به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 17,564
بازدید دیروز: 9,675
بازدید هفته: 59,317
بازدید ماه: 59,317
بازدید کل: 25,046,249
افراد آنلاین: 59
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
چهارشنبه ، ۰۵ دی ۱٤۰۳
Wednesday , 25 December 2024
الأربعاء ، ۲۳ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
۳۰ -بخش نخست/ گفت‌و‌گو با همسر شهید مدافع حرم «حاج مصطفی رشیدپور» - اگر شهید نشوم از غصه می‌میرم ۰۱/ ۰۸ / ۱۳۹۵
بخش نخست/گفت‌و‌گو  با همسر شهید مدافع حرم «حاج مصطفی رشیدپور»
 
اگر شهید نشوم از غصه می‌میرم

Image result for ‫گفت‌و‌گو  با همسر شهید مدافع حرم «حاج مصطفی رشیدپور»‬‎

 فاطمه زورمند

 «به قول شهریار: «طفل بودم، دزدکی، پیرو و حقیرم ساختند...»
بودن با شهدا را قدر نشناختم، فرصت جنگ و دفاع مقدس را نیز و حالا مانده‌ام معطل، با تنی که فرصت جهاد از او گرفته شده و دست‌ها و پاهایی که فرمان نمی‌برند مرا.
می‌خواهم نترس، با سری بالا مثل نوجوانی‌ام از هر معبری عبور کنم اما دردهایم با من به سخن می‌نشینند؛
می‌گویند: یا بکش یا بکش... و ما هرگز بعد از زندگی با شهدا بی‌درد نبوده‌ایم که دردها را بکشیم، پس می‌کشیم دردهایی را که چون داغ تن رنجورمان را بسوزاند تا روزی که خاکستری بر جای بماند و بوی عطر شهدا مستمان کند؛ دوباره شاید عاشقمان شود و عاشقش شویم!»
این متن عمیق و تاثیر گذار از آخرین متن‌های نوشته شده توسط شهید مدافع حرم «حاج مصطفی رشید پور» است؛ همو که برای مصاف با اهریمنان از دیار خود همچو پرستویی هجرت کرد و خونین بال به آشیانه برگشت و پس از هشت ماه تحمل زخم‌های چرکین کینه تکفیری‌ها بر پیکر نازنینش دعوت حق را لبیک گفت و به عرش اعلی کوچ کرد.
بانو «عظیمه برزگر» همسر شهید رشید پور روایتگر روزهای همراهی او است درزندگی و جنگ و مجروحیت و جانبازی تا شهادت.

