نگاهی به زندگی شهید مدافع حرم؛ محمدحسین محمدخانی- بخش اول
«همت» جبهه مقاومت
سید محمد مشکاهًْ الممالک
قافله شهادت همچنان در دالان پر پیچ و خم تاریخ طی طریق میکند و آنها را که لایق وصال شدهاند، با خود همراه میکند. اما چه کسی فکر میکرد در این روزگار غفلت بشر و مادیزدگی انسان، باب شهادت باز هم این چنین به روی خیل اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا(ع) باز شده و نردبان رسیدن به اوج، پیش پای دلدادگان حق نهاده شود؟
سوریه و حریم نورانی حضرت زینب کبری(س) امروز میعادگاه یاران وفادار جبهه حق شده و پذیرای خیل مشتاقان شهادت است. آنها که برای دفاع از حریم انقلاب اسلامی و حرم حضرت زینب(س) میروند و اگر برایشان مقدر شده باشد، به فیض شهادت میرسند. امروز این خواهر حسین(ع) است که پرچمدار نبرد حق و باطل شده است. از روزی که کفارِ مسلماننما میدان جنگ را در دمشق و در حریم سیده زینب(س) بنا کردند، او نیز چادر خاکی خود را که از مادرش زهرا(س) به ارث برده، همچون خیمهای برای عروج حقطلبان برافراشته و میزبان قافله شهدا شده است. قافلهای که از هر قوم و نژادی در آن هست و ایرانی و افغانستانی و لبنانی و پاکستانی و عراقی و... دست در دست هم و پا به رکاب دفاع از حریم اهل بیت(ع) شدهاند.
از خیل شهیدان مدافع حرم، حکایت شهید «محمدحسین محمدخانی» شنیدنی و درسآموز است. به خصوص برای جوانانی که به عشق ولایت، در پی الگوهایی هستند که در همین دوره و زمانه بر عهد خود ثابت قدم مانده و در عمل اثبات کردهاند که عشق به انقلاب اسلامی و راه شهدا وهم و خیال نیست و حقیقتی آتشافروز است.
تولد در روزهای حماسه
محمدحسین محمدخانی تیر 1364 در تهران متولد شد. در روزهایی که پدرش رزمنده بود و مثل چند تن دیگر از مردان خانوادهشان در جبهه حق علیه دشمنان اسلام مبارزه میکرد. محمدحسین چند ماهه بود که عمویش، «ولیالله محمدخانی» و سه ساله بود که داییاش، «سردار ساعتیان» به شهادت رسیدند. به همین خاطر حال و هوای خانه محمدخانی از همان سالها با جنگ و جهاد و شهادت آمیخته بود. خواهرش میگوید: «محمدحسین بچة پرتکاپویی بود و یک لحظه آرام و قرار نداشت. بازی ما بچهها، مخصوصا محمدحسین «جبههبازی» بود. همیشه در حال سنگر ساختن با بالش بود. سنگرش که درست میشد، چفیهای را که بابا از جبهه آورده بود، میانداخت گردنش و میرفت توی سنگر و شروع میکرد به تیراندازی به سمت دشمن فرضی!»
محمدحسین از کودکی عاشق مداحی بود. همیشه چیزی به عنوان بلندگو دستش میگرفت و بالا و پایین میپرید و میخواند. کافی بود نوحه یا مداحیای را از جایی بشنود، آنقدر آن را تکرار میکرد که همهاش را حفظ میشد. و همین عشق و علاقه، زمینه هیئتی شدنش در جوانی را فراهم کرد.
