ریزش خواص در حکومت علوی(۳۵)
ایجاد ترس با بزرگ جلوه دادن دشمن
حجتالاسلام دکتر جواد سلیمانی
برخی انتظار دارند با کسی که با انگیزه پاک دینی و احساس مسئولیت مذهبی در امر به معروف و نهی از منکر برخورد افراطی کرده همان برخوردی شود
ابومسلم عبیده سلمانی
وی از تابعین و از بزرگان فقها و جزء قرّاء کوفه و از شاگردان عبدالله بن مسعود بود و یاران علی(ع) بود ؛ وی مدتی کارگزار علی(ع) در منطقه فرات بوده است.
هنگامی که امام علی(ع) برای رفتن به جنگ صفین آماده میشد ایشان همراه شاگردانش و شاگردان عبدالله بن مسعود نزد امام آمده و چنین گفتند:
«ما با شما ميآييم ولي در لشگرگاه شما توقف نميكنيم؛ بلكه بطور جداگانه منزل ميكنيم تا ببينيم كار شما با شاميان به كجا ميانجامد؛ آنگاه منتظر ميمانيم هر كدام از شما مرتكب عملي شد كه بر او حرام بوده يا فسادي از او ظاهر شد، بر عليه او وارد عمل ميشويم.»
حضرت وقتی دید آنها از بصیرت کافی برخوردار نیستند، ولی حاضر هم نیستند از حکومت او جدا شوند و میخواهند به جنگ کفار بروند؛ آنها را طرد نکرد بلکه تشویق هم کرد و فرمود:«آفرین، خوش آمدید این کار شما مصداق تفقه در دین و علم به سنت است، هرکس این روش شما را نپسندد ستمگر و خائن است.».
ربیع بن خثیم
او از تابعین و از شاگردان و یاران عبدالله بن مسعود بود، که در دوران حکومت امام علی(ع) به عنوان یکی از چهره خوش نام به شمار میآمد، در تاریخ وی را به عنوان شخصیتی اخلاقی و اهل عبادت و مراعات و صاحب معرفت توصیف کردهاند؛ علامه حلّی وی را زهّاد هشتگانه زمانهاش معرفی کرده است.
اما در دوران حکومت امام علی(ع) لغزید و در درستی جنگ آن حضرت با معاویه تردید کرد؛ ربیع همراه چهارصد تن ديگر از شاگردان عبدالله ابن مسعود حاضر به همراهي با حضرت علی(ع) در جنگ صفین نشدند؛ آنان گفتند:
«ای اميرمؤمنان(ع) ما در عين شناختي كه از فضیلت شما داريم در اين جنگ شك داريم؛ ولي از آنجا كه نه شما و نه ما و نه مسلمانان از جنگجوياني كه با دشمنان ميرزمند بينياز نيستيم، ما را به مرزهاي (جهان اسلام) بفرست تا در آنجا بجنگيم.»
حضرت آنان را نیز طرد نکرد بلکه ربیع بن خثیم را به فرماندهی آنان برگزید و پرچمی برایش بست و آنها را به جنگ با کفار در مرزهای ری فرستاد.
جدا شدن ربیع بن خثیم به همراه شاگردان عبدالله بن مسعود حاکی از تأثیر عمیق تفکر اعتزال بر روی خواص فرهنگی جامعه علوی بود.
فصل چهارم: سایر چهرههای متنفذ
جريربنعبدالله بجلي
زندگینامه
وی جزء قبایل یمنی و بزرگ و سید قوم بجیله بود. به طوري كه وقتي از يك اعرابي پرسيدند: «آيا جريربنعبدالله را ميشناسي؟» گفت: «چگونه كسي را كه اگر نباشد قومش شناخته نميشوند، نشناسم؟»
وي از اصحاب رسولخدا(ص) به شمار ميآمد و طبق برخي نقلها در سال دهم هجري بر پيامبر(ص) وارد شده، اسلام آورد و از سوي آن حضرت مأموريتهايي به او محوّل گرديد. از جمله اينكه براي منهدم كردن بت ذيالخلصه و ويران كردن بتخانه آن فرستاده شد؛به علاوه در سال يازدهم هجري به عنوان سفير پيامبر(ص) نزد ذيالكلاع حميري رفت.
