زلال بصیرت (۴ ۷) - تنزل فرهنگی در کشور ۱۳۹۵/۰۴/۲۳
ما شیعیان معتقدیم که بعد از پیامبر(ع)، ائمه معصومین باید در راس حکومت قرار گیرند ولی بعد از حکومت چند ساله حضرت امیرالمومنین(ع) و حکومت چند ماهه امام حسن(ع)، دیگر حکومت مشروعی تشکیل نشد، در زمان غیبت، تا پیش از انقلاب اسلامی، کسی که بیشترین خدمت را در این زمینه انجام داد، خواجه نصیرالدین طوسی بود که در حکومت مغولها، وزارت را برعهده گرفت تا در درازمدت یک حکومت شیعی تشکیل شود؛ ولی خودش هرگز در راس حکومت قرار نگرفت. اما بالاخره در عصر حاضر، انقلاب اسلامی به دست امام خمینی(ره) به پیروزی رسید و حکومتی مشروع تاسیس شد.
تشکیل نظام اسلامی مهمترین نعمتی است که خداوند به ما عطا کرده است. هدف از تشکیل این نظام، تنها به خاطر بهبود امور اقتصادی، بینالمللی، آسایش، امنیت و رفاه و نظایر آنها نبود، چرا که در طول تاریخ، همه حکومتها در پی این امور بودهاند، اما هیچ کدام اسلامی نبودهاند؛ بلکه حکومت اسلامی آن است که بر اساس فرهنگ اسلامی تشکیل شده و باورها و ارزشهای اسلامی در آن ترویج شود و مسئولین آن به دنبال تحقق احکام اسلامی باشند. بر این اساس، مهمترین وظیفه دستاندرکاران نظام اسلامی، ترویج فرهنگ اسلامی است، متاسفانه واژه «فرهنگ» به قدری ابهام پیدا کرده و تنزل نموده که برخی از گویشها و حرکات موزون را به فرهنگ تعبیر میکنند و بودجه فرهنگی نیز برای احیای گویشهای محلی و اجرای نغمههایی با حرکاتی موزون در نظر گرفته میشود؛ در حالی که اساس فرهنگ را باورها و ارزشها تشکیل میدهند.
راهکار ترویج فرهنگ اسلامی
برای ترویج فرهنگ اسلامی در وهله اول مدیران کشور باید آن فرهنگ را قبول داشته باشند و در جهت ترویج آن تلاش کنند. علیرغم گذشت حدود چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی و پیشرفتهای بینظیر کشور در ابعاد مختلف، متاسفانه در زمینه فرهنگی نه تنها پیشرفت چندانی نکرده، بلکه تنزل هم داشتهایم!
اما چگونه باید فرهنگ اسلامی ترویج شود؟! این مسئله با رشتههای مختلفی از علوم انسانی مرتبط است؛ زیرا فرهنگ یک رشته نیست، بلکه با مجموعهای از رشتهها سروکار دارد که برآیند حاصل آنها بیانگر میزان پیشرفت یا تنزل فرهنگ است؛ از اینرو باید مسائل هر یک از این رشتهها مورد تحقیق و دقت قرار بگیرد و عناصری از آنها که با اسلام بیگانه است حذف و عناصر اسلامی آنها تقویت شود تا بتوان به تقویت و پیشرفت فرهنگ اسلامی امیدوار بود.
علیرغم اینکه بنیانگذار این نظام، فقیهی جامع، دوراندیش و فوقالعاده بود و اهتمامی جدی به مسائل فرهنگی داشت، اما در عمل، شرایطی فراهم نشد که بتواند در این زمینه به هدف نهاییاش برسد. البته انتظار اینکه در فرصتی کوتاه، فرهنگ کشور از عناصر بیگانه زدوده شود، بجا نیست؛ چرا که تحول در مسائل فرهنگی بسیار زمانبر و دیریاب است.
مدیران کشور مهمترین نقش را در ترویج فرهنگ (به معنای باورها و ارزشها) دارند و اگر مدیران به این فرهنگ باور نداشته باشند، کاری از پیش نمیرود، نمونه بارز آن بحث اسلامیسازی دانشگاههاست که بسیاری از مسئولان و مدیران معتقد بودند که این مسئله ممکن نیست، چرا که علم، باید بیطرف باشد و نمیتوان انگیزههای مذهبی را در علوم دخالت داد، وگرنه اصلا علم نخواهد بود؛ و چون معتقد به اسلامی کردن دانشگاهها نبودند، به همین دلیل نیز کار پیش نرفت.
