به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 6,029
بازدید دیروز: 9,675
بازدید هفته: 47,782
بازدید ماه: 47,782
بازدید کل: 25,034,911
افراد آنلاین: 394
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
چهارشنبه ، ۰۵ دی ۱٤۰۳
Wednesday , 25 December 2024
الأربعاء ، ۲۳ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
2 - رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک- علت فرار عروس ثابت پاسال از ایران چه بود؟ ۲۹ / ۰۱ / ۱۳۹۶
رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک-2

علت فرار عروس ثابت پاسال از ایران چه بود؟

Image result for ‫علت فرار عروس ثابت پاسال‬‎


خانواده
براساس خاطرات خود حبیب ثابت، او در سال 1306ش، تصمیم به ازدواج گرفت و قرار شد تا با دختردایی بزرگِ خود، که «مقبوله» نام داشت، ازدواج نماید؛ ولی بر اثر تأخیری که در این ازدواج پیش آمد، خواستگاری متموّل‌تر بر سر راه دختردایی وی ظاهر شد و همین مسئله، موجب گردید تا این وصلت سر نگیرد:
«در این فاصله، داوطلب دیگری برای مقبوله، به وسیله آشنایان پیدا شد که از فرزندان جناب دهقان شیراز بود و برتری مالی بر من داشت. روزی دایی جان مرا به دفتر خود که در اداره پست بود، دعوت کردند و اظهار داشتند که با تأسف باید به تو بگویم که تو انتظار ازدواج با مقبوله را نداشته باش.»
همین شکست، موجب شد تا حبیب ثابت، پیش از آنکه ازدواج دختر دایی‌اش با دیگری سر بگیرد، به فکر ازدواج بیفتد و این مسئله از طریق فردی به نام «محمد پرتوی» که دامادِ سید احمد باقراف بود و خواهرزنِ خود را برای ازدواج به او پیشنهاد داد، حل شد:
«به خود گفتم: تو کجا و باقراف کجا؟ رفتم و گفتم زود اقدام کن. آقای باقراف و تمام خانواده‌شان از رشت به طهران می‌آمدند که در گراندهتل، متعلق به پسرعمویش آقا سیدنصرالله باقراف سکونت و برای دیدار و گردش یک هفته در طهران توقف نمایند... به اتفاق آقای فتح الله مشیراوبهی با اتومبیل داج خود به رشت رفتیم و در تابستان 1929 عروسی کردیم.»
حبیب ثابت در دوران تثبیت حکومت رضاخان، بدون اینکه خانواده‌ وی در ازدواجش نقشی داشته باشند، با باهره باقراف (فرزند سید احمد باقراف که بعدها نام فامیل خویش را به «خمسی» تغییر داد)، ازدواج نمود. حاصل این ازدواج، دو فرزند پسر به نام‌های: ایرج و هرمز بود که اولی در سال 1310ش و دومی، در سال 1316ش به دنیا آمدند.
این خانواده‌ چهار نفره، پس از اشغال ایران در شهریور سال 1320ش، راهی آمریکا شدند و در آنجا سکونت نمودند. فرزندان وی در جریان این انتقال، به گونه‌ای با فرهنگ غربی خو گرفتند که باوجود بازگشت به ایران در سال‌های 1336 و 1337ش، هرگز با زبان فارسی آشنایی نیافتند؛ کما اینکه در سال 1339ش، که هرمز ثابت برای هماهنگ نمودنِ تعطیلات تلویزیون با تعطیلات رسمی کشور به ساواک فراخوانده شد، به علت عدم آشنایی با زبان فارسی، تعهدنامه‌ خویش را به زبان انگلیسی نوشت و در بازجویی گفت:
«بخشنامه‌ای که راجع به تعطیلی ایام محرم آورده بودند، نخواندم؛ چون سواد فارسی (خواندن و نوشتن) را ندارم و از مضمون نامه اطلاع پیدا کردم.»
عدم آشنایی فرزندان حبیب ثابت با زبان فارسی، در نامه‌ای که همسرش از آمریکا برای هرمز و همسر اولش، «ایران خسروشاهی»، نوشته، به خوبی مشهود است:
«هرمز جان و ایران، خواستم به انگلیسی بنویسم، غلط می‌نوشتم. در (اسپیل). گفتم باز بهتر است فارسی بنویسم، کسی برای شما بخواند.»
تربیت تمام‌ عیار غربی به گونه‌ای بود که در ازدواج هرمز ثابت نیز تأثیر گذاشت تا ازدواج اول وی با ایران خسروشاهی، که دارای پدری ایرانی به نام «مرتضی» و مادری آمریکایی به نام «فلیس» بود و خود در «نیویورک» متولده شده بود، پس از آنکه دارای فرزندی به نام «رجاء» نیز بودند، به متارکه کشیده شود.
در جریان همین جدایی بود که یکی از نمایندگان مجلس شورای ملی، به نام امیرجلیل مژدهی که داماد ملک الشعرای بهار بود، در مراسم مهمانی منزل خود گفت:
«همسرِ پسرِ کوچک ثابت پاسال، چندی قبل جهت استراحت تصمیم به رفتن اروپا می‌گیرد و پس از تهیه گذرنامه و مقدمات کار، یک روز خانم مزبور به عنوان گردش و تفریح با کیف دستی خود از منزل خارج، ولی فوراً خود را به فرودگاه مهرآباد می‌رساند و با هواپیما از ایران خارج می‌شود. چون غیبت مشارالیها طولانی می‌گردد، بعداً اعضاء خانواده متوجه می‌شوند که وی مبلغ چهار میلیون تومان طلا و جواهرات ثابت پاسال را با خود به سرقت برده است و اکنون آقای ثابت پاسال از این بابت سخت ناراحت و حالت پریشانی پیدا نموده، ولی دیگر مرغ از قفس پریده است و خانم کوچولو، با مبلغ چهارمیلیون تومان مسروقه، در اروپا با رفیقه مشغول عیش و خوش‌گذرانی می‌باشد و حالیه ثابت پاسال از غصه نزدیک است هلاک شود.»