آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی در پامنار به منزل من آمدند و از من میخواستند تا برای شب هفت مصدق، منبر بروم. من به اتفاق آنها به احمدآباد رفتم که منبر بروم ولی خدا میداند که یک لشکرکشی وسیع به آنجا شده بود. پشت دیوار، نیروهای پلیس تهران داخل کامیون پر بودند و ما چماقها را از داخل قلعه احمدآباد میدیدیم. مهندس حسیبی مدام به من میگفت: «آقای شجونی، باید امروز منبر بروی و مجلس را اداره کنی.» گفتم: «من برای همین دعوت شدهام.» دمِ درِ قلعه، سرهنگ نواب که رئیس یک قسمت ساواک تهران بود، ایستاده بود و در خیابان میکده- که الان شده دهکده- مقر داشت.
آلونکهای آنجا- که پنجرههای کوچکی داشتند- پر از ساواکی بود. آنها میگفتند: «شجونی! شجونی!» و لغت «شجونی، شجونی» را که میگفتند، میشنیدم. مجلس مالامال از جمعیت، اعم از زن و مرد بود که قرآن میخواندند. من واقعاً ترسیدم. شیخ باقر نهاوندی هم- که جزء وعاظ تهران است- آنجا بود. وی گفت: «شما میروید منبر یا من بروم؟» من گفتم: «حرفی ندارم که منبر بروم، میخواهی شما برو. ولی مهندس حسیبی به من گفت که شما باید منبر بروید. آقای بازرگان و سحابی هم به خانه شما آمدند و شما گفتید که من حرفی ندارم!» مصدق مردی بوده که به هر حال، در مقابل دربار ایستاده ولی چنان وضع بدی پیش آمد که بیچارهها گفتند: «آقا، اینها میریزند و این مردم را قتل عام میکنند. مصلحت در این است که قرآن بخوانند و تمام کنیم». قرآن خواندند و تمام شد.
کودتای 28 مرداد
در قضیه سیتیر، مردم با کمالِ میل به میدان آمدند ولی در مسئله 28 مرداد، دیگر آن فداکاریها نبود؛ مردم از اینکه شاه از کشور بیرون برود، خوشحال بودند اما سرانجام خارجیها مخصوصاً آمریکاییها و بعضی از ارتشیهای خیانتکار شاه را با آن تانک و توپ به کشور بازگرداند.
اندکی مرور زمان و بعد چوب لای چرخ ملیون گذاشتنهای دربار و خارجیها، باعث دلسردی مردم شد و سبب شد تا دیگر با اشتیاق وارد میدان نشوند. مردم احساس میکردند که دولت دیگر به خواستههای آنها توجهی ندارد و این باعث دلسردی مردم از ملّیون شد و دیگر از آنان حمایت نکردند. من در آن زمان چنین استنباط میکردم. در ثانی مردم هم در یک حدّ معیّنی مقتدر هستند. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید که «ایّاکم و صولت العوام»هیبت مردم خیلی مهم است. هیبت مردم شاه را فراری داد. هیبت مردم امام را وارد مملکت کرد؛ هیبت مردم آمریکاییها را فراری داد. در 28 مرداد، مردم آن هیبت را از خودشان نشان ندادند، چون شاید هم حریف آنها نبودند. چون آنها با تانک و تشکیلات به میدان آمدند و علاوه بر آن، یک مقداری هم دلسردی مردم، باعث شد که به آن صورت درآیند.
دستگیری و اعدام فدائیان اسلام
من به هنگام اعدام فدائیان اسلام در زندان بودم. مردم ناراحت بودند طُلاب واقعاً داغدار بودند. بعضیها هم به دستگاه آیتالله العظمی بروجردی ایراد میگرفتند و به اطرافیان گاهی میگفتند که شما نگذاشتید که این خبر (خبر دستگیری ایشان یا دادگاه ایشان) به سمع آیتالله بروجردی برسد. مردم در باطن از این کشتار و جنایت عظیم ناراحت بودند. گاهی که عکس شهید نواب صفوی را میبینم، به یاد اعدام ایشان میافتم که دارند او را با طناب میبندند و ایشان دهنش باز است و در آن صبح زود «اللهاکبر» میگوید.
