فيلمهاي گوناگوني كه توسط نيروهاي تكفيري هنگام كشتن قربانيان خود تهيه ميشود، هدف اوليهاش ايجاد همين رعب و وحشت است.
گروه ديگري از نوسلفيها، سلفيهاي جهادي هستند. نظريهپردازي درباره سلفيگري جهادي ريشه در انديشه انديشمندان مصري دارد. سرچشمه اين نوع از سلفيگري را نخست بايد در انديشههاي «سيد قطب»، رهبر شاخه انقلابي «اخوانالمسلمين» مصر، جست و جو كرد. سيد قطب با برشمردن مفاسد عصر حاضر، جهان امروز را جامعه جاهلي معرفي كرد. وي كه متاثر از انديشمند پاكستاني «ابوالاعلي مودودي» بود، نه تنها كشورهاي غيراسلامي، بلكه كشورهاي اسلامي را نيز علت اجرا نكردن قوانين اسلامي، «جوامع جاهلي» نام نهاد. او ميگويد :«امروزه تمام جهان از لحاظ اصلي كه خاستگاه پايهها و نظامهاي زندگي مردم است، در جاهليت به سر ميبرد؛ جاهليتي كه اين امكانات سرسامآور رفاهي و اين ابداع برجسته مادي، هيچ چيزي از آن نميكاهند....»۱۵۳ به عقيده او : «ما امروز در جاهليتي همانند قبل از اسلام و بلكه وحشتناكتر از آن گرفتار شدهايم؛ هر چه در پيرامون ماست، همه جاهليت است؛ ايدهها و عقايد مردم، عادات و تقاليد آنها، منابع فرهنگي آنها، هنرها و ادبيات آنها، شريعتها و قوانين آنها و حتي سهم عمدهاي از آنچه كه ما فرهنگ اسلامي و منابع اسلامي و فلسفه اسلامي و طرز فكر اسلامي ميناميم، همه ساخته همين جاهليت هستند....»
وي در چنين شرايطي «جهاد» را مطرح و بيان ميكند كه در اين شرايط مسلمان وظيفه دارد براي برپايي دين – چه با كفار و چه با حاكمان دستنشانده كشورهاي اسلامي – جهاد كند. چنين رويكردي موجب شد كه «اخوانالمسلمين» با تاثيرپذيري از انديشههاي سيد قطب، مواضعي جهادي در برابر دولت مصر بگيرد.
گروه مصري ديگري كه در ايجاد انديشه سلفيگري جهادي تاثير داشت، «جماعت اسلامي مصر» بود. كه «عبدالسلام فرج» مانيفست جهادي آنان را نوشت. وي در سال 1979 ميلادي در كتاب «الفريضه الغائبه» جهاد را به عنوان واجبي كه فراموش شده است، مطرح كرد و ميان گروه جهادي و جماعت اسلامي مصر، پيوندي ايجاد شد كه سرانجام، به ترور «انور سادات» انجاميد.
اما مسئله مهم اين بود كه در ديدگاههاي سيد قطب و عبدالسلام فرج، جنگها و اختلافهاي فرقهاي وجود نداشت و عامه مردم و علما به علت اختلاف عقايد مورد حمله و كشتار قرار نميگرفتند.
انحراف در انديشه سلفيگري جهادي هنگامي آغاز شد كه اين جريان در خدمت هدفهاي سلفيان تكفيري قرار گرفت و سازمانهايي مانند «القاعده» و «حزبالتحرير» به جاي مبارزه با كافران، وارد مبارزههاي عقيدتي درون ديني شدند. اين انحراف كه تقريبا پس از جنگ افغانستان با شوروي سابق آغاز شد، رفته رفته، بر جنبههاي فرقهگرايي خود افزود و به آلتي در دست متعصبان و گروههاي تكفيري سلفي تبديل شد. به همين علت نيز برخي، سلفيگري جهادي را شكل منحرف شده انديشههاي سيد قطب ميدانند. ۱۵۴
دكتر «عبداللطيف هرماسي»، انديشمند تونسي، ابعاد اين انحراف را اين گونه ترسيم ميكند:
«سلفيگري جهادي، در فعاليتهاي خود تعريف رايج ميان علماي اسلام كه جهان را به دو بخش اسلام و كفر تقسيم ميكنند، توجهي ندارد؛ بلكه با توسعه در مفهوم شرك و كفر، گروه بزرگي از مسلمانان را نيز از دايره اسلام خارج ميكند.
