميگرفتند، عبدالعزيز آنان را به رياض فراميخواند و ميكوشيد با تهديد و تملق آنان را به طرف خود بكشاند. در حدود سال 1917 عبدالعزيز به خرج خودش دستور داد كتاب ابن عبدالوهاب به نام «سه ركن اصلي و اثبات آنها» دوباره در هندوستان تجديد چاپ شود تا آن كه افكار مرشد به صورت كاملتري در ميان بياباننشينان اشاعه داده شود.»۸۷
به اين ترتيب با كوچ افراد بيشتر به الارطويه و پذيرش آيين جديد، آباديهاي متعلق به وهابيها تا سال 1917 دستكم به بيش از 50 آبادي رسيد. اين آباديها كه هيچكدام از آنها با يكديگر بيشتر از يك روز فاصله نداشتند، شبيه به يك شبكه نظامي بزرگ بود كه هزاران نفر را در اختيار عبدالعزيز قرار ميداد. مطابق آمار، ظرف كمتر از يك سال حدود 250 هزار زن، مرد و كودك از چادرهاي عشايري به خانههاي گلي، اسكان و عادت كوچ را ترك كردند.۸۸ در واقع وقتي بيابانگردها در آباديها جايگزين شدند، با ساكنان واحهها و ساير قبيلهها ازدواج كردند و به تدريج پيوندهاي خود را با قبيلههايشان از دست دادند و از تاثير روابط عشيرهاي رها شدند و به فرمانروايي سعود گردن گذاشتند.۸۸ اين كه چرا عبدالعزيز بر روي باديهنشينان تمركز كرده بود، نخست به خاطر طاقت و تحمل آنها، و در وهله دوم به دليل سنت باديهنشينان در شبيخونها و همچنين حملههاي متقابل بود، آنها در هر حال هميشه آمادگي جنگيدن را داشتند.
در مدت زماني كم، اجبار اخوان براي مسلمان كردن ديگران به شيوه خودشان، شهرت بدي از آنها را در مناطق ديگر رواج داد. مردم ميدانستند كه اگر كسي قصد وهابي شدن را نداشت ـ هر ديني كه داشت ـ بايد خودش را براي مرگ آماده ميكرد. حتي يك وهابي نيز به حكم جهاد تكنفره، ميتوانست فرد مورد نظر را به قتل برساند. عبدالعزيز از تشكيل اخوان براي قانع كردن ديگران توجيه خوبي داشت.
چيزي كه مسلم است تفاوت عمدهاي ميان جنبش اخوان و وهابيت اوليه وجود داشت. محمدبن عبدالوهاب يك شهرنشين بود و تعليماتش را – با كمك سعود و جنگ – ميان مردم شهرها تبليغ ميكرد اما اخوان الاطوريه باديهنشين بودند و باديهنشينها هدف اصلي آنها بودند. آنها براي اين تبليغات هم توجيهي منطقي داشتند. باديهنشينها اغلب شترداراني بودند كه تنها در ميان بيابان زندگي ميكردند و به تدريج تحت تاثير زندگي باديهنشيني تبديل به موجوداتي خرافاتي شده بودند كه سنگها را لمس ميكردند و براي راندن روحهاي شيطاني دست به اعمال عجيب و خواندن ورد ميزدند؛ در حالي كه هرگز پاي به مسجد نميگذاشتند و قرآن نميخواندند و حداكثر دو بار در طول روز نماز را به جاي ميآوردند، بنابراين تشكيل فرقه اخوان با هدف دور كردن كوليها از زندگي پر از خرافات توجيه ميشد.
به تدريج اخوان در ميان باديهنشينها طرفداراني پيدا كردند و زماني رسيد كه عبدالعزيز ميتوانست از نيرويي كه بخش عظيمي از آن را با كمك القائات مذهبي به دست آورده بود، استفاده كند. در مقايسه با داشتهها و تجهيزات عبدالعزيز، شورش اعراب سبب شده بود كه ارتش شريف حسين، تعداد قابل ملاحظهاي سلاح به دست بياورد و از ارتشي مجهزتر برخوردار شود. عبدالعزيز ميدانست كه وقتي اين شورش خاتمه مييافت، سيدحسين به دنبال ادعايش در خلافت ميتوانست مردم عربستان را به اطاعت از خودش دربياورد و ادامه قدرت خاندان سعود را مورد تهديد قرار دهد. در مقابل، او به وسيله اخوان ميتوانست قبايل باديهنشين را در كنترل بگيرد و از اين طريق قواي قابل ملاحظه و سربازاني وفادار را در اختيار داشته باشد.
در سال 1865 فيصل، جد عبدالعزيز گفته بود: «دو نوع جنگ بياباني وجود دارد، يكي جنگ مذهبي و ديگري جنگ سياسي. در جنگ سياسي طرفين بايد موضعشان را تعديل كنند اما وقتي موضوع به مذهب مربوط ميشود، ما همه را ميكشيم.»
و درست همين بعد مذهبي لشكر سعودي – وهابي بود كه واقعا در دلها ترس ميانداخت. لشكر اخوان چون خودش را بر حق ميدانست، بر اين باوربود كه مردن در جنگ رحمت و شهادت بود و دروازههاي بهشت به روي جانبازان حق باز است. بنابراين مسئله پشت كردن و فرار از جبهه در ميان نبود و آنها به خطرناك ترين رفتارها دست ميزدند. آنها كسي را به اسارت نميگرفتند و هر كس را كه با اسلحه اسير ميكردند، بدون ترحم به قتل ميرساندند. و تنها اين جنبه از ارتش اخوان بود كه در برابر تجهيزات سپاه شريف حسين، عبدالعزيز را دلگرم و به پيروزي اميدوار ميكرد.
پاورقي كيهان - ۲۲ / ۰۳ / ۱۳۹۴