پاسداری از انقلاب؛ آرزوی روزهای نوجوانی
دوران دبستان محمدحسین در مدرسه شاهد واقع در خیابان آزادی تهران سپری شد. تحصیل در فضای آن دبستان باعث شد حال و هوای جبهه و شهادت در او زنده نگهداشته شود. تحصیلات راهنماییاش را هم در یک مدرسه نمونه مردمی در محله مهرآباد گذراند. بعد از اتمام دوره راهنمایی، تصمیم گرفته بود به دبیرستان سپاه برود. آن زمان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دبیرستانی مخصوص داشت که در لانه جاسوسی سابق بود و هر سه رشته علوم انسانی، تجربی و ریاضی را داشت. تفاوت دبیرستان سپاه با بقیه مدارس این بود که دانش آموختگان این دبیرستان، جذب سپاه میشدند. محمدحسین هم عاشق سپاه بود و تصمیمش را برای تحصیل در این دبیرستان عملی کرد. اما در سالی که او فارغ التحصیل میشد، این قانون لغو شد و تحقق آرزوی محمدحسین برای پیوستن به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی چند سالی به تاخیر افتاد.
دانشگاه و حال و هوای جوانی
کنکور، محمدخانی را به دانشگاه آزاد اسلامی یزد فرستاد. او کاردانیاش را در رشته عمران در این دانشگاه گرفت. در ترم دوم، خانه کوچکی در یزد اجاره کرد. خانهای که به خاطر عشق او به سیدالشهدا(ع) تبدیل به حسینیه شد و با پرچم و کتیبههای «یا حسین(ع)» و «یا اباالفضل»، محلی برای برپایی هیئت شد. بعد از مدتی محمدحسین با چند تن از دوستان دانشجوی خود هیئت «علمدار حسین(ع)» را پایهگذاری کردند که برنامههایش در خانه خودش برگزار میشد.
روحیه بسیجی و سابقه دانشآموزی، پای محمدحسین را در همان روزهای اول به بسیج دانشجویی دانشگاه باز کرد. حضور پررنگ در برنامههای بسیج و روحیه جهادی و توان مدیریتی، باعث شد مسئولیت حوزه بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد یزد را به او بسپارند. مسئولیت در بسیج دانشجویی و برنامهها و فعالیتهای مداوم، او را از درس و تحصیل دور نکرد و در سال 84 در مقطع کارشناسی در همان دانشگاه پذیرفته شد. در ماههای پایانی دانشجویی، همسری با شرایط خاصی که مدنظر داشت را پیدا کرد و ازدواج کرد. خواهرش درباره انتخاب همسر او میگوید: «برای محمدحسین خیلی خواستگاری رفتیم. واقعاً آدم مشکلپسندی بود. روی هر کسی یک عیبی میگذاشت. میگفت اینها هیچ کدام به روحیات من نمیخورند و به کارم نمیآیند. خودش دقیقاً میدانست دنبال چه چیزی است. انگار محمدحسین روزهایی را میدید و پیشبینی میکرد که ما نمیدیدیم.»
تحقق آرزوی پیوستن به سپاه
بعد از عقد به تهران بازگشت و در رشته مدیریت فرهنگی در مقطع کارشناسی ارشد مرکز علوم و تحقیقات تهران پذیرفته شد. هنوز مدت زمان زیادی از تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد را نگذرانده بود که به آرزوی دوران نوجوانیاش، یعنی استخدام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رسید. پدرش به او گفته بود: حالا که مدرک مهندسی عمران داری، به قرارگاه مهندسی سپاه برو. اما محمدحسین گفته بود: میخواهم وارد حوزه نظامی و عملیاتی سپاه بشوم! و همین کار را هم کرد.
رهسپار جبهه مقاومت
محمدخانی دورههای چند ماهه سپاه را در اصفهان گذراند و مدتی هم در دانشکده امام علی(ع) آموزش داد تا اینکه موضوع سوریه و اعزام برای دفاع از حرم و جبهه مقاومت پیش آمد. طبق ماموریت تعریف شده، ابتدا به عراق اعزام شد و پس از چند ماه، راهی سوریه شد. رفتن محمدحسین به عراق و سوریه بدون هیچگونه مخالفتی از سوی خانواده او صورت گرفت. چه بسا آنها پیشبینی چنین روزی را میکردند که محمدحسین برای جهاد و حضور در جبهه جنگ رهسپار شود. حتی تولد پسرش «امیرحسین» هم مانع از ادامه حضور او در سوریه و مقابله با تکفیریها نشد و به مسیری که انتخاب کرده بود، ادامه داد. نقل است که به مادرش گفته بود: «با حضرت زینب(س) عهد کردهام تا هفت مرتبه عازم سوریه شوم. اگر به فیض شهادت رسیدم که فبها. اگر توفیق شهادت نداشتم، بر میگردم.»