جریر بن عبدالله بجلی در زمینه اعتقادات نیز مطالب التقاطی ابراز میکرد؛ چنانکه قائل به قابل رویت بودن خدا در قیامت بود.
دوران خلفا
پس از رحلت پيامبر، در زمان خليفة اول در سركوب مرتدان شركت كرد. سپس در سال دوازدهم هجري به شام نزد خالدبن وليد رفت و از سوي خالد به فرمانداري بانقيا و بسما برگزيده شد. به علاوه از سوي ابوبكر به فرماندهي نيروهاي نجران منصوب گرديد.
وي علاوه بر مسئوليتها و مأموريتهاي فوق در فتوحات دوران عمر و فتح ايران نيز سهيم بود بطوري که پس از شکست مسلمانان در واقعه جسر از سوی عمر به فرماندهی قوم بجیله نصب گردید و به سوی عراق فرستاده شد و در کوفه ساکن گردید و در جنگ قادسيه فرماندهي قبيله بجيله را به عهده داشت. در جنگ جلولاء نيز چهارهزار سواره نظام را فرماندهي ميكرد.
در زمان عثمان نيز همچنان از چهرهها و كارگزاران نظام به حساب ميآمد و والي همدان بود.
دوران حکومت علی(ع)
او در عهد خلافت علی(ع) از شخصیتهای سیاسی و نظامی متنفذ کوفه به شمار میرفت؛ طبق گزارشهاي موجود، اميرمؤمنان(ع) پس از جنگ جمل، جريربنعبدالله بجلي را از حكومت همدان عزل كرد؛ لكن ما به نامه حضرت كه در آن جرير را عزل كرده و علت عزلش را ذكر نموده، دست نيافتهايم؛
در نخستين نامهاي كه علي(ع) بعد از جنگ جمل براي جرير فرستاد، علت جنگ با طلحه و زبير و بصريان را برايش توضيح داد و همراهي مهاجران و انصار مدينه و مردم كوفه با آن بزرگوار را متذكر گرديد. آنگاه تلاش خود براي حل مسالمتآميز ماجرا و پيشگيري از جنگ و لجاجت بصريان را يادآوري كرد و در پايان فرمود: «من زحربنقيس را نزد تو فرستادهام؛ هر سؤالي داري از او بپرس.»
نامه حضرت در حقيقت نوعي دعوت به بيعت بوده است؛ روي اين جهت جرير نامه علي(ع) را براي مردم خواند و گفت:
«هذا كتاب أميرالمؤمنين عليبنابيطالب، هو المأمون علي الدّين و الدّنيا... قد بايعه السابقون الأوّلون من المهاجرين و الأنصار و التابعين بإحسان و لو جعل هذا الأمر شوري بين المسلمين كان أحقّهم بها»؛
(اين نامه اميرمؤمنان عليبنابيطالب است؛ او در دين و دنيا مورد اعتماد است... نخستين سبقتگيرندگان از مهاجران و أنصار و كساني كه با مهاجران و انصار با احسان برخورد كردهاند، با او بيعت كردهاند؛ اگر بنا باشد امر حكومت با مشورت مسلمانان شكل گيرد، شايستهترين آنها براي خلافت اوست).
سپس مردم را به وحدت و پرهيز از تفرقه و فاصله گرفتن از بيعت دعوت كرد و گفت: «علي حاملكم عليالحقّ ما استقمتم، فإن ملتم أقام ميلكم»؛ (مادامي كه شما استقامت داشته باشيد، علي شما را به حق هدايت ميكند و زماني كه از حق فاصله بگيريد، شما را از سقوط نجات ميدهد). به دنبال نامة علي(ع)، خود جرير شخصاً از همدان به كوفه آمد و با علي(ع) بيعت كرد.