خداوند مادر شهید نواب را رحمت کند، یک بار به من گفت من پشت دیوار لشگر دو زرهی بودم که صدای تیر را شنیدم و هر روز صبح، آنجا میرفتم و آن پشت میماندم. من سال قبل از آن در شیراز منبر میرفتم و قول داده بودم که افطاری را در مدرسه خان باشم و سحری را در منزل مادر شهید نواب صفوی. در آن وقت، هادی میرلوحی، برادر شهید نواب صفوی هم در شیراز بودند. او فردی با ایمان و باتقوی بود.
آیتالله بروجردی و مسئله بهائیت
دیگر زمانِ مبارزاتِ مرحوم شیخ فضلالله نوری و مرحوم مدرس گذشته بود و کسی به آن صورت وارد میدان نشده بود. مسئله مبارزه با بهائیت کمکم مطرح شد و عدهای به طور جسته گریخته، در جلسات قرآن با بهاییها مبارزه میکردند. مردم خیال میکردند که این نوع مبارزه بهترین نوع مبارزه است. همین آقایان مردم را در شهرستانها جمع میکردند. مردم هم خیال میکردند واقعاً بهترین نهضت و مبارزه علیه بهاییها همین است. به مناسبت جشنی مردم را به دبیرستانی دعوت میکردند و آقایی هم به عنوان مبارزه با بهائیت از «انجمن حجتیه» میآمد و مسائلی را مطرح میکرد. آن موقع بنده- با همه بیادعایی خودم- میگفتم که این مبارزه، انحرافی است. روی منبر همیشه میگفتم که ما میرویم یک پشه را بکشیم؛ باتلاق پشه را باید کشت؛ آنجایی که باتلاق است آنجا که مولد پشه است، گاهی درباریها به این چیزها اشکال میگرفتند که شما منظورتان شاه است. همین الان ما در دهات قمصر کاشان یک دهی داریم که آنجا همه بهائی هستند اما آنها تنها یک مشت پیرزن و پیرمرد بدبخت، بیسواد، بیاطلاع و بیخبرند. آخر اینها که هستند؟! ولی باسوادها و دانشمندهای آنها شاه، وزیر صنایع و نخستوزیر آن وقت بودند.
در فریدن اصفهان، بهائیها روز عاشورا دسته عزاداری امام حسین(ع) را به هم ریخته بودند و در نتیجه، قتلعامی انجام شده بود که باید گفت که مثل جنایتی بود که اکنون سپاه صحابه در پاکستان انجام میدهند و مثلاً در روز عاشورا دسته عزاداری امام حسین(ع) را به رگبار بستند. این جنایات را که مرتکب شدند، آنها را محاکمه کردند.
منوی اصلی
ورود اعضا
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: | 20,159 |
---|---|
بازدید دیروز: | 23,262 |
بازدید هفته: | 58,078 |
بازدید ماه: | 130,993 |
بازدید کل: | 24,831,115 |
افراد آنلاین: | 373 |
اوقات شرعی
اوقات شرعی به وقت زنجان
اذان صبح: | |
---|---|
طلوع خورشید: | |
اذان ظهر: | |
غروب خورشید: | |
اذان مغرب: |
تقویم و تاریخ
پنجشنبه ، ۲٤ آبان ۱٤۰۳
Thursday , 14 November 2024
الخميس ، ۱۲ جمادى الأول ۱٤٤۶
آبان 1403 | ||||||
---|---|---|---|---|---|---|
ج | پ | چ | س | د | ی | ش |
4 | 3 | 2 | 1 | |||
11 | 10 | 9 | 8 | 7 | 6 | 5 |
18 | 17 | 16 | 15 | 14 | 13 | 12 |
25 | 24 | 23 | 22 | 21 | 20 | 19 |
30 | 29 | 28 | 27 | 26 | ||
آخرین اخبار
رئیسجمهور: خاموشیهای برق بر اثر ناترازی است تلاش میکنیم مشکل سوخت نیروگاهها را حل کنیم ۱۴۰۳/۰۸/۲۳ ۰۳/۰۸/۲٤
(63 بازدید)
(63 بازدید)
شاهکار مقاومت در دریا و خشکی 3 ناو آمریکا و پایگاههای اسرائیل هدف قرار گرفتند ۱۴۰۳/۰۸/۲۳ ۰۳/۰۸/۲٤
(33 بازدید)
(33 بازدید)
18 - خاطرات مرحوم حجتالاسلام شجونی:چرا مردم از دولت مصدق دلسرد شدند؟ ۱۰ / ۱۰ / ۱۳۹۵
خاطرات مرحوم حجتالاسلام شجونی
چرا مردم از دولت مصدق دلسرد شدند؟