بــســـم الله الـــرّحــمـــن الــــرّحــیــم
ذات اقدس اله به وجود مبارک رسول گرامي(ص) فرمود کارهايي که به عهده شماست و من به عهده شما واگذار کردهام، برخي از اينها در درون عقل مردم به صورت ضعيف هست، تو بايد اينها را شکوفا کني. برخي از اين امور اصلاً در درون عقل اينها نيست، اينها توان اينکه آن را ادراک بکنند از خود ندارند، تو بايد اينها را کم و بيش آشنا کني و علمي هم که من در اين دو بخش به تو آموختم و تو به جامعه منتقل ميکني يک علم نافذ است.
درخواست علم نافذ از خدا
ببينيد در دعاهاي سحرهاي ماه مبارک رمضان، ما از خدا هر علمي را طلب نميکنيم، علمي که فقط صورت حصولي و ذهني باشد و در گوشه ذهن تعبيه شده باشد اين کارآيي ندارد. ما از خدا علم نافذ ميطلبيم، علمي که بتواند در حوزهِ کاري انسان نفوذ داشته باشد، ميگوئيم: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِأَنْفَذِهِ وَ كُلُّ عِلْمِكَ نَافِذ». ميبينيد بعضيها چه در حوزه چه در دانشگاه علمي فراهم ميکنند، ولي گاهي به آن علم عمل نميشود، اين علمِ نافذ نيست، اين علمي معزول است؛ يعني جهل، آن را معزول کرده است و منظور از اين جهل، آن جهالت عملي است، نه ندانستن. وقتي جهالت عملي، علم را معزول ميکند، اين شخص ميشود عالِم بيعمل؛ اما علم الهي هيچ عاملي آن را معزول نميکند، ميشود علم نافذ. اگر کسي از آن علم سهمي بُرد، يقيناً عمل ميکند. وجود مبارک رسول گرامي و همچنين امام صادق و ساير ائمه(عليهمالسلام) از علم الهي برخوردار بودند. وقتي خدا ميفرمايد: (وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ) علمي را خداي سبحان به حضرتش آموخت که او از جاي ديگر نميتوانست فرا بگيرد، اين علم ميشود علم نافذ. به ما هم دستور دادند چه در نماز چه بعد از نماز از ذات اقدس اله يک چيز را بخواهيم و از چيز ديگر نجات پيدا کنيم؛ از خدا علم نافع طلب بکنيم: «اللهم إنّا نسئلک علماً نافعاً»، علم نافع گاهي به لحاظ معلوم است، گاهي به لحاظ اثرگذاري خود علم. گاهي انسان چيزهايي را ياد ميگيرد که فقط اطلاع است، نه علم؛ موضوعي داشته باشد، محمولي داشته باشد، نسبتي داشته باشد، کارآيي داشته باشد. اين همان است که مرحوم کليني نقل کرد که وجود مبارک حضرت وقتي وارد محفلي شد ديد عدهاي دور کسي جمع شدند، حضرت فرمود چه خبر است؟ عرض کردند اين علامه است. فرمود علم او چيست؟ گفتند اين نسّابه است؛ اين آبا و اجداد جاهليت را ميشناسد قبايل را ميشناسد. حضرت فرمود: «ذَاكَ عِلْمٌ لَا يَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَه»؛
برخي از علومند که جزء اطلاعات هستند، برهان در آن نيست؛که موضوعي باشد، محمولي باشد، اين محمول عرضِ ذاتي موضوع باشد، اثبات بخواهد، اينچنين نيست، بلکه صِرف اطلاعات است که چه کسي راهزني کرده، چه کسي بُرده، چه کسي داده و مانند آن. پس گاهي نافع بودن علم به لحاظ معلوم است که انسان بايد چيزهاي خوبي را فرا بگيرد. سِحر و شعبده و جادو و اين گونه از علوم، علوم نافع نيست.
بخش ديگر علمي است نافع، ولي در اثر اينکه جهالت، فرمانرواي درون است، اين علم را به منزله حاکم معزول قرار ميدهد. اين علم دارد، فقط در گوشه ذهن او بايگاني شده است؛ لذا در دعا گفتند که «أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لَا يَنْفَعُ»، علم غير نافع يا در اثر آن است که معلومش سودآور نيست، يا در اثر اين است که خود علم کارآيي ندارد. اما علم الهي هر دو کمال را دارد؛ يعني هم معلوم آن سودآور است و هم خود علم کارآيي دارد؛ لذا در سحرهاي ماه مبارک رمضان ما علمي را ميخواهيم که علم الهي باشد، «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِأَنْفَذِهِ وَ كُلُّ عِلْمِكَ نَافِذ» اين علم يقيناً با عمل همراه است، اين يک مطلب.
ذات اقدس اله به رسولش فرمود: من سه علم به تو ميدهم که همه اين علوم نافذ است؛ برخي از آن علوم زمينهاش در دلهاي افراد عادي هم هست: «وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ»، يک؛ «وَ الْحِكْمَةَ»، دو؛ «وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون»، اين سه. فرمود ما مسائلي را در قرآن گفتيم؛ به عنوان حکمت گفتيم، تربيت گفتيم، تعليم گفتيم، اين زمينهاش در بسياري از افراد هست، براي اينکه ما به اينها آموختيم: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» ما اين زمينهها و مواد خام و اوّليه را به اينها داديم. اما بخشي از علوم است که در دسترس عقل بشر نيست؛ نبايد شُبهه براهمه هند را گوش داد.
