ادامه نامه خانم مهناز رئوفی یکی از جداشدگان از فرقه ضاله بهائیت: آیا وزیر آب و برق، ستوده وزیر پست و تلگراف، خسروانی وزیرکشور، سپهبد صنیعی وزیر جنگ و همچنین تیمسار سپهبد خادمی مدیرعامل شرکت هواپیمائی هما، سپهبد ایادی پزشک مخصوص شاهنشاه آریامهر، درویش مقامی رئیسکارگزینی دربارشاه جزو این فرقه نبودند؟
ارتشبد حسین فردوست که خود از نزدیکترین افراد به محمدرضا شاه بود در خاطراتش بااشاره به نفوذ گسترده سرلشکر ایادی بهائی و همکیشانش در رژیم گذشته میگوید: «میتوان کتابی نوشت که: آیا ایادی بهائی بر ایران سلطنت میکرد یا محمدرضا پهلوی؟؟! در زمان حاکمیت ایادی بود که بهائیان در مشاغل مهم قرار گرفتند...»
در بین صدها گزارش ساواک راجع به جلسات تشکیل شده بهائیان به گزارشی خیلی محرمانه مورخه 18/2/50 اشاره میکنم.
جلسهای با شرکت 9 نفر از بهائیان ناحیه 15 شیراز در منزل آقای فرهنگ آزادگان و زیر نظر آقای لقمانی تشکیل گردید بعد از قرائت نامه آقای ولیالله لقمانی در مورد ادیان جهان و آمار آنها و شهدای بهائیت سخن گفت وی اضافه کرد آقایان بهائیان؛ بهتر است بیشتر مطالعه نمایند و از روی حقیقت قضاوت کنند تا بفهمند معنی بهائیت که امروز آزادی بیشتری دارند یعنی چه؟ در زمان قدیم احباء نمیتوانستند بگویند ما بهائی هستیم و نمیتوانستند تبلیغ کنند و اگر هم مبارزهای مینمودند، فوراً آنها را میکشتند.
لیکن اکنون آن تعصبها کنار گذاشته شده است. اکنون از آمریکا و لندن صریحاً دستور داریم در این مملکت مد لباس و ساختمانها را رونق دهیم که مسلمانان نقاب از صورت خود بر دارند بهطوری که من در منزل آقای معتمد قرائت کردم و تمام دختران و پسران بهائی خوشحال شدند. در ایران و کشورهای مسلمان هر چه میتوانید با پیروی از مد و تبلیغات ملت مسلمان را رنج دهید تا آنها نگویند امام حسین فاتح دین بود و علی غالب دین. البته بهائیان هم تصدیق دارند ولی نه برای قرن اتم. اتمی که به دست بهائیان درست میشود و اسلحه، مهمات به دست نوجوانان ما در اسرائیل ساخته میشود و این مسلمانان آخر به دست بهائیان از بین میروند و دنیای حضرت بهاءالله رونق میگیرد.
بله خانم دکتر هاشمی، شما فریب کسانی را خوردهاید که برای رنج دادن مسلمانان دستور دارند. آنها پیشرفت خودشان را در نابودی مسلمانان میدانند و خود را از همه مردم دنیا برتر میدانند اما این را با «اغیار» در میان نمیگذارند. فراموش کردم بگویم آنها به بهائیان اصطلاحا « احباء» و به دیگران «اغیار» میگویند آنها درپس پرده اختاپوسی خود چهره دیگری داشته و از «اغیار و مسلمین» متنفرند.
در نامه پیش بسیاری از افراد متبری از بهائیت را با نام و نام خانوادگی به شما معرفی نمودم که به جرم تبری از بهائیت و تشرف به اسلام از حقوق اولیه خویش یعنی داشتن خانواده محروم شدهاند ومورد آزار و کتککاری و اسارت واقع شدهاند و بر سر و صورتشان اسید پاشیدند و در خیابان روسری ازسرشان کشیدند و از ارث محروم نمودند و بسیاری از همسران را از یکدیگر جدا نموده فرزندان بیگناه را بیپدر و مادر کردند آنها را مورد ترور شخصیت قرار داده و علاوهبر تهمتهای ناروا و دشنامها وناسزاهای بیاساس موجبات بیآبروئی و سرافکندگی افراد را فراهم آوردهاند حال سرگذشت مادری رنجدیده را که سالها پیش سرگذشت ایشان را کیهان در پاورقی به چاپ رساند باز نویسی کرده و در معرض مطالعه مردم و حضرتعالی قرار میدهم.
افشاگری یک زن بهایی درباره سران بهائیت
به نام خدا
دلم چنان آتش گرفته که احساس میکنم لهیب آن به استخوانهایم رسیده است جنایاتی که بر کودک بیگناهم تنها همدم و مونس تنهاییهایم روا داشتند برای همیشه روح و جانم را به آتش کشیده است. سالهاست که در زندان روحم اسیر شدهام و تنها انگیزه زنده ماندنم اجرای عدالت و مجازات کسانی است که با استفاده از حمایت همپالکیهایشان آتش به زندگی دیگران میزنند من در سرزمین بیگانه زندگی میکنم. بی پناهی مرا در دام بهائیان شیطان صفتی قرارداد که ماهیت کثیف و غیرانسانی شان را در پشت ماسک مهربانی و انساندوستی پنهان کرده بودند آنان حیوانات انساننمایی هستند که برای رسیدن به خواستههای پلیدشان حتی به کودکی خردسال هم رحم نمیکنند و بیپناهی یک مادر وکودک را به هیچ میگیرند فریادم را به گوش انسانهای کره خاکی برسانید و بگویید: جایی در همسایگی شما سرزمینی وجود دارد که در آنجا مادری دلشکسته بیصبرانه در انتظار اجرای عدالت و رسوایی عدهای بهایی انساننما است. «ن.ش» زنی بهائی است که به خاطر شعارهای دروغین و فریبنده بهائیان در خارج از کشور جذب این فرقه ضاله شد اما پس از گذشت شش ماه زمانی که پی برد رئیس محفل بهایی در این مدت کودک دوسالهاش را مورد آزار و اذیت قرار داده به خوی کثیف و حیوانی این مدعیان دروغین عدالت و حقوق بشر پی برد. وی چنین میگوید:
چگونه بهایی شدم
من با طفل بیگناهم که متولد اردیبهشت ماه 1362 میباشد در آتن پایتخت یونان زندگی میکردیم شوهرم در خارج از یونان کار میکرد و سراغ ما را نمیگرفت بنابراین من مجبور بودم شبها به صورت غیرقانونی در یک رستوران کار کنم... سال 1984 درآتن با دو دختر بهائی ایرانی و از طریق آنها با «ش.منصوری» و خانواده دیوصفت اما فرشته نمای او آشنا شدم.
به قول انگليسيها مهربانی آنها آنقدر حقیقی مینمود که باور کردنی نبود آن زمان من یک مادر تنها بودم با پسری کوچولو و نازنین بدون هیچ فامیل وآشنایی آنقدر فقیر و تنها بودم که از لباسهای کهنه بچههای دیگر برای پوشاندن فرزندم استفاده میکردم میدیدم که بهاییهای دیگر با این خانواده چقدر محترمانه رفتار میکردند احترامی که نسبت به یک رئیسجمهور هم ندیدهام منصوری رئیسشورا و محفل ملی بهائیها در آتن بود همسرش مهیندخت. پ اصالتا شیرازی بود و خود را منصوری مینامید آنها سه دختر به اسامی رویا – میترا و رزا داشتند و یک پسر به اسم شیوا که چند سال قبل در حادثه تصادف کشته شد.