با اینکه عاشق زن و بچه و زندگیاش بود و دلش برای امیرحسین میتپید، اما بارش را برای رفتن بسته بود؛ طوری که هیچکس و هیچ چیزی نمیتوانست جلودارش شود. مخصوصاً که حالا نام حضرت زینب(س) هم در میان بود و محمدحسین عمری را پای غم و روضه زینب(س) گذرانده بود. مگر میشود سالها برای حضرت سینه زده باشی و حالا که حرمش در خطر است، دست روی دست بگذاری؟! محمدخانی از آنها نبود که شور و شعور زینبیاش تا پشت در هیئت و وسط سینهزنی خلاصه شود؛ او به عشق اهل بیت(ع) زندگی میکرد و میخواست یک شیعه واقعی و انقلابی باشد.
همتی برای حاج قاسم
حضور وی در سوریه با عنوان مربی آموزشی شروع شد، اما چنان در بین نیروها درخشید که مورد توجه فرماندهان ارشد نظامی واقع شد و بعد از مدتی به عنوان فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا(ع) منصوب شد. محمدحسین را در سوریه به نام مستعار «حاج عمار» میشناختند. حاج قاسم سلیمانی نگاه ویژهای به محمدحسین داشت و در یکی از دیدارهایش گفته بود: «عمار برای من مثل «همت» بود.»
شجاعت و دلاوری محمدخانی باعث شده بود که همواره او را در خط مقدم ببینند. دل بیباک و سر نترس محمدحسین در بین نیروهایش مشهور بود. در عین فرماندهی و هوش نظامی، همیشه در میانه میدان بود. تا اینکه نیمه آبان سال 94، آرزوی دیرینهاش تحقق یافت و در حومه شهر حلب به خون سرخ خویش آغشته گشت و خود را به قافله شهدا رسانید.
پیکر پاک محمدحسین محمدخانی پس از چند روز به تهران بازگشت و با حضور پر شور و با شکوه دوستان و رفقای دور و نزدیکش در بهشت زهرا(س) و در جوار مزار عموی شهیدش به خاک سپرده شد.
در ادامه نگاهی خواهیم داشت به زندگی درس آموز این شهید از زبان دوستان و یاران نزدیک او.
مصداقی از زندگی مجاهدانه
بسیاری از دوستانی که از نزدیک با شهید محمدخانی ارتباط داشتهاند، سبک زندگی او را ستوده و او را مصداقی از یک زندگی مجاهدانه میدانند. «حسام سالکی» از دوستان دانشجویی شهید محمدخانی در این باره میگوید: «زندگی مجاهدانه لزوماً در صحنه نبرد و در مواجهه مستقیم فیزیکی با دشمن نیست. اینکه آدم بتواند خود را در مختصات حق و باطل عالم پیدا کند، زندگیاش اقتضای جهادی پیدا میکند. یعنی دیگر نمیتواند نسبت به مسائل پیرامون خودش بیتفاوت باشد و تکالیفی بر او فرض میشود. شهید محمدخانی از جمله کسانی بود که این فرمول را پیدا کرد و باور داشت که عالم یک دوقطبی حق و باطل است و چیزی بین این دو وجود ندارد. لذا همیشه دنبال یافتن تکلیف خود بود و زندگیاش را بر تکلیفمحوری بنا کرده بود.»