شایسته است که به این مسئله به صورت کامل پرداخته و به سوالات آن پاسخ داده شود تا مغالطه آن روشن شود؛ لذا ابتدا باید به این سوال پاسخ داده شود که آیا علم و دین با هم ارتباطی دارند یا متباینند؟ این بستگی به تعریف علم دارد که آیا شناختی که از راه عقل و وحی به دست میآید، علم نام دارد یا علم فقط گزارههایی است که از راه تجربه حسی قابل ارائه به دیگران اثبات شده باشد؟ بر اساس تعریف اخیر فلسفه، منطق، متافیزیک و حتی روانشناسی- به جز پدیدههای رفتاری- در دایره علوم قرار نخواهند داشت.
به فرض آنکه تعریف غربیها از علم را بپذیریم، در مدیریت تنها با علم مدیریت روبرو نیستیم، بلکه فلسفه مدیریت، نظام مدیریت و برنامهریزی نیز از امور مدیریتی هستند که غیر از علم مدیریت است.
به عنوان نمونه، علم اقتصاد یک مسئله است و نظام اقتصادی مسئلهای دیگر؛ نظام اقتصادی امری استراتژیک است که در هر نظام فکری متفاوت است؛ و به فرض آنکه علم اقتصاد در اسلام و غرب هیچ تفاوتی نداشته باشد، نظام اقتصادی چنین نیست و مردم در جامعه اسلامی ارزشها، نیازها و انتظاراتی متفاوت از جامعه غیردینی دارند و این مسائل سبب میشود نظام اقتصادی تفاوت کند و لذا نظام اقتصادی نمیتواند در هر دو، یکی باشد.
در نظام اقتصادی سرمایهداری، تمام هم و غم سرمایهدار سود است، مدیریت آن جامعه هم به گونهای است که سود بیشتری به دست آید؛ زیرا مدیر نظام سرمایهداری به صورت نانوشته، به ایدئولوژی پولپرستی، معتقد است و به همین دلیل حاضر است در حالی که انسانهای زیادی از گرسنگی و فقر میمیرند، برای جلوگیری از کاهش قیمت، محصولات خود را نابود کند، اما به فقرا ندهد.
تفاوت مدیریت دینی با غیردینی
پس نظام مدیریت- و نه علم مدیریت- متاثر از اخلاق و فرهنگ؛ یعنی مبتنی بر باورها و ارزشها است و به همین دلیل است که بسیاری از کشورها هرچند بیدین هستند، ولی به خاطر برخی فرهنگهای ملی خود، نظام مدیریتی خاص خود دارند. بنابراین حتی اگر تعریف علم مدیریت را هم از غرب بپذیریم، باز هم میتوانیم فرهنگ را در مدیریت دخیل بدانیم؛ البته نه در علم مدیریت، بلکه در نظام مدیریتی، برنامههای مدیریتی و در تربیت و بهکارگیری نیروهای مدیریتی.
یکی از تفاوتهای اساسی میان جامعه دینی و غیردینی در هدفها و انگیزههاست. هدف از تشکیل یک نهاد سیاسی، اقتصادی یا مدیریتی در نظام دینی و غیردینی متفاوت است؛ برخی هدف سود و سلطه دارند و برخی در اهداف خود، ارزشهای انسانی و الهی را هم در نظر میگیرند.
در نظام مدیریت اسلامی، باید همه نهادهای نظام اسلامی تحت اشراف یک مدیریت کلان به هم مرتبط شوند تا همه دستگاهها اهداف عالی نظام را محقق کنند و یا دستکم از لطمه زدن به این اهداف، جلوگیری شود.
در تربیت نیرو برای مدیریت نیز افراد باید به گونهای تربیت شوند که علاوه بر اهداف مادی مربوط به سازمانهای مورد نظر، اهدافی مانند عدالت، ارزشهای الهی و انسانی را نیز برای کل جامعه در نظر داشته باشند.
متاسفانه عدهای از مدیران کشور دلباخته فرهنگ الحادی غرب هستند، حتی زمانی یکی از مسئولین عالیرتبه کشور صراحتا لیبرالیسم را اوج تفکر انسانی دانست که بالاتر از آن وجود ندارد! بر اساس این نگاه است که ارزشهای الهی فراموش میشود، خون صدها هزار شهید بیارزش تلقی میشود و جانبازی این جوانان پاک ناشی از یک هیجان و جوشش احساسات دانسته میشود!
افرادی با این نگاه، طبیعتا هدفشان نیز تنها رفاه و منافع مادی است و مدیریتشان نیز مدیریتی غربی است؛ چرا که اصلا باور ندارند که ارزشهای دینی باید در جامعه حاکم شود. اینجاست که مدیریت دینی تفاوتش با مدیریت غیردینی مشخص میشود. چرا که در مدیریت اسلامی، ارزشهای اسلامی ملاحظه میشود و حتی اگر ارزشهای اسلامی با برخی از ارزشهای مادی تضاد پیدا کند، ارزشهای اسلامی مقدم میشود؛ اما بر اساس مدیریت غربی، تمام هم و غم یک مدیر، منافع دنیوی و برداشته شدن تحریمهاست تا شاید اجناس ارزان شود و مردم دوباره به او رای دهند.
