حجتالاسلام دکتر جواد سلیمانی
سليمان بن صرد خزاعي
بيوگرافي و سوابق
سليمان از اصحاب رسول خدا و از رهبران شيعه در کوفه به شمار ميآمد، وي از بزرگان و زهاد زمانه خويش محسوب میشد و از شخصيّتهاي نامدار و شيعيان والا مقام علي (عليه السلام) و از ياران امام حسن (عليه السلام) شناخته ميشد.
نامش در دوران جاهليت «يسار» بود که رسول خدا(صلي الله عليه و آله) وي را «سليمان» نام نهاد، وقتي که پيامبر(صلي الله عليه و آله) رحلت فرمود وي از مدينه بيرون آمد و هنگامي که کوفه توسط مسلمانان بنا گرديد به کوفه کوچ کرد. او شخصيتي خيّر، فاضل و اهل تدين و عبادت بود، شايد از همين رو در ميان قومش داراي جايگاه ويژهاي بود. طبق برخي نقلها او در جنگ بدر شرکت نداشت.
سليمان جزء شخصيّت هاي بزرگ شيعه در علم و ايمان و فقه و تقوا و جهاد و عبادت به شمار ميآمد که در نخستين روزهاي خلافت علي(عليه السلام) با آن حضرت بيعت نمود تا با کساني که با علي ميجنگند بجنگد و با کساني که با آن حضرت سلم هستند سلم باشد و در ميدان جنگها به دشمن پشت نکند و فرار ننمايد؛ وي بعد از شهادت اميرمؤمنان(عليه السلام) در کنار امام حسن(عليه السلام) حضور داشت حتي در جريان صلح امام حسن(عليه السلام) به آن حضرت اعتراض کرد و حضرت دليل پذيرش صلح را برايش تبيين نمود.
سليمان در دوران حکومت علي(عليه السلام) فرمانداري استان جبل را به عهده داشت. او در جنگ صفين حضور فعال داشت به طوري که فرماندهي بخشي از سپاه امام در صفين و مبارزه شجاعانه و جنگ تن به تن با حوشب و كشتن او، كارنامه نظامي سليمان را درخشان ساخته است. سليمان از معدود چهرههاي انقلابي بود که به شدت مخالف سازش با معاويه و پذيرفتن آتش بس با وی بود، هم چنین راضی به نگارش توافقنامه موقت براي حکميت نبود؛ از اين رو بعد از نوشته شدن سند تحکيم در حالي که صورتش از زخم شمشير مجروح شده بود خدمت حضرت رسيد، و گفت: «اگر من ياراني براي استمرار جنگ مي يافتم هرگز اين سند تحکيم را نمي نوشتم، [کنايه از اينکه هرگز آتش بس با معاويه را نمي پذيرفتم] ولي چه کنم که قسم به خدا هر قدر در ميان مردم تلاش کردم تا آنها به همان حالت اول جنگ برگردند احدي را نيافتم که خير از او صادر شود مگر عدهای بسيار اندک».
وقتي حضرت به چهره اش نگريست فرمود: «فَمِنْهُمْ من قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ من يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا (33: 23) فأنت ممن ينتظر و ممن لم يبدِّل» و بدين وسيله سليمان را به شهادت بشارت داد و شايد پيشبيني آن حضرت را بتوان بر شهادت او در ميان سپاه توابين حمل کرد زيرا وي فرماندهي قيام توابين براي خون خواهي سيد الشهداء(عليهالسلام) را به عهده داشت؛ و در سال 65 هجري در عين الوردة در جنگ با سپاه عبدالملک مروان به شهادت رسيد.