زندگی تکلیف محور
وی درباره روحیه تکلیفمحوری شهید محمدخانی میگوید: «شهید محمدخانی کسی بود که وقتی تکلیف را تشخیص میداد، میگفت باید انجامش بدهم. ولو اینکه به خاطر انجام آن تحقیر یا دچار مضیقه مالی بشوم. کسی نبود که بنشیند حساب کند و بگوید اگر مقدماتش فراهم است این کار را انجام میدهم. میگفت اگر این کار باید انجام بشود، مقدماتش را باید فراهم کنیم. یک برنامه اگر پول میخواهد، جور کنیم. اگر نیروی انسانی میخواهد، باید جور کنیم. اگر مکان میخواهد باید جور کنیم.» سالکی به مصداقی از تکلیفمحوری شهید محمدخانی اشاره میکند و میگوید: «محمدحسین در رشته مدیریت فرهنگی در مقطع کارشناسی ارشد قبول شد. یعنی تکلیف خودش میدید که باید تحصیلش را ادامه دهد. با اینکه از لحاظ شغلی ادامه تحصیلش سخت بود، اما یک ترم و نیم درسهای ارشد را خواند تا جایی که آموزشهای سوریهاش شروع شد. اینجا گفت دیگر تکلیف من درس خواندن نیست و باید بروم. یعنی همان تحصیلی که کلی با دور زدن سیستم ادامه داده بود و با سختیهای فراوان آمده بود دانشگاه، به محض اینکه تکلیفش را جای دیگری دید، رها کرد و رفت.»
از جمله شاخصههای زندگی جهادی، خستگیناپذیری است. نزدیکان شهید محمدخانی بر این خصلت او متفقالقول هستند که برای کار، خستگی نداشت. سالکی به این روحیه شهید هم اشاره میکند: «محمدحسین برای کار کردن سر از پا نمیشناخت. اصلاً از شاخصههای جدی او، آرام و قرار نداشتن بود. نمیتوانست بیدغدغه یک جا بنشیند. اگر فرصت و بستری پیدا میکرد، دنبال این میرفت که امری از امر خدا و اهل بیت را در آن زنده کند. این نبود که مثلاً بخواهد در سال یکی دو تا کار مثبت و بزرگ انجام بدهد. دنبال این بود که الان چه کاری روی زمین مانده و میرفت آن را انجام میداد.»
نیروسازی در تشکیلات
دوران دانشجویی شهید محمدخانی کمتر به بطالتهای معمول زندگی دانشجویی سپری شد. این دوران از عمر و جوانی او یا در بسیج دانشجویی و کنگره شهدا وقف شده بود و یا به فعالیتهای فرهنگی و سیاسی خارج از دانشگاه صرف میشد. «مهدی دهقان» از فعالان فرهنگی یزد است که قبل از شهید محمدخانی، مسئولیت بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد را بر عهده داشته است. وی به دلیل ارتباطات تشکیلاتی، شناخت خوبی از روحیه کار و فعالیت شهید دارد. «دهقان» از توان اجرایی و عملیاتی شهید محمدخانی میگوید و میافزاید: «وقتی در یک مجموعه فرهنگی و تشکیلاتی قصد انجام کاری و یا برنامهای داشته باشید، اول برآورد میکنید که آیا توانایی و امکانات لازم برای اجرای آن را دارید یا نه. باز در این بحث، اول نیروی انسانی را برآورد میکنید که آیا از نظر نیروی انسانی توان اجرای آن برنامه را دارید یا خیر. معمولاً در برنامهها کمتر نیروهایی پیدا میشوند که واقعاً پای کار باشند و احساس مسئولیت کنند و بعد از اینکه کار را تحویل گرفتند، تا انتها بروند. ما هر وقت برنامه بزرگی برای مجموعههای فرهنگی پیش میآمد، اول با محمدحسین محمدخانی تماس میگرفتیم و میپرسیدیم که پای کار هستی یا نیستی؟ اخلاق محمدحسین این گونه بود که اگر مطمئن میشد که آن کار، تکلیف است و باید انجام بشود، به هر نحوی که بود پای کار میآمد. وقتی هم محمدحسین میآمد پای کار، خیال ما بابت نیروی انسانی و توان اجرای برنامه راحت میشد. هم خودش میآمد و هم تیم و تشکیلاتش را میآورد. خودش هم برنامهریزی میکرد و تا آخر کار را جلو میبرد. محمدخانی خیلی آدم بروکراتیکی نبود و نمیگذاشت چارچوبها محدودش کند. اما کار را که تحویل میگرفت، خیالمان جمع بود که مشکلی پیش نمیآید.»