* اولین تصویر و یا خصوصیتی که همیشه از شهید رشیدپور در خاطرتان نقش می‌بندد؟
وقتی به آقا مصطفی فکر می‌کنم اولین خصیصه‌ای که به ذهنم می‌رسد شجاعت ایشان است که واقعا زبانزد بود. نمی‌دانم چه نیرویی در این فرد بود؟
آقا مصطفی به معنای واقعی کلمه ولایتمدار بود و تمام هم و غمش در وهله اول آسایش کل بشر بود و همیشه دغدغه همه آدم‌ها را داشت و در مورد شخص خاصی صحبت نمی‌کرد.
روحی عمیق و بسیط داشت وقتی به مصیبت و غمی که به من رسیده فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که حیف است روحی که تا این حد بزرگ بود با یک حادثه روزمره از دنیا می‌رفت.حتما خداوند نظری به این افراد دارد که شهادت را برای آنها در نظر می‌گیرد. اگر خداوند در این دنیای مادی مقامی و اجری بالاتر از شهادت داشت قطعا همان را برایشان در نظر می‌گرفت.
آقا مصطفی خصیصه‌های خاصی داشت که در زندگی مشترک متوجه آنها شدم البته بسیاری جنبه‌های شخصیتی نهفته هم داشت که بعد از شهادتش نمود پیدا کرد. اصلا فردی مادی نبود ؛ گاهی وقت‌ها که از او می‌خواستم برای تنوع در زندگی و به خاطر روحیه من و بچه‌ها چیزی خریداری و تغییری در خانه ایجاد کنیم اصلا از این موضوع استقبال نمی‌کرد. جذبه‌های دنیا برایش بی‌ارزش بود و این شعار نیست چون در همه احوالاتش نمود داشت و هر چیزی که در خانه خریداری می‌شد بر عهده من بود و در این امورات دخالتی نمی‌کرد.
دستگیری از دیگران و توجه به دیگران از دیگر ویژگی‌های بارز اخلاقی ایشان بود به طوری که حتی به فروشنده سر کوچه هم توجه داشت. به قدری ظرافت فکری داشت که گاهی اوقات متحیر می‌شدم که این مرد به چه چیزهایی فکر می‌کند و توجه دارد که ما از آن غافلیم.
آقایی سر نبش کوچه ما بساط میوه فروشی داشت آقا مصطفی هر روز بی‌هیچ نیازی در منزل از ایشان خرید می‌کرد. صبح بیدار می‌شدم می‌دیدم که کلی میوه و سبزی روی میز آشپزخانه است. می‌گفتم: آقا مصطفی ما چیزی در منزل نیاز نداشتیم، او می‌گفت: ما نیاز نداریم ولی او نیاز دارد.
سوریه رفتن مصطفی هم برای کمک به افراد نیازمند بود. دی ماه وهوا هم آنجا خیلی سرد بود در تماس تصویری که می‌گرفت می‌دیدیم که چندین لباس ضخیم روی هم پوشیده ولی می‌گفت امروز رفتم تمام سوخت مقر را جمع کردم و برای کمک به فلان منطقه بردیم. رزمنده‌ها می‌گفتند حاجی هوا خیلی سرد است یخ می‌زنیم. حاجی می‌گفت: شما مردید و برای جنگ آمده‌اید؛ تحمل کنید! این مردم نیازمندند خانواده‌هایی هستند که بچه کوچک و زن و افراد پیر دارند. ظاهرا پیرزنی را دیده بود که پشته‌ای از چوب‌های نازک بر دوش داشت، می‌گفت: مطمئن بودم برای جمع کردن این پشته چند ساعت وقت صرف شده اما این چوب‌ها به سرعت می‌سوزند و گرمایی به خانه این پیرزن هم نمی‌دهند به همین خاطر خیلی غمگین شده بود.همرزم‌های مصطفی هم بعد از شهادتش تعریف کردند که او وجوهی که برای خورد وخوراک و مخارج روزانه در سوریه به او می‌دادند را جمع می‌کرد و شهدای هفته را شناسایی می‌کرد و به منازل شهدای سوری می‌رفت و برای فرزندانشان اسباب بازی و ارزاق می‌خرید.
در هر شرایطی یاری و کمک در زندگیش جاری بود. بعد از شهادتش از روی بنرهای تسلیتی که درب منزل زده شد متوجه شدیم که حاجی با چه موسسات خیریه‌ای همکاری داشته است.
شهید رشیدپور واقعا آدم خاصی بود؛ آن وقت رسانه‌های مسمومی مثل بی‌بی سی می‌گویند این افراد برای پول و یا گرفتن یک سری امکانات به سوریه می‌روند.
* هدف مدافعان حرم را از عزیمت به سوریه چه می‌دانید؟