علت ارسال انبیا
در کتابهاي کلامي شبههاي از براهمه هند مطرح است که بشر نيازي به پيامبر ندارد، چرا؟ براي اينکه انبيا که ميآيند، حرفشان يا مطابق عقل است يا مخالف عقل؛ اگر مطابق عقل بود خود عقل کافي است و اگر مخالف عقل بود که مطرود است، اين شبهه کساني است که ميگويند جامعه بشري نيازي به وحي و نبوت ندارد. اما انبيا آمدند و خداي سبحان به وسيله انبيا به مردم و به اين گروه فهماند که انسان اگر موضوعي را خوب بررسي کند، محمول را يا بر آن ثابت ميکند يا ثابت نميکند، قضيه در اينجا يا موجبه است يا سالبه. اما اگر موضوع قضيه را خوب درک نکرد، بعضي از امور است که اصلاً عقل توجه نکرد ، نسبت به آنها خبر ندارد ، نه رأي اثباتي دارد نه رأي سلبي، نه قضيه موجبه دارد نه قضيه سالبه. فرمود انبيا تنها چيزهايي را نياوردند که در دسترس عقل بشر باشد، «وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون»، اين «ما لَمْ تَكُونُوا» عدم ملکه است؛ يعني چيزهايي را انبيا آوردند که مقدور بشر نيست درباره آنها رأي بدهد «لا ثبوتاً و لا سلباً». چيزي که مربوط به جهان غيب است، در دسترس تجربه بشري نيست، انسان چگونه ميتواند درباره آنها اظهار نظر کند، نه به صورت قضيه موجبه، نه به صورت قضيه سالبه. فرمود: «وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون»، اين «ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون»، غير از «ما لا تعلمون» است. يک وقت استاد به شاگرد ميگويد چيزي که تو نميداني ما به شما ياد ميدهيم، ممکن است اين شاگرد بزرگ بشود از ديگري بپرسد خودش بررسي بکند ياد بگيرد؛ اما يک وقت ميگويد من چيزي به تو ياد ميدهم که مقدور تو نيست، از هر کس بپرسي و ياد بگيري! اين جمله «ما لَمْ تَكُونُوا»، اين پيام را دارد. اگر خدا فرموده بود، «و يعلمکم ما لا تعلمون»، يعني چيزهايي که نميداني به شما ياد ميدهد، ممکن است کسي بگويد ممکن بود بشر خودش ترقي کند ياد بگيرد؛ اما وقتي تعبير قرآن اين است که «وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون»؛ يعني بشر آن نيست که خودش ياد بگيرد، انبيا براي اين ميآيند.
بنابراين شبهه براهمه هند قابل طرح نيست؛ آنها ميگويند رهآورد انبيا يا مورد علم بشر است يا مورد انکار بشر است يا قبول بشر است يا مورد نفي. اما اين تقسيم حاصل نيست، خيلي از چيزهاست که بشر نميفهمد تا اظهار نظر بکند. قبل از اين نظام، عالَم چه خبري بود، بعد از برچيدن اين نظام کجا ميرويم، بهشت يعني چه؟ جهنم يعني چه؟ برزخ يعني چه؟ قيامت يعني چه؟ حقيقت روح يعني چه؟ اينها علمي نيست که در کتابهاي بشري قابل تحليل باشد. لذا فرمود:«وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون»، اين را ذات اقدس اله درباره رهاورد انبيا فرمود. به خود انبيا هم فرمود، مخصوصاً به وجود مبارک رسول گرامي (وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ)؛ يعني تو اي پيغمبر با همه هوش و استعدادي که خدا به تو داد، يک سلسله مطالبي را خدا به تو منتقل ميکند که تو آن نيستي که از طرف خودت فرا بگيري. اين نگار، گرچه به مکتب نرفت، گرچه به غمزه مسئله آموز صدها مدرّس شد؛ اما در بسياري از موارد ممکن نبود ياد بگيرد. فرمود ما چيزهايي را به تو داديم، (وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ)، نه «ما لا تعلم».
بنابراين ما منتظر هستيم که وجود مبارک پيامبر و امام معصوم اين ذوات قدسي که عِدل قرآن کريمند، آنچه را که آوردند ما آن را بشنويم و عمل کنيم و اما آن بخشهايي که خود عقل دسترسي دارد گاهي اشتباه ميکند سهو و نسيان و غفلت و جهل و اينها را از حريم اين علم بزدايد و اين را ناب کند. اين همان بيان نوراني حضرت امير است که در خطبه اوّل نهج البلاغه فرمود: انبيا آمدند که انقلاب فرهنگي ايجاد کنند، «ثوره»؛ يعني انقلاب، گاو را که ميگويند «ثور»؛ براي اينکه اين شيار ميکند و انقلابي در مزرعه ايجاد ميکند، خاکها را زير و رو ميکند، تا کشاورزي سامان بپذيرد، فرمود: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» آن دفينهها را با ثوره و شيار کردن و زير و رو کردن شکوفا ميکنند. بنابراين ما بايد اين دلها را مزرعه بکنيم؛ منتها به ما گفتند که هر مزرعهاي يک آبي لازم دارد، تنها آبي که ميتواند مزرعه دل را شکوفا کند، آن اشک چشم است.
بيانات حضرت آيتالله جوادي آملي (دام ظله) در جلسه درس اخلاق در ديدار با جمعی از دانشجويان و طلاب ، قم؛25 /9 /1395 .