کارتر سخن همیلتون را که درصدد بود تا او را دلداری دهد، قطع کرد و گفت:
«همیلتون! تنها افرادی که در این کره خاکی معتقدند که ما مردم خود را به زودی باز خواهیم یافت تو و دوستان فرانسویت هستید. ما هم احمق نما شدهایم! من میروم بیرون، طرح را اعلام میکنم و
چهل و هشت ساعت بعد، آن برنامه به هم میخورد.»
مکث کوتاهی کرد و بعد با کلافگی ادامه داد:
- مطمئن نیستم حالا چه باید کرد. ولی راههای چارهای که برایم مانده، زیاد نیست! لازم است که همه دیپلماتهای ایرانی را از آمریکا اخراج کنیم، تحریم اقتصادی باید با شدت اجرا شود. مسئله تنها انتخابات رئیسجمهور نیست! آنها اعتبار و حیثیت ما را زیر سوال بردهاند و ما هیچ کاری از دستمان ساخته نیست.
همیلتون با ناراحتی آشکاری گفت: «آقای رئیسجمهور، من متاسفم!» کارتر در حالی که سعی میکرد، لحن صدایش آرامتر باشد، جواب داد:
- دیگر چیزی نیست که بشود برایش تاسف خورد. اشتباه هیچکسی هم نیست. شما هر چه در قوه داشتید به فعل درآوردید. ولی مفید واقع نشد و معتقدم هیچگاه هم مفید واقع نخواهد شد.»
همیلتون موقع بیرون رفتن لحظهای میان دولنگه در ایستاد و نگاهی به کارتر کرد که هنوز از پنجره باغ بیرون را تماشا میکرد.
در طول چهارماهی که از اسارت ماموران آمریکایی میگذشت، بارها نسبت به آزادی آنها امیدوار و بعد ناامید شده بودند، خبر آن روز اگرچه بدترین خبری نبود که در این مدت شنیده بودند اما شکی نداشت که اگر وضعیت به همین ترتیب ادامه پیدا میکرد، حتی اگر در حزب دموکرات به طور قطعی، ادوارد کندی را کنار میزدند، در مقابل کاندیدای حزب جمهوریخواه شانسی برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری نداشتند.
اما چه کاری از دست او ساخته بود؟
توقف قدمهای همیلتون در کنار در، کارتر را بر آن داشت تا رویش را به طرف در برگرداند.
- چیزی میخواهی بگویی همیلتون؟
همیلتون من منکنان و با تردید جواب داد:
- راستش در نظر دارم، تعطیلی آخر هفته را در جورجیا با مادرم بگذرانم ولی شاید بهتر باشد در واشنگتن و در دسترس باشم.
کارتر بار دیگر به سوی پنجره برگشت و به آهستگی گفت: نه لازم نیست بمانی به خانه برو و با خانوادهات باش. اطمینان داشته باش هیچ اتفاقی درباره گروگانها در اینجا نخواهد افتاد، فقط در دسترس باش تا اگر احتیاج بود، با تلفن اطلاع بدهم برگردی!
همیلتون در را بست و خارج شد. در راه با پاول برخورد که همراه ژنرال جونز به اطاق کارتر میرفتند تا برای جلسه عصر آن روز آماده شوند.
***
کارتر گفت: «آقایان! همانطور که اطلاع دارید، در اولین هفتهای که گروگانها به اسارت درآمدند، من به روسای ستاد مشترک دستور دادم طرح نجاتی را که در یک اوضاع و احوال شوم و نامساعد بتوان از آن استفاده کرد، تدوین کنند. یک تیم از کارشناسان نظامی گزارش کردهاند که به نحو اطمینانبخشی قدرت نجات افراد ما را دارند. من خواستم قبل از این که تصمیمی دراینباره بگیرم، از نظر شما مطلع شوم.»
جمعی که کارتر در میان آنها صحبت میکرد، کماکان همان نفراتی بودند که در نخستین جلسه بعد از حمله به سفارت دور هم جمع شده بودند.
همیلتون درباره سخن رئیسجمهور اندیشید: «رئیسجمهور میتواند بگوید یا حتی باور داشته باشد که تصمیمی دراینباره نگرفته اما این طور نیست. او در واقع تصمیم خود را گرفته است.»
رئیسجمهور از هارولد براون خواست تا به اتفاق دیوید جونز، درباره طرح، خطرات و مشکلات و امیدی که به موفقیت آن دارند، توضیح دهند.