در مورد هدف ایشان از رفتن به سوریه باید حتما صحبت کرد؛ زیرا هدف باعث می‌شود که انسان انتخاب درستی داشته باشد و ایشان زندگی و هم مرگ هدفمندی داشت. ما زمان مرگ خود را نمی‌توانیم تعیین کنیم اما چگونه مردن را می‌توانیم و مصطفی شهادت را انتخاب کرد. شهادت آرزوی او بود و روزی نبود که این کلام را بر زبان نیاورد که «من اگر شهید نشوم از غصه می‌میرم».
از نظر من هدف اصلی مدافعین حرم دفاع از ولایت است، اهل بیت در راس زندگی آنها قرار دارند و در وهله بعد رهبر و ولایت قرار دارد، مصطفی عاشق رهبر بود و می‌گفت: من و خانواده‌ام جانمان فدای رهبر.
می‌گفت: جنگی که ما در سوریه داریم به مراتب سخت‌تر از جنگ تحمیلی است؛ این‌ها خوارج مدرن هستند. از لحاظ تفکر همان خوارج هستند ولی به سلاح‌های مدرن و پیشرفته مجهز شده‌اند. در نبرد «غوطه شرقی» که فرمانده اطلاعات مقر بود وقتی تماس می‌گرفت می‌گفت: باید بیایید ببینید که اینجا چه خبر است، جنگ به صورت زیر زمینی بود و تکفیری‌ها مثل موریانه به زیر زمین خزیده بودند و روی زمین هیچ خبری نبود و آقا مصطفی در این شرایط دشوار برای شناسایی به دل دشمن زده بود و اولین کسی که به شکل پیاده برای شناسایی رفته و مبدع این روش شد ایشان بود.
مصطفی و همه شهدای مدافع حرم حیرت همگان را در طول تاریخ برانگیخته می‌کنند.
* شمه‌ای از زندگی نامه شهید را می‌فرمایید؟
شهید رشیدپور متولد اول شهریور 1347 بود. اولین باری که به جبهه رفتند سال 63 و در سن 13 سالگی و با شناسنامه برادرش بود ولی بعد که بزرگ‌تر شد رسما به جبهه رفت و در اغلب عملیات‌ها حضور داشت و حتی همرزمانش هم می‌گویند که در عملیات مرصاد نیز او را دیده‌اند. تا وقتی که قطعنامه را پذیرفتند نیز در جبهه‌های حق علیه باطل بود.
* آشنایی و خواستگاری شما با شهید رشیدپور چگونه اتفاق افتاد؟
اوایل پاییز سال 69 بود و من کلاس دوم دبیرستان و امتحانات ثلث اول بود. یک روز متوجه شدم عمویم بدون برنامه و اطلاع قبلی به دزفول و به منزل ما آمده- عموی بنده داماد خانواده آقا مصطفی بود- و نگاه‌های معنی داری دارد و زن عمویم باب خواستگاری را باز کرد.البته مادربزرگ من و آقا مصطفی دختر خاله هستند و از دو سو نسبت فامیلی با هم داشتیم.
10 بهمن1369 ازدواج کردیم و اسفند 1370 دخترم بهاره به دنیا آمد و فروردین سال 1378 هم پسرم آقا مهدی را خدا به ما داد.
آقا مصطفی هم بعد از ازدواج به من گفت: «زمانی که جبهه بودم یک روز بعد از نماز صبح خوابیدم و در خواب دیدم که جایی روشن شد و خانمی چادری که چهره‌اش را نمی‌دیدم و نشسته را به من نشان دادند و گفتند که ایشان همسر شماست ولی هر چه سعی کردم صورت ان زن را ببینم نتوانستم» و شاید این به حجب و حیای خودش برمی گشت زیرا هیچ وقت نگاه به نامحرم نمی‌کرد. بعداز ازدواج هم گفت که تمام مشخصات من با ان زن که در خواب دیده بود یکسان است.
خیلی مرا دوست داشت و حاضر نبود آب در دلم تکان بخورد. مدام با خودم می‌گویم نمی‌دانم چگونه توانست مرا بگذارد و برود؟ اما می‌دانم که عشق الهی به مراتب فراتر از عشق زمینی است و قابل مقایسه و معاوضه نیست.
* ارتباط ایشان با فرزندان چگونه بود؟
واقعا یک پدر نمونه بود؛ روزی که به شهادت رسید با مهدی در حال گفت‌و‌گو بود.
* با توجه به مجروحیت شدید و احتمال شهادت ایشان حال و هوای خانواده چگونه بود؟
همیشه می‌گفت : من آغوشم برای مرگ باز است ولی این مرگ است که از من فرار می‌کند.مصطفی همواره به من تاکید می‌کرد: هر کس بمیرد فردا دوباره خورشید طلوع خواهد کرد و هیچ خدشه‌ای در زندگی کسی به وجود نمی‌آید پس متکی به شخص نباش و مستقل زندگی کن ؛ بزرگ همه ما خداست. علاقه خوب است اما به شرط اینکه وابستگی در پی نداشته باشد.

 

Image result for ‫یک شاخه گل‬‎