بــســـم الله الـــرّحــمـــن الــــرّحــیــم
باید باور کنيم که گناه بدبو است، پیامبر اکرم(ص) فرمود:«تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لَا تَفْضَحْكُمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب»(1) با استغفار خود را معطر کنيد، گناه بدبو است. يک وقت ميبينيد گناه از سنخ اختلاس و گناهان ديگري درميآيد، نه تنها آبروي خود آدم ميرود، آبروي بچههاي آدم ميرود، آبروي نوه انسان در دبستانها و اينها ميرود.
آبروی انسان؛ حقالله
وقتي خداي سبحان ميخواهد آبروي مؤمن را حفظ بکند، چرا ما با دست خودمان آبروي خودمان را حفظ نکنيم!؟ به ما فرمود کاري نکنيد که اين حيثيت شما از بين برود. اين آبروي مؤمن حق او نيست، حق خداست، هيچ کس حق ندارد آبروي خود را از بين ببرد، آبروي ما مثل خون ما نيست، اگر کسي را ـ خداي ناکرده ـ کُشتند، اولياي دم ميتوانند رضايت بدهند واز قاتل صرف نظر کنند: (مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا)؛(2) اما اگر ـ خداي ناکرده ـ به حريم کسي تجاوز شد، به عصمت و عفت کسي تجاوز عمدي شد، آنجا رضايت کسي مطرح نيست، پدر رضايت بدهد، شوهر رضايت بدهد، پسر رضايت بدهد، برادر رضايت بدهد، مقبول نيست، اين پرونده همچنان باز است؛ زيرا آبروي کسي، حيثيت کسي، عفت و حجاب هر کسي، اين «حق الله» است نه «حق الناس»؛ اين مثل خون نيست که وليِ دم بگذرد، اين حق خداست، اين امانت الهي است که به دست ماست، آبروي ما هم همينطور است، مگر ما مجاز هستيم آبروي خود را بريزيم؟
ارجاع کثرت به وحدت
اگر کسي کاري کرد که آبروي خود را ريخت، اين دو تا گناه کرد: يکي حق مردم را در اختلاس از بين برد، يکي «حق الله» را زير پا گذاشت؛ زيرا آبروي او حق خداست و او به عنوان امانت داده است. فرمود اين عزتي که داريد، برای خداست. در عين حال که فرمود عزت براي خدا و پيامبر و مؤمنان است، اين تثليث را که يکجا ذکر کرد، همواره اصرار قرآن کريم بر اين است که آن کثرت را به وحدت برگرداند، آن تثليث را به تثنيه برگرداند و سپس تثنيه را به توحيد ارجاع بدهد. هر جا سخن از تثليث است به تثنيه برميگردد و تثنيه را به توحيد برميگرداند؛ همين آيه (أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم) را ببينيد، اين سخن از تثليث است؛ يعني مطاع شما خدا هست و پيامبر است و اولو الامر، اين در سطر اول آيه، در سطر دوم آيه دارد: (فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ)(3) اگر درباره خود اولي الامر، درباره خود خلافت و امامت اختلاف کرديد، مرجع شما ديگر تثليث نيست، تثنيه است،ديگر سخن از اولي الامر نيست،در سطر سوم ميفرمايد، ديگر سخن از رسول هم نيست؛ يعني رسول هم حرف مرا ميزند نه حرف خود را.هر جا اگر سخن از کثرت است الا و لابد به وحدت برميگرداند، در مسئله عزت همينطور است. اگر فرمود: (لِلَّهِ الْعِزَّهًُْ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ).(4) در بخش ديگر اين تثليث را به توحيد برميگرداند: (الْعِزَهًَْ لِلَّهِ جَميعاً)؛(5) يعني اگر رسول عزيز است،به عزت الهي است، اگر مؤمنين عزيزند، به عزت الهي است؛ شفاعت همينطور است، قدرت همينطور است، قوت همينطور است.
به يحياي زاهد ميگويد: (يا يَحْيى خُذِالْكِتابَ بِقُوَّهًٍْ)؛(6) به بنياسرائيل ميگويد: (خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّهًْ)؛(7) ولي در سوره مبارکه «بقره» فرمود: (أَنَّ الْقُوَّهًَْ لِلَّهِ جَميعاً)،(8) يحيي قوهاي ندارد، ديگران قوهاي ندارند، اگر مقتدرند و قوي هستند، به تقويت الهي است و «لا غير».
همه اين کارها نشان ميدهد، هر چه ما داريم يا مال ماست يا امانت ماست، آن مال هم تمليک الهي است، آبروي ما مال ما نيست، حواسمان جمع باشد. ممکن است کسي مال خود را ببخشد؛ ولي حق ندارد حيثيت خود، عفاف خود، حجاب خود، عزت خود، شرف خود را رايگان در اختيار کسي بگذارد، اينکه ميبينيد پرونده در تجاوزهاي عمدي همچنان باز است، براي اينکه رضايت هيچ کس در بخشودن اين مجرم دخيل نيست، اين حق کسي نيست، اين مال کسي نيست، اين مِلک خداست، اين حق خداست به عنوان امانت به ما دادند، بخشي از آبروهاي ما همينطور است، هيچ کسي حق ندارد آبروي خود را ببرد، اين ميشود حرام و ميشود معصيت.