نقشهای که ژنرال جونز روی میز بزرگ قرارداد، شبیه همان نقشهای بود که ژنرال جان پاستی مدتی قبل آن را برای همیلتون توضیح داده بود.
همیلتون به آهستگی زیرگوش وارن کریستوفر که طرف چپ او نشسته بود، زمزمه کرد:
«توچه فکر میکنی.»
- من مطمئن نیستم! آیا ونس از این موضوع اطلاعی دارد؟
- از طرح نجات! البته که دارد!
- نه! نه! آیا میداند که رئیسجمهور تا چه اندازه در اجرای این عملیات مصر است!
- این را نمیدانم. اما استنباط من این است که آنها درباره این مسئله قبلا با هم صحبت کردهاند.
ونس در حالی که اجازه میخواست حرفش را بزند، کمی صندلیاش را جلو کشید. بعد با اشاره دست کارتر همگی منتظر شدند تا نظرش را بگوید. ونس عینکش را تا نوک بینی پایین آورد تا بتواند مطالبی را که در حین گفتگوی دیگران یادداشت کرده بود، از روی کاغذ بخواند. بعد با صدای شمردهای گفت: «برای هر یک از ما در وزارت خارجه که با مردم خود در تهران آشنایی داریم، مسئله گروگانها، هم حائز اهمیت و هم عجزآور است. بالاتر از همه...»
کمی صبر کرد و صورتش را به طرف کارتر برگرداند.
«باعث عجز رئیسجمهور هم شده است. همه ما مکرر در مکرر، در آن هنگامی که فکر میکردیم غائله خاتمه یافته و به نقطه رفع مانع رسیدهایم دوباره ناامید و مایوس برجای خود قرار گرفتهایم. اکنون زمان بسیار مشکلی است. با این حال من عقیده دارم که نباید ناامید شد و باید به پیدا کردن راههای مناسب برای مذاکره ادامه دهیم. من به شدت با ماموریت نجات مخالفم.»
این جمله را به خصوص به طرز مخصوصی ادا کرد و بعد به چهره تکتک افرادی که دور میز نشسته بودند، نگاه کرد.
بیش از همه چهره برژینسکی و ترنر از این مخالفت درهم رفته بود.
ونس ادامه داد:«اجازه دهید کمی بیشتر توضیح دهم» ابتدا، این که با شنیدن جزئیات طرح به شدت مشکوکم که عملیات با موفقیت انجام شود. طبق این طرح ما لازم است مخفیانه وارد ایران شویم، به طرف تهران حرکت کنیم، از دیوار سفارت بالا برویم و همه آمریکاییها را حرکت دهیم. من باور نمیکنم که بدون این که آسیبی به گروگانها یا اعضای تیم نجات برسد، قادر به انجام همه این کارها باشیم. شما بهترین نتیجه ممکن را در نظر بگیرید و باز فرض کنید که همهچیز طبق طرح پیش برود و همه گروگانها زنده از سفارتخانه خارج شوند. صدها نفر آمریکایی در تهران ساکن هستند. فرض کنید که مبارزان بعد از این جریان، آنها را زندانی کنند، آن وقت تکلیف چیست؟ دوباره همان جایی خواهیم بود که امروز هستیم.
ونس همراه مکثی کوتاه به اطرافش نگاه کرد تا تاثیر حرفهایش را بر حاضران ببیند. رئیسجمهور نشان میداد که به دقت به حرفهایش گوش میکند.
«و بالاخره، آقای رئیسجمهور، ما باید نسبت به اجرای موفقیتآمیز یا غیر موفقیتآمیز طرح نگرانیهای خود را از نظر دور نکنیم. روسیه در قبال عمل ما چه جوابی خواهد داد؟ کشورهای عرب همسایه ایران در صورتی که ما به داخل ایران نفوذ کنیم و در این فعل و انفعالات تعدادی را بکشیم، چه خواهند گفت؟ آیا ما میتوانیم نام این کار را عملیات نظامی بگذاریم و از زیربار اتهام «اقدامی نظامی بر علیه ایران» شانه خالی کنیم؟ شما هم میدانید که در عرف سیاسی نام این عمل اقدام سیاسی است نه ماموریت نجات. در این اوضاع و احوال من به شدت با این عملیات مخالفم».
ونس سکوت کرد و منتظر ماند تا جوابی در رد یا تائید سخنانش بشنود. کارتر پرسید:
- کسی میخواهد به نظرات سایروس جواب بدهد.