لغزشها
طبق نقل منقري، بعد از جنگ جمل و بيعت جرير، علي(ع) تصميم گرفت فردي را نزد معاويه بفرستد تا از او و شاميان بيعت بگيرد. جريربنعبدالله بجلي پيشنهاد كرد تا اين مسئوليت به وي سپرده شود؛ چرا كه او از دوستان و نزديكان معاويه به شمار ميآمد و در برقرار نمودن ارتباط با معاويه مشكلي پيش روي خود نميديد؛ لذا به حضرت گفت:
«مرا نزد معاويه بفرست؛ وي همواره پنددهنده و دوست من بوده است. نزدش ميروم و از او ميخواهم تا حكومت را به تو واگذار كند و حول محور حق به تو بپيوندد و مادامي كه مطيع خداوند بوده و به آنچه در كتاب خداست عمل ميكند، اميري از امرا و كارگزاري از كارگزارانت باشد. اهل شام را [نيز] به اطاعت از شما و پذيرش حاكميت شما خواهم خواند؛ اكثر شاميان جزء قوم من و از مردم شهرهاي من هستند؛ روي اين جهت اميدوارم از من سرپيچي نكنند.»
در اين ميان مالك اشتر با فرستادن جرير مخالفت مي کرد و ميفرمود: «والله إنّي لأظن هواه هواهم و نيّته نيّتهم؛ قسم به خدا گرايش او همان گرايش شاميان است و خواستهاش عين خواسته آنهاست». ولي به زودي خواهيم گفت که تز اميرمؤمنان(ع) در حكومت اين بود كه به افراد، مادامي كه فعاليت آنها مصالح اسلام و نظام اسلامي را تهديد نميكرد، ميدان فعاليت و مانور ميداد؛ لذا در پاسخ مالك فرمودند: «دعه حتّي ننظر مايرجع به إلينا؛ رهايش كنيد تا ببينم با چه نتيجهاي نزد ما بر ميگردد.»
حضرت هنگام حركت جرير به سوي شام او را تشويق كرد تا او با دلگرمي قضيه را پيگيري كند و فرمودند: «إنّ حولي من أصحاب رسولالله مَن أهل الدين و الرأي من قدرأيت، و قد أخترتك عليهم لقول رسولالله فيك: «إنّك من خير ذي يمن ؛ خودت ديدهاي اطراف من افراد ديندار و صاحبنظر از اصحاب رسولخدا(ص) هستند؛ ولي من تو را براي رفتن نزد شاميان ترجيح دادم؛ چون رسولخدا(ص) در موردت فرمودهاند: «تو از بهترين يمنيان هستي».»
جرير در شام سعي كرد تا با تكيه بر رأي اكثريت و جلوگيري كردن از تكرار فتنه جنگ جمل، معاويه را وادار به بيعت كند. از اين رو وقتي نزد معاويه رفت، ابتدا به بيعت مردم شهرهاي مكه و مدينه و بصره و كوفه و ساير مناطق حجاز و يمن و مصر و عروض و عمان و بحرين و غيره با علي(ع) اشاره نمود؛ سپس خطاب به معاويه و جمعي از شاميان، عملكرد طلحه و زبير را تقبيح كرد و گفت:
«طلحه و زبير از كساني بودند كه پيمان خود با علي(ع) را بدون دليل شكستند؛ بدانيد اين دين تاب و تحمل فتنه را ندارد؛ بدانيد عرب ديگر نميتواند شمشير را برتابد. ديروز در بصره كشتاري به راه افتاد كه اگر بخواهد اين بلا با يك بلايي مثل خودش درمان شود، ديگر كسي از مردم باقي نخواهد ماند.»
سپس در نزد شرحبيل بن سمط، يكي از سران كارگزاران معاويه رفت و اميرمؤمنان(ع) را «وصي رسولخدا(ص)» خواندو شركت حضرت در قتل عثمان را يك تهمت ناشي از گرايش دنياطلبانه شمرد.