سخنرانی آیتالله مصباح یزدی(دامظله) در دیدار با اعضای انجمن مدیریت اسلامی حوزه علمیه قم؛ قم؛ 94/7/16
تشکیل نظام اسلامی مهمترین نعمتی است که خداوند به ما عطا کرده است. هدف از تشکیل این نظام، تنها به خاطر بهبود امور اقتصادی، بینالمللی، آسایش، امنیت و رفاه و نظایر آنها نبود، چرا که در طول تاریخ، همه حکومتها در پی این امور بودهاند، اما هیچ کدام اسلامی نبودهاند؛ بلکه حکومت اسلامی آن است که بر اساس فرهنگ اسلامی تشکیل شده و باورها و ارزشهای اسلامی در آن ترویج شود و مسئولین آن به دنبال تحقق احکام اسلامی باشند. بر این اساس، مهمترین وظیفه دستاندرکاران نظام اسلامی، ترویج فرهنگ اسلامی است، متاسفانه واژه «فرهنگ» به قدری ابهام پیدا کرده و تنزل نموده که برخی از گویشها و حرکات موزون را به فرهنگ تعبیر میکنند و بودجه فرهنگی نیز برای احیای گویشهای محلی و اجرای نغمههایی با حرکاتی موزون در نظر گرفته میشود؛ در حالی که اساس فرهنگ را باورها و ارزشها تشکیل میدهند.
راهکار ترویج فرهنگ اسلامی
برای ترویج فرهنگ اسلامی در وهله اول مدیران کشور باید آن فرهنگ را قبول داشته باشند و در جهت ترویج آن تلاش کنند. علیرغم گذشت حدود چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی و پیشرفتهای بینظیر کشور در ابعاد مختلف، متاسفانه در زمینه فرهنگی نه تنها پیشرفت چندانی نکرده، بلکه تنزل هم داشتهایم!
اما چگونه باید فرهنگ اسلامی ترویج شود؟! این مسئله با رشتههای مختلفی از علوم انسانی مرتبط است؛ زیرا فرهنگ یک رشته نیست، بلکه با مجموعهای از رشتهها سروکار دارد که برآیند حاصل آنها بیانگر میزان پیشرفت یا تنزل فرهنگ است؛ از اینرو باید مسائل هر یک از این رشتهها مورد تحقیق و دقت قرار بگیرد و عناصری از آنها که با اسلام بیگانه است حذف و عناصر اسلامی آنها تقویت شود تا بتوان به تقویت و پیشرفت فرهنگ اسلامی امیدوار بود.
علیرغم اینکه بنیانگذار این نظام، فقیهی جامع، دوراندیش و فوقالعاده بود و اهتمامی جدی به مسائل فرهنگی داشت، اما در عمل، شرایطی فراهم نشد که بتواند در این زمینه به هدف نهاییاش برسد. البته انتظار اینکه در فرصتی کوتاه، فرهنگ کشور از عناصر بیگانه زدوده شود، بجا نیست؛ چرا که تحول در مسائل فرهنگی بسیار زمانبر و دیریاب است.
مدیران کشور مهمترین نقش را در ترویج فرهنگ (به معنای باورها و ارزشها) دارند و اگر مدیران به این فرهنگ باور نداشته باشند، کاری از پیش نمیرود، نمونه بارز آن بحث اسلامیسازی دانشگاههاست که بسیاری از مسئولان و مدیران معتقد بودند که این مسئله ممکن نیست، چرا که علم، باید بیطرف باشد و نمیتوان انگیزههای مذهبی را در علوم دخالت داد، وگرنه اصلا علم نخواهد بود؛ و چون معتقد به اسلامی کردن دانشگاهها نبودند، به همین دلیل نیز کار پیش نرفت.
شایسته است که به این مسئله به صورت کامل پرداخته و به سوالات آن پاسخ داده شود تا مغالطه آن روشن شود؛ لذا ابتدا باید به این سوال پاسخ داده شود که آیا علم و دین با هم ارتباطی دارند یا متباینند؟ این بستگی به تعریف علم دارد که آیا شناختی که از راه عقل و وحی به دست میآید، علم نام دارد یا علم فقط گزارههایی است که از راه تجربه حسی قابل ارائه به دیگران اثبات شده باشد؟ بر اساس تعریف اخیر فلسفه، منطق، متافیزیک و حتی روانشناسی- به جز پدیدههای رفتاری- در دایره علوم قرار نخواهند داشت.