لغزش ها
يکي از لغزش هايي که در تاريخ به سليمان نسبت داده شده است عدم همراهي او با علي(عليه السلام) در جنگ جمل است، برخي نوشتهاند: سليمان بن صرد در جنگ جمل شرکت نداشت از اين رو اميرمؤمنان(عليه السلام) بعد از جنگ جمل و بازگشت از بصره وي را سرزنش کرد، و به او فرمود:
«ارتبت و تربصت و راوغت و قد كنت من أوثق الناس في نفسي و أسرعهم فيما أظن إلى نصرتي فما قعد بك عن أهل بيت نبيك و ما زهدك في نصرهم» ؛ (تو دچار ترديد شدهاي و منتظر ماندی و نيرنگ به کار بردي در حالي که نزد من از مورد اطمينان ترين افراد بوده اي؛ چه چيز تو را واداشت تا از اهلبيت پيامبرت دست برداري؟!).
سليمان گفت: «اى اميرمؤمنان، گذشته را رها کن و مرا بدانچه گذشته است ملامت مفرما و دوستى مرا مانند گذشته بپذیر، تا خيرخواهى مخلصانه ام نصیبت گردد، هنوز كارهایی در پيش است كه ضمن آنها دوستت را از دشمنت بازخواهى شناخت.»
امام پاسخش را نداد. سليمان لختى نشست، سپس برخاست و نزد امام حسن بن على (عليهما السلام) كه در مسجد نشسته بود رفت و گفت: آيا از امير مؤمنان و تنبيه و توبيخى كه بر من روا داشت تعجب نمىكنى؟ امام حسن فرمود: «إنما يعاتب من ترجى مودته و نصيحته»؛ «به راستى، (معمولًا) كسى توبيخ مىشود كه به دوستى و خيرخواهيش اميد باشد.»
سليمان گفت: «بىگمان كارها در پيش است كه در آنها نيزهها به انبوهى گرد آيد و شمشيرها كشيده شود و در آنها به چون منى نياز باشد، پس بر من بدگمان نباشيد و در خير خواهيم شك نكنيد.»
امام حسن(عليه السلام) به او فرمود: «رحمك الله ما أنت عندنا بالظنين»؛ (خدايت رحمت فرمايد، ما بر تو بدگمان نيستيم).
زمينه لغزشها
شواهد تاریخی حاکی است سليمان از کساني بود که در تصميمگيري مشکل داشت يعني نمي توانست در کارها زود مسير صحيح و درست را تشيخص بدهد و به موقع تصميم بگيرد، وي از افرادي بود که در کارها شک ميکرد و دير تصميم ميگرفت و دست به اقدام ميزد؛ چنانکه ابن سعد درباره سليمان بن صرد مينويسد: «کان کثير الشک و الوقوف» يعني شخصيتش به گونهاي بود که خيلي در کارها ترديد به دل راه ميداد و توقف ميکرد. و اميرمؤمنان(عليه السلام) در تحليل راز عدم شرکتش در جنگ جمل فرمود:«ارتبت و تربصت» يعني تو دچار ترديد شدهاي و منتظر ماندي تا چه شود.
شاهد ديگر صدق اين تحليل عدم حضور او در نهضت عاشورا است؛ وي به رغم اينکه به اتفاق حبيب بن مظاهر از امام حسين(عليه السلام) دعوت نمود تا به کوفه بيايد و قيام کند بعد از حرکت امام به سوي کوفه در سپاه سيدالشهداء (عليه السلام) حاضر نشد و آن حضرت را ياري نکرد، گرچه نيامدن او در کربلا به علت نفاق يا خبث باطنش نبوده؛ ولي از سخناني که از او بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) مطرح گرديده به دست ميآيد، وي خود را در عدم همکاري با امام مقصر و گناه کار ميدانسته، در حدّي که جز با شهادت نميتواند نهاد ناآرام و وجدان گناه کارش را آرام کند، از اين رو طي سخنراني در جمع شيعيان کوفه گفت:
«ما در انتظار آمدن خاندان پيامبرمان بوديم و به آنها وعده ياري ميداديم و به آمدن ترغيبشان ميکرديم، ولی وقتی آمدند در یاری شان سستي کرده، دورويي کرديم و تماشاچی شدیم و منتظر مانديم ببينيم چه ميشود؛ تا اینکه فرزند پيامبرمان و باقيمانده و شيره جان و گوشت و خون پیامبر(ص) نزد ما کشته شد؛ در حالي که کمک ميخواست مدد نشد و انصاف ميطلبيد ولي به وي عطا نشد، فاسقان وي را هدف تير و آماج نيزهها کردند و کشتند؛ آنگاه بر او تاختند و جامه اش ببردند. به پا خيزيد که خدايتان خشمگين است. نزد همسرانتان و فرزندانتان بازنگرديد تا خدا از شما راضي شود و گمان نميکنم خدا راضي شود مگر اينکه قاتلانش را بکشيد يا کشته شويد؛ از مرگ نترسيد و الله اگر از مرگ بهراسد ذليل ميشود.»