از سوي ديگر، آنان در عين حال، رنگي كاملا سياسي به فعاليتهاي خود ميدهند و روش آنان در مبارزه، جهاد است، كه براي توجيه آن ناگزير بايد حكم كفر و ارتداد را براي مخالفين خود صادر كنند.۱۵۵
گروههاي تروريستي در كشورهاي اسلامي كه بسياري از آنها ريشه در القاعده دارند، در رديف سلفيگري جهادي قرار ميگيرند و فجيعترين جنايتها توسط گروههاي وابسته به اين جريان در كشورهاي اسلامي انجام ميشود.
به عنوان نمونه «زرقاوي» كه به طور رسمي رهبري شاخه عراقي القاعده را در دست داشت، ابتدا با هدف مبارزه با اشغالگران وارد عراق شد، اما پس از چندي رسما به تهديد شيعيان و حتي اهل سنت عراق پرداخت و بسياري از بمبگذاريها كه مردم بيگناه را در كوچه و بازار به كام مرگ كشيد، توسط او انجام شد. مثلهكردن و سر بريدن شيعيان از فعاليتهاي اين گروه است.
گروههايي مانند «الجماعه المسلحه» و «الجماعه السلفيه للدعوه و القتال» در الجزاير كه كشتارهاي آنان در جهان اسلام معروف است. «جماعه شباب المجاهدين» در سومالي، «جماعه جند انصارالله» در رفح و «حزب التحرير» كه فعاليتي جهاني دارد، نمونههايي ديگر از سلفيگري جهادي ميباشند.
البته همان طور كه پيداست، ميان سلفيگري تكفيري و سلفيگري جهادي، شباهتهايي وجود دارد و سلفيگري جهادي در خدمت سلفيگري تكفيري قرار گرفته است.
در كنار اين دو گونه از سلفيگري، نوع ديگري هم وجود دارد كه به ظاهر بيشتر در برابر سلفيگري تكفيري مطرح ميشود. اما سلفيگري تبليغي نوعي از سلفيگري است كه در ظاهر محور فعاليتهاي خود را تبليغ انديشهها و مباني سلفيگري قرار ميدهد اما در ماهيت اين نوع از سلفيگري نيز تكفير مخالفان ديده ميشود. اگرچه در ظاهر نسبت به جهاد و مبارزه با مسلمانان كمتر تاكيد دارد.
سلفيگري تبليغي ميكوشد تا در عصر جهاني شدن، با بهرهبرداري از فنآوريهاي پيشرفته ارتباطي، گفتمان سلفيگري را جهاني سازد.
صدها سايت اينترنتي و چندين و چند شبكه ماهوارهاي، مسئوليت تبليغ ديدگاههاي سلفيگري را به عهده دارند. معمولا در باب تبليغ نيز اين جريانها در دو محور فعاليت ميكنند:
نخست ترويج مباني سلفيگري كه ميكوشند تا معارف و مباني خود را در قالب روشهاي نوين به جهانيان عرضه كنند. مباحثي مانند: حديثگرايي، گذشتهگرايي، ترويج مفاهيم اعتقادي تحريف شده خود مانند توحيد و شرك و ايمان و كفر و ....