قرآن ؛ سخنی وزین، نه دشوار
يک بيان نوراني از حضرت امير(ع) است که چند باردر نهج البلاغه در تعبيرات گوناگون ذکر شده است، گاهي کلمه «وبئ»، گاهي «موبئ»،(9) گاهي «اوبا» اين کلمه تکرار شده است، فرمود:«إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيء»،(10) حق درست است سنگين است، وزين است؛ ولي دشوار نيست، گواراست. قرآن سنگين است، وزين است؛ ولي سخت نيست: (إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا)؛(11) ثقيل به معناي وزين است، نه سخت؛ لذا فرمود: (لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ)،(12) اين براي يادآوري و تعليم يک کتاب آساني است، براي عمل به يک کتاب آساني است؛ اما وزين است، سنگين است نه دشوار. بين وزين بودن و سخت بودن خيلي فرق است، نفرمود سخت است، بلکه خيلي آسان است؛ چون دلپذير است، مطابق با فطرت است، تحميلي بر هويت کسي نيست.
در بخشهاي ديگر هم فرمود:«الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيء»، باطل و راه باطل رفتن آسان است؛ اما «وَبِيء» است اين «وَبِيء، مُوبِیءٌ، أوبی» از وبا است، اگر يک علفزاري سبز باشد، اين حيوان به طمع آن علف سبز، حرکت کند و آن وباخيز باشد، ديگر آبرويي براي کسي نميماند، فرمود گناه مثل بيماري وبا آبروبر است؛ نظير غده سرطان نيست، سرطان به هر حال خدا راه شفايش را به پزشکان ما عطا خواهد کرد و ميکند! و اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ به اين بيماري سرطان مبتلا شد، ديگر آبرويش نرفته است؛ اما بيماري وبا يک بيماري آبروبر است، بالا و پائين تاس و لگن، نه انسان در بيمارستان آبرو دارد، نه در منزل. فرمود گناه چنين است، «وَبِيء» و «مُوبِیءٌ» است، آبروبر است، اين آبرو هم که مال ما نيست، اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ بیراهه رفته و آبروي خود را برده، دو تا گناه کرده است: يکي آن مال را از برده است، يکي اينکه «حقالله» را ضايع کرده است، هيچ کس خيال نکند که آبروي او براي اوست.
اين بيان نوراني اهل بيت به ما توجه داد که اگر ذات أقدس اله در بخشي از آيات فرمود: (لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم)(13) اين کرامت، براي هويّت انسان نيست، براي خلافت اوست، اين يک اصل. خليفه اگر کريم است به احترام «مستخلفعنه» است اين اصل دوم.
زمانی اين کرامت ميماند که خليفه حرف «مستخلفعنه» را بزند، نه اينکه نان خلافت را بخورد وحرف خود را بزند. اگر کسي قائم مقام يک وزيري، وکيلي، صاحب سِمَتي شد، از طرف او امضا کرد و به جاي او نشست و از حرمتي برخوردار بود، بايد حرف او را بزند، برنامه او را اجرا کند، نه نان خلافت را بخورد و حرف خود را بزند.
بنابراين ما بايد بدانيم حيثيتي که داريم، براي خلافت ماست اين يک. خلافت هر اندازه ارزشمند باشد، به احترام «مستخلفعنه» است، دو؛ ما بايد حرف «مستخلفعنه» را بزنيم و پياده کنيم، سه؛ وگرنه همان که به ما گفت: (لَقَدْ كَرَّمْنا)، همان ميگويد: (إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل)(14)، ما اگر بخواهيم هميشه طاهر باشيم، اين نمازهاي پنجگانه را به عنوان چشمه جوشان پاککننده تلقّي کنيم، بزرگان دين ما گفتند؛ هميشه، هر روز عمل خير انجام بدهيد، مخصوصاً دوشنبهها و پنجشنبهها، در تین دو روز اعمال را به پيشگاه ولي عصر عرضه ميدارند،در همه زمان و زمين کار خير با فضيلت است؛ اما در دوشنبهها و پنجشنبهها راحت است، بعد آدم موفق است، اين راه را به خوبي طي ميکند، يک چيزي تهيه ميکند که هميشه همراه او هست و آن شرافت و عزّت است. هيچگاه دنيا آن توان را ندارد که عزّت يک مؤمن را از بين ببرد؛ زيرا مؤمن جزء «صالح المؤمنين» است، يک؛ در رديف فرشتهها مؤيد دين پيغمبر است، دو؛ و خداي سبحان هم وعده داد، فرمود اگر شما دين را ياري کرديد، من ياور شما هستم، سه؛ هر کس ياور او خدا بود: (كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي)،(15) چهار. او هيچ شکست نميخورد، چون صريحاً قرآن وعده داد، هر که را خدا ياري کرد، پيروز است، (لَأَغْلِبَنَّ) با «لام» و «نون تأکيد ثقيله»، من و پيروان من فاتح هستيم: (لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي).
بيانات حضرت آيت الله جوادي آملي (دام ظله) در جلسه درس اخلاق در ديدار با جمعی از دانشجويان، طلاب و پرسنل نیرویهای نظامی و انتظامی، قم؛9 /10 / 1395.
مرکز اطلاع رسانی اسرا
1. الأمالی طوسی، ص372. 2. إسراء، 33 . 3. نساء، 59 . 4. منافقون، 8.
5. نساء، 39 ؛ يونس، 65 . 6. مريم، 12 . 7. بقره،63 و93؛ اعراف، 171 .
8. بقره، ۱۶۵ ۹. نهج البلاغه صبحي صالح، حکمت367؛
10. همان، حکمت376. 11. مزمل، 5 . 12. قمر، 17 و 22 و 32 و 40.
13. إسراء، 70. 14. فرقان، 44 . 15. مجادله، 21.