از سخنان سليمان پيداست مشکل او و همگنانش در عدم ياري سيد الشهداء(ع) اموري چون خبث باطن، ترس نبوده بلکه سستي در انجام به موقع تکليف، و شناسايي زمان مناسب براي قيام و جهاد و ترديد کردن در اقدام و دير تصميم گرفتن در ياري امام بوده و اين امر از يک سوي در عدم شناخت کافي نسبت به امام و عدم اعتماد به تشخيص آن حضرت و منزلت ولايت ريشه داشت و از سوي ديگر از تنبلي، کاهلي، ترديد بیجا، دست روي دست گذاردن و نظاره گر شدن سرچشمه ميگرفت که يک ضعف شخصيتي محسوب ميشود و در ميان مؤمنان به شدت رواج دارد از اين رو انقلابي بودن، اقدام به موقع و سرد و سست نبودن اصل بسيار مهمي است که اگر مؤمنان به آن اهميت ندهند سرنوشتي چون بني اسرائيل برايشان رقم خواهد خورد کما اينکه سليمان بن صرد بعد از شهادت ابي عبدالله چنين احساسي داشت و وضع خود و همگنانش را به بنی اسرائیل تشبیه میکرد که بعد از یکتاپرستی به گوساله پرستی روی آوردند؛ و توصیه حضرت موسی(ع) به گوساله پرستان را خطاب به کوفیان بیان میکرد؛ همچنان که حضرت موسی به گوساله پرستان فرمود: توبه شما در گرو کشته شدنتان است سلیمان نیز به کوفیان گفت:
«مانند بني اسرائيل باشيد؛ هنگامي که پيامبرشان به آنان گفت: (ای قوم من، شما با پرستش گوساله، برخود ستم کردید، پس به درگاه آفریننده خود توبه کنید، و [خطاکاران] خودتان را به قتل برسانید، که این [کار] نزد آفریدگارتان برای شما بهتر است.)، [آنها نیز] گردنهاي شان را جلو آوردند و به قضاي الهي رضايت دادند و آن زماني بود که فهميدند چيزي جز صبر بر قتل آنها را از اين گناه بزرگ نجات نخواهد داد.»
آري گاهی انسان مؤمن به علت کاهلي و ترديد بيجا عاقبت خود را در زمره گوساله پرستان از بنياسرائيل ميبيند و براي آرامش نهاد ناآرامش و براي جلب رضاي الهي در سراي ابدي چارهاي جز خون دادن و کشته شدن ندارد امّا دريغا که اين خون دادن اثر خون دادن در رکاب ولايت را در تاريخ نخواهد داشت و تنها کفاره گناهان گذشته خواهد شد.
سعید بن نمران همدانی
سعید صحابی رسول خدا(ص) و کاتب علی(ع) به حساب میآمد. در خلال فتوحات نیز حضور داشت؛ به طوری که نوشتهاند در نبرد یرموک شرکت داشت و برای یاری اهل قادسیه به عراق رفت، او از شیعیان علی(ع) و از یاران حجر بن عدی بود که بر ضد کسانی که به دستور معاویه در کوفه هنگام خطبه خواندن به امیرمومنان علی(ع) ناسزا میگفتند قیام کرده، توسط زیاد دستگیر و به سوی شام فرستاده شد و معاویه تصمیم گرفت او را همراه حجر به قتل برساند؛ ولی با شفاعت حمزه بن مالک همدانی جان سالم بدر برد.