بخش ديگر و مهمتر از بخش اول در سلفيگري تبليغي، القاي شبهه براي تخريب عقايد مسلمانان است. به عنوان نمونه آنها در ايام محرم، نه تنها شبهههاي عزاداري را مطرح ميكنند كه باعث ترديد در مجموعه قيام امام حسين شود بلكه با به تصوير كشيدن برخي از اعمال احساسي نادرست و تحريف شده برخي از مسلمانان افراطي مانند قمهزني تصويري مخدوش از شيعه را ارائه ميكنند يا در مورد اهل سنت، طريقت كه شمار فراواني از اهل سنت به آن اعتقاد دارند، به چالش كشيده ميشود.
در اين ميان، شبكه «جماعت تبليغ» نيز يكي از شاخههاي سلفيگري است كه در بيش از صد كشور جهان شعبه دارد و سالانه دو گردهمايي بزرگ را در پاكستان و بنگلادش برگزار ميكند.
ويژگي جماعت در اين است كه معتقد به روش «چهره به چهره» است و استفاده از فنآوري روز را تحريم ميكند. اين جريان در مناطقي از ايران نيز بهشدت فعال است.
اهل حديث و اهل قرآن پاكستان نيز بيشتر در باب سلفيگري تبليغي فعال هستند و وهابيون در عربستان كتابهاي آنان را در تيراژهاي انبوه چاپ ميكنند. كتابهاي «احسان الهي ظهير» از جمله اين كتابهاست.
علاوه بر اين سه گونه، از سلفيگري سياسي هم ميتوان نام برد كه شرح آن نسبت به انواع ديگر سلفيگري با دشواريهاي بيشتري همراه است؛ زيرا از يك سو بسياري از جريانهاي سلفيگري، هدفهاي سياسي را در كنار هدفهاي اعتقادي دنبال ميكنند و از سوي ديگر غربيها به عمد هر حركت اسلامي را كه قائل به ارتباط دين با سياست باشد، عنوان سلفيگري سياسي ميدهند. در اين نگاه تعبيرهايي مانند «بنيادگرايي»۱۵۶ و «اسلام سياسي»۱۵۷ نيز مترادف اين مفهوم شمرده ميشود.
«حزب جماعت اسلامي مودودي»، در غرب به عنوان «حزب سلفي سياسي» شناخته ميشود، در حالي كه ديدگاههاي سلفي به معني مصطلح در آن ديده نميشود.
در مجموع در تعريف سلفيگري سياسي ميتوان گفت، سلفيگري سياسي، نوعي از سلفيگري است كه با وجود داشتن هدفهاي اعتقادي، بيشتر در پي هدفهاي سياسي و به دست آوردن قدرت سياسي است. براي سلفيگري سياسي به اين معني، ميتوان نمونههاي بسياري را نام برد.
و اما دسته آخر، سلفيگري اصلاحي كه از نظر مفهومي و روشي با گونههاي ديگر سلفيگري متفاوت است. اين نوع سلفيگري در واكنش به وضعيت اسفناك جهان اسلام و مسلمانان شكل گرفت. سلفيگري اصلاحي در پاسخ به اين پرسش شكل گرفت «كه چرا جهان اسلام در قرنهاي گذشته و حال، به كشورهايي عقبمانده و ضعيف تبديل شدهاند، در حالي كه گذشته بسيار درخشاني داشتهاند؟»
پيروان سلفيگري اصلاحي در پاسخ به اين پرسش، علتهاي عقبماندگي جهان اسلام را فراموشي ميراث اسلامي و عمل نكردن به تعاليم اسلام بيان كردهاند. هدف اوليه اين گروه، نه ايجاد اختلاف و دامن زدن به فرقهگرايي، بلكه نزديكي و همگرايي جهان اسلام بود، از اين رو، به اين گروه «مصلحين» نيز گفته ميشود. پس مراد اين گروه از سلف، نه بازگشت به مواضع و كارهاي صحابه و تابعين است؛ بلكه بازگشت به اصول و فرامين اسلام كه در كتاب و سنت آمده و در عين حال توجه به شرايط زماني و مكان و استفاده از عقلانيت است.