ونس به دقت به چهره برژیسنکی، ماندیل، براون، پاول و همیلتون نگاه میکرد و ملتمسانه کمک میخواست. سکوت نامطبوعی سراسر اتاق را فرا گرفته بود. همیلتون کمی جا به جا شد، در دل برای ونس متاسف بود. کسی حاضر نبود از گفته او حمایت کند، به خصوص این که کارتر به عنوان اولین نفر با گفتن چند جمله مخالفتش را با حرفهای ونس اعلام کرد.
- سایروس! بگذار خودم جواب بدهم. روسای ستاد مشترک تصور نمیکردند که این کار را بتوان در ماه نوامبر که سفارتخانه مملو از انبوه مردم بود، انجام داد. پس از چهار ماه برنامهریزی، حالا آنها اطمینان دارند که طرح موفقیتآمیز است. درباره آمریکاییهایی هم که در تهران هستند، ما به طور مکرر به آنها گوشزد کردیم که از نقطه نظر ایمنی در تهران نمانند. بیشتر آنها- طوری که به من گزارش شده- معلم، تاجر یا آمریکاییهایی هستند که به ازدواج ایرانیها درآمدهاند. ما مسئول جان دیپلماتهای خود هستیم. ولی مسئول هممیهنان خود در ایران نیستیم که علیرغم اخطارهای متوالی هنوز اقامت در ایران را بر ترک آن ترجیح دادهاند.
ونس اعتراض کرد:
«ولی آقای رئیسجمهور، آنها هنوز آمریکایی هستند!»
- این را میدانم و نسبت به رفاه و آسایش آنها هم بیعلاقه نیستم. ولی من برای آن گروگانهایی که نماینده من، شما و کشور ما هستند، خود را متعهد میدانم.»
کارتر با لحنی قاطع ادامه داد:
- درباره عکسالعمل جهان هم با نظر شما مخالفم. اگر طرح عملی شد که دوستانمان نفس راحتی خواهند کشید ماجرا پایان مییابد. کشورهای مسلمان هم حداکثر یکی، دو اعلامیه برای حفظ وحدت اسلامی صادر میکنند و بعد همه چیز تمام میشود و میرود. درباره روسیه هم مانند شما نگران نیستم. ما تنها در صورتی که دست به اقدامات نظامی بزنیم باید نگران روسها باشیم. درحالی که ما به سرعت وارد و به سرعت هم خارج میشویم، به همین سرعت مسئله خاتمه مییابد!
پس از سخنان رئیسجمهور بار دیگر سکوت دردناکی اتاق را درخود گرفت. سایروس ونس چشم به دفتر یادداشتهایش دوخت.
رئیسجمهور به دوروبر اتاق نظری انداخت و پرسید:
«آیا نظر دیگری هست؟»
کسی نظری نداشت و کارتر مشغول طرح سؤالاتش از ژنرال جونز شد. لحظاتی بعد همگی به جز سایروس ونس در این گفتوگو شرکت داشتند.
در تمام مدتی که ژنرال جونز طرح را توضیح میداد، ونس ساکت بود. برای همیلتون واضح بود که او حتی با شنیدن امیدواریهایی که ژنرالها؛ جونز وگاست میدادند، آرام نشده بود. وقتی سرانجام توضیحات گروه پایان یافت، همیلتون ونس را به کناری کشید و پرسید: «بعد از شنیدن حرفهای این جماعت، تغییر عقیده نمیدهی؟»
ونس با همان لحن مردد قبل گفت: «همیلتون معمولاً ژنرالها کمتر اعتراف به عدم توانایی خود میکنند. این یک کار پیچیده و مشکل است. من هنوز یک ضربالمثل قدیمی را از زمانی که در پنتاگون کار میکردم، به خاطر دارم که میگوید: «در ارتش اگر اشتباهی بتواند اتفاق بیفتد، میافتد» مادامی که راهحلهایی از طریق مذاکره برای آزادی گروگانها وجود داشته باشد، من با راهحلهای نظامی مخالفم.
حالت انزجاری که از یاس و ناامیدی نسبت به حمله و جنگ به طور کلی به ونس دست میداد، باعث شد تا همیلتون فکر کند، چقدر از او متنفر است. مخالفت ونس با انجام مأموریت نجات، رئیسجمهور را در موقعیت ناراحتکنندهای قرار میداد.
صبح همان روز برژینسکی درباره ونس گفته بود که «او مثال بارز و جالب مرد خوبی است که از تجارب گذشته خود در ویتنام، زخمی است.»