از شواهد تاریخی به دست میآید سعید علاوه بر مهارتهای نظامی از علوم دینی و احکام اسلامی بیبهره نبوده است؛ چرا که مصعب بن زبیر وقتی بر کوفه مسلط شد مدتی وی را قاضی کوفه قرار داد.
او از سوی علی(ع) به إمارت جَنَد از سرزمین یمن برگزیده شد؛ در مناطق تحت فرمان سعیدبن نمران برخی از طرفداران عثمان و مخالفان علی(ع) احساس کردند معاویه قدرت یافته ازاینرو، سر به شورش و مخالفت برآوردند، سعید به اتفاق عبیدالله بن عباس که در آن هنگام والی صنعا بود طی نامهای به حضرت ماجرای شورش عثمانیها را به اطلاع امام رساندند و سرانجام نوشتند: (ما منتظر دستور شما هستیم که آیا با آنان بجنگیم یا نه؟!)
از آنجا که حضرت معتقد بود سوء مدیریت سعید و عبیدالله موجب گستاخی عثمانیها شده طی نامهای به آنها نوشت: ( نامه شما به من رسید، از شورش این شورشگران یاد کردید و در عین خردی بزرگشان جلوه داده بودید و در عین اندک مایگی، پرشمار، فهمیدم، که بزدلی شما و حقارت شما و پراکندگی نظر شما و سوءتدبیرتان موجب گردید گروهی که همواره مترصد شما بودهاند این چنین بر شما شورانیده است، جماعتی را که جرئت رویارویی با شما را نداشتند در برابرتان قرار گرفتهاند.) سپس دستور داد به دنبال عثمانیها بروند و ابتدا با گفتوگو آنها را هدایت کنند در غیراین صورت با آنان بجنگند.
در این بین مشکل دیگری رخ داد ؛ بسر بنارطاه از سوی معاویه به یمن حمله کرد و سعید از آنجا گریخت و از سوی علی(ع) سرزنش شد.
ابوودّاک میگوید: نزد علی(ع) بودم که سعیدبن نمران وارد کوفه شد و به نزد او آمد. علی او و عبیدالله بن عباس را سرزنش کرد که چرا با بسربن ابی ارطاه رویاروی نشدهاند.
سعید گفت: من میخواستم بجنگم، ولی عبیدالله بن عباس مرا تنها گذاشت و نخواست بجنگد.
شواهد تاریخی حاکی است که ریشه فرار سعید ترس و خوف بوده؛ و ریشه لغزش او به سوء مدیریت و بیم از جنگ و کشته شدن بود؛ زیرا امیرمومنان(ع) در عین شنیدن توجیهات سعید درباره شورش عثمانیها و علت عدم جنگ با آنان، ریشه این حواث ناگوار را بزدلی و سوء مدیریت او و عبیدالله بن عباس خواند.
مصقله بن هبیره
وی از اصحاب علی(ع) بود که آن حضرت او را فرماندار اردشیر خرّه (فیروز آباد) از شهرهای منطقه فارس ایران قرار داد؛ مصقله اسیران بنیناجیه را از فرمانده لشکر آن حضرت خرید و آزاد کرد، امام(ع) پول اسیران را از او خواست، ولی نتوانست آنها را به طور کامل بپردازد، 200000درهم را پرداخت اما از پرداخت بقیه یعنی 300000 درهم ناتوان ماند. حضرت سال 38 هجری طی نامهای به او نوشت:
( گزارشی از تو به من رسیده که اگر چنان کرده باشی، خدای خود را به خشم آوردهای، و امام خویش را نافرمانی کردهای. خبر رسیده که تو غنیمت مسلمانان را که با نیزهها و اسبهاشان گرد آورده و با ریخته شدن خونهایشان به دست آمده، به اعرابی که خویشاوندان تو هستند و تو را برگزیدند، میبخشی! به خدایی که دانه را شکافت و پدیدهها را آفرید، اگر این گزارش درست باشد، در نزد من خوار شدهای و منزلت تو سبک گردیده است...)
