به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 8,405
بازدید دیروز: 7,600
بازدید هفته: 40,483
بازدید ماه: 40,483
بازدید کل: 25,027,616
افراد آنلاین: 201
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
سه‌شنبه ، ۰٤ دی ۱٤۰۳
Tuesday , 24 December 2024
الثلاثاء ، ۲۲ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
۹ - خاطرات امیر سرتیپ سید ابراهیم حجازی : استعفا از ریاست پلیس تهران و آن روی سکه ۱۰ / ۰ ۱/ ۱۳۹۵
۹  - خاطرات امیر سرتیپ سید ابراهیم حجازی:

استعفا از ریاست پلیس تهران و آن روی سکه

Image result for ‫قضیه ۱۴ اسفند برای آقای بنی‌صدر‬‎



قضیه ۱۴ اسفند برای آقای بنی‌صدر خیلی گران تمام شد، لذا تهمت و نشر اکاذیبی را علیه بنده مطرح و دامن زد. ماجرا از این قرار بود که در نوروز سال 57 طبق همه سنت‌هایی که حالا هم در جمهوری اسلامی در سنت عید نوروز هست و مسئولین در مراسم‌هایی که در آغاز هر سال یا اعیاد اتفاق می‌افتد هدایایی به برخی می‌دهند، آن موقع نیز در ابتدای سال 57 مراسمی در خرمشهر برقرار بود. من آن وقت رئیس راهنمایی خرمشهر بودم و رئیس شهربانی و فرمانده ژاندارمری و همه مسئولین و مدیران ارشد و تشکیلات همه بودند و در این مراسم رئیس ساواک خرمشهر یک سکه به من و یک سکه هم به رئیس شهربانی و فرمانده ژاندارمری داد. بنده هم طبق معمول این را خیلی مشکل‌ساز تصور نمی‌کردم که چه چیزهایی ممکن است پشتش باشد یا اصولاً روزی ممکن است از این قضیه علیه بنده استفاده شود. تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید و الحمدلله از برکت این آزادگی و رهایی و عنایت مردم رئيس شهربانی خرمشهر شدم. اوایل سال 58 از طریق گروه‌های نفوذی خلق عرب، روزی آقای محمد فروزنده که دادیار دادسرای خرمشهر بود به من گفت: «فلانی بحث سکه‌ای که شما از رئیس ساواک دریافت کرده‌اید و سندی هست، چیست؟ من اصلاً تصور نمی‌کردم که سکه‌ای که در یک مراسم نوروزی داده می‌شود باعث مشکل شود. گفتم: «والله من چیزی به ذهنم نمی‌رسد، ولی یادم می‌آید که اوایل سال 57 یک همچین داستانی اتفاق افتاد و من فکر نمی‌کردم که شما امروز از من سؤال کنید». و تأکید کردم در عین حال این حق شماست، گفت: «نه ما همه اسناد را بررسی کردیم و پیرامون شما مطالعه کردیم، این داستان را هم فقط در همین حد گفتیم از خودتان سؤال کنم ببینیم چه بوده است؟» و گفت: «این چیز مهمی نیست». گفتم: «اگر می‌دانید مشکلی هست من خیلی مایل نیستم برای انقلاب ایجاد مزاحمت کنم و در عین حال توفیق خدمتگزاری و خدمت به اسلام و انقلاب را برای خودم یک عزت و افتخار می‌دانم». گفت: «نه آقا، چیزی نیست چرا ناراحت شدی به سر کار برگردید».
بعد از این مصاحبه و جریان 14 اسفند داستان به این گونه بود که بعد از این جریان ایشان به وزارت کشور نامه نوشته بودند که بنده یک سکه از رئیس ساواک خرمشهر گرفته‌ام، پس بنابراین حتماً در کشتار مردم خرمشهر دست داشته‌ام. آقای میرسلیم مرا خواست و گفت: «داستان چیست؟» گفتم: «داستان این است آقای فروزنده هم که استاندار شماست زنده است، از او سؤال کنید. دیگران هم هستند. ضمناً من رئیس شهربانی انتخابی و مردمی و انقلابی خرمشهر بودم. من یک درجه ارشدیت در خرمشهر به خاطر فداکاری برای حفظ نظام گرفتم، چطور می‌شود که یک کسی که خدمتگزار انقلاب است در کشتار مردم دست داشته باشد؟ بعد هم من از خانواده متدین بودم، یعنی زنم اهل حجاب و چادر بود و به این کیفیت در خوزستان معروف هستیم». ایشان گفت: «مشکلی نیست شما به سر کار برگردید». فشارهای بنی‌صدر به مرحوم وحید دستجردی بیشتر چربید و ایشان را وادار کرد که در اواخر اسفند مرحوم وحید به من گفت: «بنی‌صدر دست از سر ما برنمی‌دارد شما یک استعفایی بنویس تا ما موافقت کنیم». گفتم: «مشکلی نیست». تقریباً 27 یا 28 اسفند بود که استعفایم را اعلام کردم و در واقع با آغاز سال جدید که همان سال 60 بود، پلیس تهران را به نفر بعد تحویل دادم. طبیعی بود که بنی‌صدر قضایا را دنبال می‌کرد. با فشاری که بنی‌صدر آورد مرا براساس ادعای آقای بنی‌صدر با همان به اصطلاح سندی که ایشان ضمیمه کرده بود به دادسرای انقلاب فرستادند. در دادسرای انقلاب از من بازجویی شد همان زمان که از من بازجویی می‌کردند یادم نمی‌رود که دادیاری بود در آنجا به نام آقای عسگری به من گفت: «فلانی ناراحت نباش این یک جریان سیاسی است، تو هم یک ترکشی خوردی». گفتم: «نه مشکلی نیست». اتفاقاً این ایام در واقع بیکاری مصادف بود با ایامی که مرحوم شهید صیاد شیرازی هم به خاطر جریانات درگیری که در کردستان با ایشان داشتند از کار برکنار بود. بنده و ایشان، آقایان رحمان‌دوست و عبدالاحد در چهار راه شهید قدوسی گاهی با هم قرآن می‌خواندیم و حدیث مطالعه می‌کردیم. به این کیفیت چند جلسه‌ای هم با این دوستان در چهار راه شهید قدوسی همدیگر را می‌دیدیم و به برکت بیکاری که به امر بنی‌صدر بود، دادسرای انقلاب هم رسیدگی‌های خودش را انجام داد و شهید قدوسی (رضوان‌الله تعالی علیه) حکم برائتم را به شهربانی ابلاغ کرد و نوشت این اتهامی که ایشان زده اصلاً ارتباطی به حجازی ندارد و بعد هم ایشان به‌کارگیری و خدمتش بلامانع است. ایشان باید به کار برگردد و به هر صورت برگشتم. در اوج اعوجاجاتی که بنی‌صدر با دست خودش علیه این ملت و انقلاب راه‌اندازی کرده بود و خود آخر قربانی این قضایا شد به شهربانی برگشتم و رئیس اداره اطلاعات شهربانی شدم.