جذب نیرو
«دهقان» درباره توان جذب نیروی شهید محمدخانی هم میگوید: «محمدحسین در جذب نیرو روابط عمومی فوق العادهای داشت. همان چیزی که بسیاری از ماها نداشتیم و یا در آن ضعف داشتیم. او معمولاً با هر کس و با هر تیپی که بود گرم میگرفت و دعوتش میکرد. یادم است اوایلی که هیئت راه انداخته بود و مراسم میگرفت، وقتی میرفتیم، میدیدم کسانی در مجلس هستند که تیپ و قیافهشان به ما نمیخورد و شاید اگر بیرون از هیئت میگفتند این جوان با این تیپ هیئت میرود، باورت نمیشد! در برگزاری کنگرههای شهدا این تیپ جوانها را زیاد میدیدیم و برای این جور جاها زیاد این افراد را جذب میکرد.»
وی به فعالیتهای تشکیلاتی شهید محمدخانی فراتر از دانشگاه و بسیج دانشجویی اشاره میکند و میافزاید: «هیچوقت حوزه کاریاش را محدود نمیکرد و اگر لازم بود برای شهر و استان و برخی موارد به صورت کشوری برنامه میریخت. ماجرای غزه نمونهای بود که چند روز تهران بود و از کار پشتیبانی گرفته تا هماهنگی و سایر مباحث به دانشجویان تجمعکننده کمک میکرد. حتی ظرفیت دانشجویی را پای کار خارج از دانشگاه هم میآورد.»
توان نیروسازی و تقویت تشکیلات از دیگر ویژگیهایی است که دهقان درباره شهید محمدخانی مطرح میکند. وی میگوید: «محمدخانی تلاش میکرد نیروهایش را در دل کار بسازد و رشد بدهد. کادر بسیجی که در دوره مسئولیتش تشکیل داد، کادر منسجمی بود. من دورههای مختلف بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد را دیده بودم، اما کادری که او جمع کرده بود، خاص بود و همه یکدست و منسجم کار میکردند. به نوعی اعضای شورا و کادر بسیج، زبان همدیگر را فهمیده بودند و با همدلی کار میکردند.»
سرِ نترس
اشاره کردیم که شهید محمدخانی در سوریه دل بیباک و سر نترسی داشته و همواره در میانه میدان بوده است. بدون شک این شجاعت مرهون زمینه قبلی است که او در دوران جوانی و در کار تشکیلاتی داشته است. «محمد رضایی» از دیگر دوستان شهید محمدخانی است که در دوران مسئولیت شهید در بسیج دانشجویی، عضو شورای بسیج دانشجویی بوده است. وی با بیان خاطرهای از شهید محمدخانی، روحیه شجاعت او را اینچنین توصیف میکند و میگوید: «محمدحسین سر نترسی داشت. هم در کار و عمل به وظیفه و هم در رفتارهای عادیاش. دل و جرات او را هیچ کدام از رفقایش نداشتند. یک سال که قرار بود درباره واقعه 5 اردیبهشت و افتضاح آمریکاییها در صحرای طبس برنامهای برگزار کنیم، سراغ یکی از بزرگان رفتیم تا مشورت کنیم. ایشان گفتند شما روی شهید منتظرقائم تمرکز کنید. وقتی روی این شهید کار کنید، باید سراغ بنی صدر هم بروید. سراغ بنی صدر هم که بروید، پای برخی سیاسیون کشور هم به ماجرا باز میشود. البته در این صورت احتمال دارد برای شما دردسر درست کنند و بلایی سرتان بیاورند. به هرحال گفتند که این برنامه برای شما احتمال خطر دارد. با این حال محمدحسین تصمیم بر اجرای برنامه گرفت و مراسم «انتقام ابابیل» برگزار شد. شاید اگر کس دیگری مسئول بود، با توجه به این توصیفات جرات برگزاری آن برنامه را نداشت.»