به عنوان نمونه، علامه اقبال خود يكي از انديشمنداني است كه فلسفهاي با نام «فلسفه خودي» را بنيان گذاشت و در آن بازگشت به اصول اسلامي و ترك غربگرايي را به مسملانان توصيه كرد.۱۵۸ «سيد جمالالدين اسدآبادي» نيز سفرهاي مختلفي به كشورهاي مختلف اسلامي با مذاهب گوناگون انجام داد تا اختلافها را فراموش و در برابر استعمار، يكپارچه و متحد عمل كنند. شاگرد وي«محمد عبده» نيز روش اصلاحي را براي هدايت جامعه اسلامي و همبستگي آن در پيش گرفت. وي درباره تكفير مسلمانان بر اين عقيده بود كه اگر صد احتمال بر كفر مسلماني باشد و در طرف مقابل تنها يك احتمال بر ايمان وي باشد، نبايد وي را رمي به كفر نمود.۱۵۹
«شيخ محمود شلتوت» نيز مذهب شيعه در الازهر به رسميت شناخت و جواز پيروي اهل سنت را از مذهب شيعه اعلام كرد. همه اين مصلحان، نه تنها مانند سلفيگري نو، مسلمانان را به فرقهگرايي و برادركشي تشويق نكردهاند، بلكه كوشيدند، دردهاي آنان را درمان كرده و در برابردشمن مشترك؛ يعني «استعمار» آنها را متحدكنند.
بيترديد معني و مفهوم واقعي سلفيگري ـ كه به غلط به جريانهاي تكفيري و فرقهگرا گفته ميشود ـ همين نوع از سلفيگري است.
نتيجه اين كه تاريخ نشان ميدهد، جنگ بين نيروهاي به اصطلاح جهادي با مذاهب اسلامي، يك جنگ مذهبي نيست. جنگي است كه براي تامين منافع حاميان قدرتمند صورت ميگيرد.
عربستان هرگز نميتواند اميدوار باشد كه در فهرست نژادهاي باهوش و نيرومندي كه غربيها بر اساس نظريه داروينيسم اجتماعي ترسيم كردهاند، قرار بگيرند. از نظر آنها كشورهاي غربي به عنوان جوامع قويتر حق دارند كه بر جوامع فروتر از خود مسلط شوند.
در قرن 16 ميلادي پرتغاليها، هلنديها و اسپانيا جوامع فروتر را ميبلعيدند. با ورود انگلستان، فرانسه، روسيه، ايتاليا، آلمان و در نهايت آمريكا در قرن كنوني به اين فهرست، اكنون جوامع برتر استعماري به طور كامل مشخص شدهاند. بنابراين تنها سياستي كه آنها را از خورده شدن نجات ميدهد، كمك به صياد است. در طول 100سال گذشته، از زماني كه آل سعود وارد عرصه نظام سياسي جهان شد، سياست آنها همين بوده است، آنها نخست براي تامين منافع انگلستان جنگيدند و سپس با تغيير موضع به سوي آمريكا گرايش پيدا كردند. هرچند كه بايد گفت، همان طور كه از گفتههاي هيلاري كلينتون پيداست، اين همپيماني سرانجام خوشي براي عربستان هم نخواهد داشت.
فصل چهاردهم
نفعي كه غرب از افراطيها ميبرد
پس از يازدهم سپتامبر بوش يك استراتژي را براي جهان مطرح كرد كه به دكترين بوش مشهور شد، اولين نكته در اين استراتژي اين بود كه: آمريكا بين تروريستها و ملتهايي كه آنها را پناه ميدهند، هيچ تفاوتي قائل نميشود و هردو را به پاسخگويي وادار ميكند. دوم، قبل از اين كه دشمن بتواند به آمريكاييها در خانه حمله كند، آمريكا به آنها در خارج و در پناهگاههايشان حمله ميكند، سوم، قبل از اين كه تهديدات جامه عمل بپوشد با آنها برخورد ميكند و چهارم آزادي و اميد را بسط و به عنوان جايگزيني براي ايدئولوژي دشمن كه سركوب و ترس است، به اين كشورها بدهد.