همیلتون با خودش فکر کرد که او راست میگوید؛ ونس کسی است که موقعی که بالگردهای ما در چمن سفارت فرود میآیند و گروگانها از پلههای آنها بالا میروند، هنوز غرق در افکار احمقانه خودش است.
پیام برای وضعیت سرخ
سرهنگ بکویث حاضر بود برای شروع عملیات دست به هر کاری بزند. انتظاری که در مسیر هر روزهاش به اتاق بیسیم کشیده بود، خشم سرکوب شدهاش را به طغیان وامیداشت، گاهی با خودش فکر میکرد که کاش میشد شخصاً نزد رئیسجمهور برود و تقاضا کند دستهاش را برای حمله بفرستند اما شکی نداشت که این کار تلاش بیهودهای خواهد بود. به هرحال این سالها به او یاد داده بود هر وقت از نظر دنیا جنگ تمام شده بود، سیاستمدارهای کشورش جنگ را تازه شروع میکردند و هر وقت دنیا جنگ را شروع میکرد، آنها از صلح حرف میزدند؛ اگرچه که او و دستهاش پیوسته درحال حمله و عملیات جنگی، حتی با کشورهای به ظاهر دوست بودند.
ساعت 9 شب تلفن اتاق سرهنگ زنگ زد، سرهنگ شخصاً گوشی را برداشت. از آن سوی خط صدای خشدار و خشکی گفت: «پیام برای وضعیت سرخ! برای موقعیت 8 در تدارک میهمان باشید.»
سرهنگ گوشی را گذاشت و به پیامی که روی تکه کاغذ نوشته بود، چشم دوخت؛ «تدارک میهمان».
***
حضور دوباره ژنرال جونز در محل عملیات نوید دوبارهای برای سرهنگ بود، بعد از چند ماه آمادهباش هنوز نمیدانست که زحماتش فایدهای خواهد داشت یا خیر؟ طی ماه اخیر سعی کرده بود کمتر به حمله فکر کند. از نگاه کردن به نقشه حتی با گوشه چشم، اکراه داشت اما خواهناخواه ذهنش درگیر این مسئله بود. اگر میتوانست با یک حمله گازانبری به سفارت یورش ببرد، پیش از اینکه دانشجوهای داخل سفارت فرصت تیراندازی پیدا کنند، همه را از دم تیر میگذراند. حتی لازم نبود به کمک نیروهای نفوذی فکر کند، سرهنگ به حکم طبیعتش میدانست درصورتی که دانشجوها غافلگیر میشدند، حتی با وجود دسترسی به گروگانها بدون دستور مستقیم هیچکدام دست به کشتار نمیزنند؛ چون در هر حال نظامی نبودند اما او و افرادش بارها شرایطی مشابه را در ویتنام و کامبوج و کوبا تجربه کرده بودند و برای کشتن افراد غیرمسلح در هر شرایطی آماده بودند.
سرهنگ اطمینان داشت برای چنین شبیخون پرمخاطرهای، واحدهایش مهارت لازم را دارند اما تا آن روز هنوز دستور قطعی نرسیده بود. افراد هم از وضعیت موجود خسته بودند. همه واحدها کمابیش با بخشی از عملیات درگیر بودند اما آشنایی کامل به کل حمله را نداشتند. در این بین، تنها سرهنگ به کل مسئله واقف بود، همین مسئله باعث کلافگی افراد میشد و شایعاتی عجیب و غریب بین سربازها، درجهدارها و افسرها رد و بدل میشد. سرهنگ هم از بیم آن که عملیات لو برود، ترجیح میداد که سکوت کند. لااقل با این روش اطمینان داشت اگر در بین دسته جاسوسی هم وجود داشته باشد، خبر صحیحی به بیرون درز نمیکند؛ اگرچه مثل همه شهروندان آمریکایی، افراد دسته نورآبی پروندههای قطوری در سازمان سیا داشتند اما به حکم غریزه در ارتش نمیشد به هیچکس اعتماد کرد.
سرهنگ اطمینان داشت واحدهای تجسس روسی هم که در آبهای خلیج فارس مشغول جاسوسی بودند، حتی اگر از حمله بویی میبردند، وجود دستهای شایعات که همراه با مانورهای انحرافی واحدهای دیگر ارتش در خلیج جریان داشت، آنها را حتماً گیج میکرد و این به نفع عملیات بود.
پاورقي كيهان - ۰۵ / ۰۷ / ۱۳۹۴ پروین نخعی مقدم