« جوان و ازدواج »
27 - ماجرای ازدواج پیامبر با دختر رئیس قبیله بنی المصطلق
ماجرای ازدواج پیامبر با دختر رئیس قبیله بنی المصطلق
رئیس قبیله بنی المصطلق به اسم حارث به جنگ با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد اما شكست خورد و بعد از جنگ دخترش به نام زویّرِیّه اسیر شد. این دختر سهم دو برادر بود. یكی از این دو برادر به نام ثابت ابن قیس، به دیگری گفت: بیا در قبال سهم تو چند عدد درخت خرما بدهم و تو از سهم خود بگذر.
برادرش قبول كرد، بعد از اینكه دختر سهم ثابت ابن قیس شد، ثابت به زویّرِیّه گفت: من حاضر به عقد مكاتبه با توهستم - عقد مكاتبه عقدی است كه به فرد اجازه می داد كه با كسی كه برده اوست قرارداد ببندد كه آن عبد در ازای آزادی اش فلان مقدار پول را باید بپردازد تا آزاد شود - آن دختر عقد مكاتبه را قبول كرد ولی بعداً دید كه قادر به تهیه این پول نیست، آمد محضر آقا رسول الله (صلی الله علیه واله و سلم) و گفت: یا رسول الله مرا می شناسی؟ من فلانی هستم. من عقد مكاتبه ای بسته ام، ولی قادر به پرداخت پول آن نیستم.
حضرت فرمودند: من نه تنها پول عقد مكاتبه تو را می پردازم، بلكه كار بزرگتری هم انجام می دهم. گفت: چه كار می كنید؟ پیامبر (صلی الله علیه واله و سلم) فرمودند: تو را به عقد خود درمی آورم. دختر گفت: افتخار بزرگی است.
حضرت، ثابت ابن قیس را خواند و پول عقد مكاتبه ای را پرداخت كرد و او را به عقد خود درآوردند. وقتی پیامبر این كار را كردند این خبر در مدینه پخش شد كه دختر رئیس قبیله یمامه به عقد پیامبر درآمده است.
مسلمانان به همدیگر گفتند: این كار بدی است كه ما فامیل های پیامبر (صلی الله علیه واله و سلم) را به عنوان برده داشته باشیم. سپس هر كسی را كه از قبیله یمامه در اسارت آنها بود آزاد كردند. وقتی این خبر به قبیله یمامه رسید گفتند: ما این همه بزرگواری و آقایی را از كسی ندیده بودیم و به این ترتیب تمام آن قبیله مسلمان شدند.
عایشه گفته: من در تمام عمر خود، زنی به بركت زویّرِیّه به قبیله خودش ندیده بودم. او باعث آن همه بركت نسبت به قبیله خود شده بود.