زماني جرج بوش گفته بود كه آزادي در كشور ما به شدت بستگي به موفقيت ما در انتقال آزادي به كشورهاي ديگر دارد اما ورود آمريكا و متحدان غربي به كشورهاي منطقه نيازمند فقدان آزادي و لزوما وجود ناامني و تروريسم بود.۱۶۰
از همين روست كه براي چندين دهه آمريكا تلاش كرده است تا به جريانات مخالف خود – از هر نوعي – عنوان تروريست بدهد. در كشورهاي اسلامي اين تروريست با عنوان سلفيگري مطرح ميشود تا مفهوم جامعتري را به خود بگيرد تا هم زمينه براي تهاجم نظامي فراهم شود و هم با فراهم كردن زمينههاي اسلامهراسي، كشورهاي اسلامي را تحت فشار بگذارند. از طرفي جريانات افراطي وابسته نيز ميكوشند تا همنوا با غرب و در تكميل پروژه اسلامهراسي خودشان را سلفي بنامند و از آن جا كه معيار درستي براي تفكيك اين گروهها وجود ندارد همه جريانات مخالف غرب همسو با هم فرض ميشوند. همسو با اين پروژه، جريانهاي افراطي نيز با ترسيم دشمني مشترك به نام شيعه ميكوشند تا اختلافهاي بنيادين خود را با ساير جريانهاي اسلامي بپوشانند. در حالي كه واقعيت اين است كه، اين جريانها در اصل مخالف هر دو مذهب شيعه و سني هستند. وجود موارد بسياري از كشتار عالمان ديني سني توسط گروههاي نوسلفي مويد همين مسئله است.
شيخ نامرئي و لانه زنبور
هسته اوليه داعش به سال 2004 و زمان الزرقاوي برميگردد. «ابومصعب الزرقاوي» اردنيالاصل بود و سابقه حضور در افغانستان و نبرد با نيروهاي شوروي را هم داشت. او پس از حمله آمريكا به عراق يك گروه نظامي به نام «جماعت توحيد و جهاد» را در اين كشور تشكيل داد و همان طور كه طالبان از حكومتي كه آنها را در افغانستان بر عليه شوروي ياري داده بود، مستقل شدند، او نيز با ايده تشكيل حكومتي تندرو اقدامات سختگيرانهاي را در مناطق سنينشين به اميد تشكيل دولتي جديد، انجام داد. كشتار غيرنظاميان موجب اختلاف ميان گروههاي شورشي سني و القاعده شد اما او با تشكيل «شوراي مجاهدين» كه اعضاي آن را نيروهاي شورشي و القاعده تشكيل ميدادند، توانست اختلافات را حل كند.
كمي بعد نام الزرقاوي به عنوان امير القاعده عراق شنيده شد. از سال 2006 بود كه همه جهاديهای عراق تكفيري شدند و اگر كسي اعتقادي به گرايش تند آنها -كه امير القاعده اصرار داشت آن را گرايش سني بداند- نداشت، كافر خوانده ميشد.
اندكي بعد وقتي پيام صوتي او به گوش رهبران اصلي القاعده كه در پاكستان به سر ميبردند، رسيد، آنها تصميم گرفتند تا اعلام كنند كه القاعده الزرقاوي عراق نسبتي با القاعده اصلي ندارد. مرد اردني تصميم گرفته بود تا شهرهاي رمادي، فلوجه و بعقوبه را از حكومت مركزي جدا كند. اما پيش از اين كه آنها در منطقه به طور كامل مستقر شوند، سربازان ارتش آمريكا در چند نوبت سه شهر را بمباران كردند و جسد اميرالقاعده عراق را روي دست نيروهايش گذاشتند. بعد از مرگ الزرقاوي، شوراي مجاهدين، «ابوحمزه المهاجر» را به رياست گروه انتخاب كرد.
پاورقي كيهان - ۲۵ / ۰۵ / ۱۳۹۴