ساماندهی مبارزات علیه رژیم پهلوی در منزل شهید صدوقی
وقایع روز دهم فروردین ماه سال 1357 ش شهر یزد، به نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی ایران تبدیل شد. آیتالله صدوقی در اعلامیه برگزاری مراسم بزرگداشت شهدای این روز نوشتند:
«... پس از نثار هزاران هزار درود و تحیات وافرات به ارواح عالیه شهدای بیگناه و بیدفاع استان یزد... روز یکشنبه غره جمادیالاول مطابق 57/1/20 مجلس تذکر و یادبودی برای عزیزان و شهدای یزد از ساعت 7 الی 11 در مسجد روضه محمدیه منعقد میشود... از خداوند قهار و منتقم کیفر مسببین این حادثه جانگداز را مسئلت و همه طبقات را به صبر و بردباری توصیه و سفارش مینمایم...»
در این ایام، تلفن منزل آیتالله صدوقی، به صورت شبانهروز تحت کنترل قرار داشت و کلیه مکالمات ایشان و خانواده و دیگر افرادی که مهمان ایشان بودند و از این تلفن استفاده میکردند، مورد شنود قرار میگرفت.
همانگونه که از مکالمه ایشان با آیتالله زاده مرعشی در تاریخ 1357/1/11 معلوم است، این کنترل، از قبل از کشتار وحشیانه مردم در دهم فروردین صورت گرفته است؛ ولی آنچه در اسناد موجود میباشد، گزارش شنودهایی است که از تاریخ 1357/2/18 به ثبت رسیده و دارای نکات بسیار ارزندهای به شرح زیر است:
الف. سازماندهی مبارزات و اعتصابات و کنترل آن
یکی از اقدامات اساسی آیتالله صدوقی(ره) در این مقطع، سازماندهی مبارزات بود. افرادی که در صنوف مختلف در سطح شهر دارای جایگاه و پایگاه مردمی بودند، در جلسات خصوصی منزل ایشان شرکت میکردند و پس از هماهنگیهای لازم، اقدامات بعدی سازماندهی میشد.
نمونهای از این کنترل در مکالمه شهید پاکنژاد با ایشان به این شرح است:
«پاکنژاد: اگر صلاح میدانید چون عدهای غریبه در شهر پیدا شدند، شما فردا صبح به آنها حتما تاکید کنید که یک وقت شعار یا چیزی ندهند.
صدوقی: اتفاقا خودم در نظر داشتم، خیلی خب، همه چیز را میگم.»
«حاج حسن طیب تماس گرفت و گفت: ... بچهها آمدند بازار مغازهها را باز کنند، یه عده میگویند باز نکنید؛ چون حاجیآقا گفته به خاطر اینکه دیروز چند تا مغازه را پلمب کردند از طرف اتاق اصناف، هیچ کس باز نکند تا تکلیف این مغازهها روشن شود. شما بپرسید ببینید حاجی آقا این حرف را زده است یا نه؟
رجبعلی پرسید و گفت: درست است؛ خود حاجیآقا گفته باز نکنند تا تکلیف بقیه هم روشن شود.»
«شخصی به نام صراف تماس گرفت و گفت: امری داشتید؟
صدوقی: آقای رشتی تلفن کردند که کار حل شده، ما پیغام کردیم که مغازهها را باز کنید و حالا رفتهاند مغازه کافه تاج و شاگردانش را بیرون کردند و استادش را بردهاند کلانتری، میخواستم ببینم چه جوری است؟ از یک طرف میگویند خبری نیست و از یک طرف اینطور میکنند.
صراف: رشتی تلفن کردند به رضوانی و رضوانی هم آمدند بازار، من نبودم و در را گفتند باز کنند و باز کردند و الان نمیدانم محمدآقا کجاست؛ هر موقع پیدا کردم، میفرستم خدمت شما.
صدوقی: خلاصه پیدا کنید و بهش بگویید که برود کارش را بکند؛ چرا بیخود کافه تاج را بستهاند و همه را بردهاند کلانتری، بره ببینه موضوع چی است؟
«شخصی به نام بوشهری تماس گرفت و پرسید: آیا مغازهداران باز کنند؟
صدوقی: فعلا نه، تا ساعت 5 بعدازظهر بسته باشه بهتر است.»
«دکتر پاکنژاد تماس گرفت و گفت: اجازه میفرمایید داروخانهها باز باشند؟
صدوقی: بله، داروخانهها، قصابیها و نانواییها هم باز باشند.»
«دکتر پاکنژاد تماس گرفت و به مناقب که منزل سوژه بود، گفت: حاجی آقا را بگویید یکی را بفرستند در حظیره؛ عدهای از بچهها جلوی اتوبوس شرکت واحد را گرفتهاند و میخواهند شیشهاش را بشکنند، جلویشان را بگیرد.»