رضایی درباره روحیه کار جهادی شهید محمدخانی به مشخص نکردن وقت و ساعت برای کارش اشاره میکند و میگوید: «بارها میشد که کارها تا نیمه شب طول میکشید، مثلاً ما مقید بودم شب حتماً به خانه برویم. اگر نیمه شب هم بود میرفتیم و صبح بر میگشتیم. اما وقتی بر میگشتیم میدیدیم محمدحسین هنوز مشغول کار است و اصلاً نخوابیده است. یا گاهی اوقات همانجا کنار مزار شهدا خوابش میبرد. این مدل کار کردن او برای بقیه الگو میشد. اگرچه کمتر کسی در خستگی ناپذیری به پای او میرسید.»
هیئت؛ محفل تربیت
یکی از جنبههای مشهور شهید محمدخانی در بین دوستانش، هیئتی بودن و عشق او به سیدالشهدا(ع) است. وی در دوران دانشجویی خود، هیئتی بنا کرد به نام علمدار حسین(ع) که هم خودش را در آن رشد داد و هم زمینه رشد و پرورش حسینی دیگران را هم فراهم کرد. اما از مجموع صحبتهای دوستان هیئتی او به این نتیجه میرسیم که نگاه محمدحسین محمدخانی به هیئت، نگاه عمیق و متفاوتی بوده است. آنچه که او از یک هیئت انتظار داشته، فراتر از یک مراسم عزاداری بوده و تربیت محور بودن روضه و هیئت امام حسین(ع) در نظر او اصالت داشته است. اوایلی که هیئت علمدار حسین(ع) را تاسیس و مراسمات آن را در خانه خودش برگزار میکرد، دنبال یک میاندار خوب میگشت و به دوستانش میگفت: «میاندار، در حد خودش الگوی دیگران است. میانداری خوب است که از اول در هیئت باشد و پای سخنرانی هم بنشیند. کسی که فقط برای عزاداری بیاید هیئت، مناسب میانداری نیست. اگر میاندار هم باشد، روی بقیه اثر میگذارد.»
«حسین مقصودی» از دوستان هیئتی شهید محمدخانی درباره خصوصیات اخلاقی و نگاه تربیتی او در هیئت میگوید: «نگاه محمدخانی به عزادارانی که به هیئت میآمدند، جدی و عجیب بود. مثلاً اگر یک نفر جدید میآمد، میگفت با این آدم دمخور شوید و با او برو و بیا داشته باشید تا جذب شود. یا به یک نفر میسپرد که همراهش باشد و مثلاً اگر در درس و دانشگاه مشکل دارد کمکش کند. تیپهای مختلف را اینگونه در هیئت جذب میکرد و نگه میداشت. میگفت هر کس که سوسولتر است و تیپ و ظاهرش کمتر به ما میخورد را بیشتر تحویل بگیرید تا به این واسطه جذب هیئت امام حسین(ع) شود.»
وی به نگاه تشکیلاتی شهید محمدخانی به هیئت هم اشاره میکند و میافزاید: «اعتقاد داشت که بچههای هیئتی باید ولایتپذیری را یاد بگیرند. باید یک نفر که مسئولیت را بر عهده دارد، حرف آخر را بزند و این الگویی باشد برای تبعیت از ولایت. با رفتارهای خود هم سعی میکرد افراد را طوری تربیت کند که ولایتپذیر باشد. یک سال و نیم قبل از رفتنش مسئولیت هیئت را تحویل داد تا بعد از رفتنش هیئت ضربه نبیند. خودش کنار رفت، اما به هیئت میآمد و به تصمیمات مسئول هیئت عمل میکرد تا بقیه یاد بگیرند که باید ولایتپذیر باشند، ولو اینکه بزرگتر باشند یا سابقه بیشتری داشته باشند. یا مثلاً یک سال با اینکه خودش حضور داشت، اما مسئولیت اردوی مشهد هیئت را به شخص دیگری داد و با اینکه از اول تا آخر اردو میدوید و کارها را خودش میکرد، اما خودش را تحت فرمان مسئول اردو نشان میداد. این کارها را برای این میکرد که ولایتپذیری را به بچهها یاد بدهد.»