متأسفانه مصقله به جای اینکه مشکلش را با حضرت در میان بگذارد، بدون درنگ و تأمل لازم در تصمیمی عجولانه به سوی معاویه گریخت و معاویه او را والی طبرستان قرار داد.
علی (ع) از فرار او اظهار تأسف کرد و فرمود: (خدا روی مصقله را زشت گرداند، کار بزرگواران را انجام داد، امّا خود چونان بردگان فرار کرد؛ هنوز ثناخوان به مدّاحی او برنخاسته بود که او را ساکت کرد، هنوز سخن ستایشگر او به پایان نرسیده بود که آنها را به زحمت انداخت. امّا اگر مردانه ایستاده بود همان مقدار که داشت ازاو میپذیرفتم و تا هنگام قدرت و توانایی به او مهلت میدادم.)
شاید نفرین حضرت موجب شد وی در طبرستان مورد حمله قرار گرفت، خود و سربازانش هلاک شدند.
بعد از شهادت امام علی(ع) و صلح امام حسن(ع) معاویه دستور داد بر فراز منابر علی(ع) را دشنام بگویند، شیعیان علی(ع) از این موضوع سخت رنج میبردند؛ حجر بن عدی از کسانی بود که در کوفه بر ضد این حرکت قبیح و ظالمانه ایستاد ؛ زیاد بن ابیه برای مقابله با حجر آن صحابی زاهد و عابد، به برخی از خواص کوفه گفت: گواهی دهند حجر کافر شده بر ضد معاویه شورش کرده است، یکی از کسانی که پای این شهادت نامه سراسر دروغ را امضا کرد مصقله بود.
منذر بن جارود عبدی
وی از اصحاب و کارگزاران علی(ع) در برخی مناطق فارس به شمار میآمد که در بیتالمال خیانت نمود و مورد مذمّت و توبیخ حضرت قرار گرفت.
نامه 71 نهج البلاغه از سوی علی(ع) به منذر بن جارود عبدی (از قبیله عبدالقیس) نگاشته شده است که او را به علت اینکه 4000 درهم از مال خراج را ربوده بود نکوهش کرده نزد خود طلبید و پدرش جارود را که با قبیله خود عبدالقیس خدمت پیامبر اکرم(ص) آمده و اسلام آورد ستود. آن حضرت در بخشی از نامه چنین نوشت: (نیکی پدرت مرا فریب داد و گمان کردم از روش او پیروی میکنی و به راه او میروی، پس ناگاه به من خبر رسید که خیانت کردهای و برای هوای نفس خود فرمانبری را رها میکنی و برای آخرتت توشهای نمیگذاری، دنیای خویش را با ویرانی آخرتت آباد میسازی و با بریدن از دینت به خویشانت میپیوندی، ...)
وی پس از شهادت امام علی(ع) و حسن(ع) هنگامی که امام حسین(ع) در مسیر کربلا حرکت میکرد در بصره میزیست و جزء یکی از روسای دستههای پنجگانه بصره و از اشراف آن شهر بود، امام حسین(ع) در مسیر راه کربلا به سران دستههای پنجگانه بصره نامه نوشت و از آنها یاری طلبید و حامل نامه غلامش سلیمان بود؛ سلیمان وقتی نامه را برای سران بصره خواند همه کسانی که از متن نامه مطلع شدند مطلب را کتمان کردند، ولی منذر بن جارود در شبی که قرار بود فردایش ابن زیاد به کوفه برود سلیمان را نزد ابن زیاد برد و او را وادار کرد متن نامه امام را برای عبیدالله بخواند، ابن زیاد نیز سلیمان را به قتل رساند؛ وقتی از منذر بن جارود سوال شد که چرا این کار را انجام داد؛ گفت: من گمان کردم سلیمان جاسوس عبیدالله بن زیاد است.
منذر با گزارش نامه ابیعبدالله(ع) به عبیدالله بن زیاد والی بصره، موجبات قتل پیک حضرت را فراهم آورد و لکه ننگ دیگری در پرونده خود نهاد.
پاورقي كيهان - ۰۲ / ۰۳ / ۱۳۹۵