اما هيچيك از اين سخنان نه در معاويه و نه در اطرافيانش تأثير نگذاشت؛ چرا كه خيانت معاويه و اطرافيانش به حدي بود كه سخنان و براهين اميرمؤمنان(ع) در آنها تأثير نميكرد، تا چه رسد به سخنان جرير که مجموعه عملکردش حاکي از آن است که جرير كه خود به علي باور نداشت، پس چگونه ميتوانست در شاميان ايجاد باور كند. او تنها كاري كه ميتوانست بكند اين بود كه با دلايل مصلحتانديشانه، معاويه و اطرافيانش را قانع كند تا به ناچار با علي(ع) بيعت مصلحتآميز كنند؛ اما در اين جهت نيز موفق نبود. علي(ع) نيز بيش از اين از او انتظار نداشت.
به هر تقدير بازگشت جرير از نزد معاويه طولاني شد؛ به طوري كه ياران حضرت، جرير را متهم به تباني با معاويه كردند؛ ولي حضرت فرمودند: «وقّتُّ لرسولي وقتاً لا يقيم بعده إلا مخدوعاً أو عاصياً» ؛ (من براي فرستادهام وقتي را معين كردهام كه اگر توقف او از آن موعد بگذرد، يا فريب آنها را خورده و يا نافرماني كرده است).
بالاخره پس از يكصد و بيست روز جرير بدون نتيجه وارد كوفه شد. وقتي او بازگشت ياران حضرت او را به تباني با معاويه متهم ساختند. در ميان ياران حضرت، مالك اشتر به شدت بر جرير سخت گرفت. مالك معتقد بود جرير با معاويه تباني كرده و اساساً سفر او به شام براي معامله با معاويه و محكم كردن جايگاهش نزد او بوده و بازگشت او نيز با هدف تهديد علي(ع) و يارانش بوده است. از منظر مالك جرير آمده بود تا بگويد اگر شما با معاويه بجنگيد، او با نيروهاي فراواني كه آماده نموده، شما را شكست خواهد داد. از اين رو مالك خطاب به جرير گفت:
«قسم به خدا! تو شايستگي نداري كه در روي زمين زنده بماني؛ همانا تو نزد آنها رفتهاي تا راهكاري براي پيوستن به آنان براي خود فراهم كني؛ برگشتن تو از پيش آنها به سوي ما براي اين بوده تا بدين وسيله ما را از آنها بترساني. قسم به خدا! تو از آنها هستي؛ من تلاش تو را جز براي آنها نميبينم؛ اگر اميرمؤمنان(ع) نظر مرا ميپذيرفت، تو و امثال تو را در محبسي زنداني ميكردم كه از آن خارج نشويد تا اين كارها فيصله يابد و خدا ظالمان را به هلاكت برساند.»
ظاهراً مالك معتقد بود جرير نه تنها براي بيعت گرفتن از معاويه تلاشي نكرده، بلكه در اين سفرش تمام دريچههاي اميد براي تسليم كردن معاويه را مسدود كرد و با اطلاعات و اخباري كه از اوضاع كوفه و سپاه حضرت به معاويه داد، در معاويه بصيرت خاصي ايجاد كرد و او را از تنگناهايي كه ممكن بود در آينده در آن گرفتار شود، نجات داد.
گرچه مالك دلايل قاطعي براي نظرش نداشت و نميتوانست براهين روشني براي قضاوت تند خود عليه جريربنعبدالله ارائه كند، ولي از لابلاي كلمات به شواهدي دال بر گرايش جرير به معاويه استشهاد ميكرد كه قابل ملاحظه بود؛ از جمله ميگفت: «تو در گفتارت زياد از همراهي كردن و همدلي معاويه و اطرافيانش دم زده و ما را از كثرت نفرات آنها ميترساندهاي.»
نكته جالب توجه در اين مقام اين است كه حضرت در جريان مشاجره ميان مالك و جرير سكوت اختيار كرد. طبق اسناد موجود حضرت در صحنه برخورد مالك با جرير شخصاً حضور داشت، ولي مانند مالك موضعگيري نكرد؛ چرا كه دليل قاطعي براي متهم كردن جرير به خيانت نداشت، ولي مدتي بعد از صحبت مالك، جرير از حضرت جدا شد و به قرقيسيا گريخت.