به فرض آنکه تعریف غربیها از علم را بپذیریم، در مدیریت تنها با علم مدیریت روبرو نیستیم، بلکه فلسفه مدیریت، نظام مدیریت و برنامهریزی نیز از امور مدیریتی هستند که غیر از علم مدیریت است.
به عنوان نمونه، علم اقتصاد یک مسئله است و نظام اقتصادی مسئلهای دیگر؛ نظام اقتصادی امری استراتژیک است که در هر نظام فکری متفاوت است؛ و به فرض آنکه علم اقتصاد در اسلام و غرب هیچ تفاوتی نداشته باشد، نظام اقتصادی چنین نیست و مردم در جامعه اسلامی ارزشها، نیازها و انتظاراتی متفاوت از جامعه غیردینی دارند و این مسائل سبب میشود نظام اقتصادی تفاوت کند و لذا نظام اقتصادی نمیتواند در هر دو، یکی باشد.
در نظام اقتصادی سرمایهداری، تمام هم و غم سرمایهدار سود است، مدیریت آن جامعه هم به گونهای است که سود بیشتری به دست آید؛ زیرا مدیر نظام سرمایهداری به صورت نانوشته، به ایدئولوژی پولپرستی، معتقد است و به همین دلیل حاضر است در حالی که انسانهای زیادی از گرسنگی و فقر میمیرند، برای جلوگیری از کاهش قیمت، محصولات خود را نابود کند، اما به فقرا ندهد.
تفاوت مدیریت دینی با غیردینی
پس نظام مدیریت- و نه علم مدیریت- متاثر از اخلاق و فرهنگ؛ یعنی مبتنی بر باورها و ارزشها است و به همین دلیل است که بسیاری از کشورها هرچند بیدین هستند، ولی به خاطر برخی فرهنگهای ملی خود، نظام مدیریتی خاص خود دارند. بنابراین حتی اگر تعریف علم مدیریت را هم از غرب بپذیریم، باز هم میتوانیم فرهنگ را در مدیریت دخیل بدانیم؛ البته نه در علم مدیریت، بلکه در نظام مدیریتی، برنامههای مدیریتی و در تربیت و بهکارگیری نیروهای مدیریتی.
یکی از تفاوتهای اساسی میان جامعه دینی و غیردینی در هدفها و انگیزههاست. هدف از تشکیل یک نهاد سیاسی، اقتصادی یا مدیریتی در نظام دینی و غیردینی متفاوت است؛ برخی هدف سود و سلطه دارند و برخی در اهداف خود، ارزشهای انسانی و الهی را هم در نظر میگیرند.
در نظام مدیریت اسلامی، باید همه نهادهای نظام اسلامی تحت اشراف یک مدیریت کلان به هم مرتبط شوند تا همه دستگاهها اهداف عالی نظام را محقق کنند و یا دستکم از لطمه زدن به این اهداف، جلوگیری شود.
در تربیت نیرو برای مدیریت نیز افراد باید به گونهای تربیت شوند که علاوه بر اهداف مادی مربوط به سازمانهای مورد نظر، اهدافی مانند عدالت، ارزشهای الهی و انسانی را نیز برای کل جامعه در نظر داشته باشند.
متاسفانه عدهای از مدیران کشور دلباخته فرهنگ الحادی غرب هستند، حتی زمانی یکی از مسئولین عالیرتبه کشور صراحتا لیبرالیسم را اوج تفکر انسانی دانست که بالاتر از آن وجود ندارد! بر اساس این نگاه است که ارزشهای الهی فراموش میشود، خون صدها هزار شهید بیارزش تلقی میشود و جانبازی این جوانان پاک ناشی از یک هیجان و جوشش احساسات دانسته میشود!
افرادی با این نگاه، طبیعتا هدفشان نیز تنها رفاه و منافع مادی است و مدیریتشان نیز مدیریتی غربی است؛ چرا که اصلا باور ندارند که ارزشهای دینی باید در جامعه حاکم شود. اینجاست که مدیریت دینی تفاوتش با مدیریت غیردینی مشخص میشود. چرا که در مدیریت اسلامی، ارزشهای اسلامی ملاحظه میشود و حتی اگر ارزشهای اسلامی با برخی از ارزشهای مادی تضاد پیدا کند، ارزشهای اسلامی مقدم میشود؛ اما بر اساس مدیریت غربی، تمام هم و غم یک مدیر، منافع دنیوی و برداشته شدن تحریمهاست تا شاید اجناس ارزان شود و مردم دوباره به او رای دهند.
سخنرانی آیتالله مصباح یزدی(دامظله) در دیدار با اعضای انجمن مدیریت اسلامی حوزه علمیه قم؛ قم؛ 94/7/16