از اين پس حجت بر خيانت جرير اقامه گرديد و حضرت خانه جرير را منهدم کرد؛ زيرا در عُرف آن عصر اگر كسي از مشاهير و كارگزاران از فرمان حاكم سرپيچي ميكرد، اين امر نوعي تمرد به حساب ميآمد و حاكم او را تنبيه ميكرد. از اينرو اميرمؤمنان(ع) به طرف خانه جرير حركت كرده، آنرا تخريب نمود و به آتش كشيد. سپس از آنجا به طرف خانه ثوير، يكي ديگر از بزرگان كوفه كه به جرير ملحق گرديد، حركت كرد و آنرا نيز سوزاند و منهدم ساخت.
گريختن جرير تنها به خود او منحصر نگشت؛ از آنجا كه او در ميان قومش جايگاه رفيعي داشت، عده قابل ملاحظهاي از اقوامش به او پيوستند؛ به گونهاي كه طبق نقل منقري از تيره «قسر» (تيره اي از قوم بجيله) تنها نوزده نفر در جنگ صفين حاضر شدند.
جرير پس از گريختن، طي نامهاي محل استقرار خود را به معاويه اطلاع داد و اعلام كرد كه دوست دارد در كنار او باشد و در خانه او سكني اختيار كند. روي اين جهت معاويه نامهاي به او نگاشت و از او خواست به شام بيايد. برخي نوشتهاند جريربنعبدالله بجلي و حنظله كاتب از كوفه به قرقيسيا رفتند و گفتند در شهري كه از عثمان عيبجويي كنند نخواهيم ماند؛ به هر تقدير جريربنعبدالله بجلي پس از بيعت با علي(ع) و اظهار وفاداري نسبت به آن حضرت، ظرف چند ماه بوقلمونوار رنگ عوض كرد و از آن حضرت جدا و با معاويه مرتبط گرديد. پس از شهادت علي(ع) نيز در دستگيري و تحويل حجربنعدي به ابنزياد و معاويه شركت جست و بدين ترتيب دستش به خون حجر آلوده گرديد.سرانجام در سال پنجاه و يك و به قولي پنجاه و چهار هجري از دنيا رفت.
زمینههای لغزش
شواهد تاريخي نشان ميدهد يکي از زمينههاي ريزش جرير تکبر و خود بزرگ بينياش بوده زيرا او مردم را حقير ميشمرد و همه را كوچكتر از خود ميپنداشت و شايد به خاطر همين خودبرتربيني، به دنبال رياست و تفوّق بر ديگران بود؛ از حضرت در مورد او نقل شده است كه فرمودند:
«أما هذا الأكثف عند الجاهلية، فهويري كلّ أحد دونه، و يستصغر كلّ أحد و يحتقره، قد ملئ ناراً، و هو مع ذلك يطلب رئاسة و يروم إمارةً؛ اما اين قوام يافته در عصر جاهليت؛ [جريربن عبدالله بجلي] او هر كسي را پايينتر از خود ميبيند و هر شخصي را كوچك ميشمارد و تحقيرش ميكند؛ وجودش پر از آتش فتنه شده است؛ با اين حال رياستطلب است و به دنبال حكمراني است.»
وقتي رياست هدف برتر انسان در زندگي قرار گيرد و ساير ارزشها در حاشيه قرار گيرند، انسان بهطور طبيعي از همه چيز به عنوان ابزاري براي رسيدن به رياست استفاده ميكند و براي دستيابي به قدرت، هر روز به رنگي در ميآيد؛ هم با ابوبكر و هم با عمر و عثمان و علي(ع) بيعت ميكند و تنها زماني از يك خليفه فاصله ميگيرد كه زمينه فعاليت و رسيدن به رياست برايش از بين برود. چنان كه جرير وقتي زمينه دستيابي به قدرت را در حكومت علي(ع) فراهم نديد، از حضرت جدا شد.
پاورقي كيهان - ۰۷/ ۰۳ / ۱۳۹۵