عنوان بحث، «تساهل در حوزه نظر و عمل» از دیدگاه استاد مطهری است. قاعدتاً این بحث، صبغه نظری خواهد داشت به قول شهید مطهری «از اسلام فقط با یك نیرو میشود پاسداری كرد و آن علم است و آزادی دادن به افكار مخالف به شرط مواجهه صریح و روشن با آنها».
با این سخن استاد مطهری، دو گروه موافق نیستند: یكی آنها كه گمان میكنند با تحكیم سكوت؛ تعداد موافقین ما زیاد میشوند و ساكت كردن را با قانع كردن، اشتباه میگیرند و گروه دوم، كسانی كه از تبدیل «معاند» و «مخالف» به «موافق»، بحث میكنند اما بدون انتظار تغییر مواضع از ناحیه مخالفان و معاندان.
یعنی از آزادی دادن به افكار مخالف، بحث میشود اما بدون آن قیدی كه استاد مطهری آورده كه عبارت بود از "مواجهه صریح و شفاف با آنها»
دوستان گاهی جلوتر هم میروند و به جای آزادی دادن به مخالف، میشود از تقویت و تجهیز مخالفین و گرفتن دست موافقین و مانع شدن آنها از دفاع هم سخن گفت.
مطهری درعصری به عرصه آمد - و آن عصر همچنان ادامه دارد - كه یك گرایش قوی در جامعه فرهنگی ایران، «دین» را به مثابه عنصری فانتزی و به عنوان دكور صحنه، وارد بحثها میكرد - و هنوز میكند - تا از ادبیات مذهبی، یك حاشیه امنیتی و توجیهی برای نشر دكترین غیردینی بسازد و این بیماری، عوارض بالینیش همچنان حتی بعد از شهادت آقای مطهری ادامه دارد و شاید به همین علت است كه اتحادیههای معرفتی ای كه در همان سالها علیه خط مطهری تشكیل شد اتحادیههای خیلی معنی داری بود. مطهری در برابر خط تحریف دین، خاكریزی زد كه آنها از این خاكریز نمیتوانستند عبور كنند، یا باید او را از پا در میآوردند و یا راهشان را كج میكردند و برمی گشتند و آنها شق اول را برگزیدند. ما میخواهیم به خودمان دستور بدهیم. كه تجربه مطهری را كه تجربه مهمی بود و برای ما خیلی گران تمام شد، دوباره تكرار نكنیم. مطهری را به موزه نفرستیم و خود او را تبدیل به یك فانتزی و تعارف نكنیم. مطهری در شرایط جدید، در جامعه ما یك بار دیگر به كالبدشكافی احتیاج دارد. باید گلولهای كه به سر او خورد از جمجمهاش بیرون آورده شود و درست مطالعه بشود كه از چه اسلحهای و با چه استدلال هایی شلیك شد و باید روشن شود كه نقطه عزیمت «خشونت» در صحنه گفتوگوی فرهنگی در این كشور در نیم قرن اخیر چه كسانی بودهاند.
مطهری در دوران اغفال، اغفال دینی، یك «كمیته هوشیاری» تشكیل داد. وقتی لیبرالها و ماركسیستها كه آن دوران، فضای حاكم بر محافل روشنفكری دینی و لائیك ما در قبضه آنها بود، ذهن بچهها را در دانشگاهها شرطی میكردند كه با شنیدن نام «دین»، به یاد خرافات بیفتند و از كلمه «جهاد»، به كلمه «خشونت» منتقل شوند و از «عرفان»، به تخدیر واز كلمة «تكلیف»، بوی تجاوز به «حقوق بشر» به مشامشان برسد و از «آزادی»، به «نفی شریعت» منتقل شوند و اسلام را تكه تكه میكردند و هر تكهای را متحجرین و روشنفكر مآبها با رویكردی ماركسیستی یا لیبرالی، در سردخانههای جناحی و خصوصی خود میگذاشتند تا یك وقتی مصرف كنند، در این شرایط مطهری سر رسید تا این كُدها را یك بیك بشكند و شكست. مطهری، اهل جدلهای مدرسی نبود ولی نمیگذاشت كسانی به نام نواندیشی، محتوای معرفتی ایمان را در هم بریزند. در عین حال نمیخواست به هر بهانهای، در درست كیشی دیگران، تشكیك كند و تعداد مرتدها را تكثیر كند یا كثیر، نشان بدهد. مطهری از سطح جماعت روشنفكر و مقدسمآب، یك گام فراتر گذاشت و یك تنه رستاخیز به پا كرد. البته آخوندهای قشری و كم دانی هم بودند كه روزگارش را سیاه میكردند، كسانی كه هر «اجتهادی» را «بدعت» و هر «عتیقهای» را «سنت» میدانند و «اصولگرایی» را با «طالبانگری» و تحجر، اشتباه میكنند. اینكه محافل روشنفكری دینی در دهههای چهل و پنجاه، چرا شدیداً درگیر تأویل دین و تفسیر به رأی در دین و سهل گرفتن امر تفكر در دین شدند فقط یك علت نداشت اما یكی از اهم علل آن، كم آوردن محافل روشنفكری دینی ما در مقابل گفتمان لیبرالی و ماركسیستی بود یعنی سر میز گفتوگو با ماركسیستها و لیبرالها كم آوردند و پا دادند. فقدان تئوریسینهای صالح دینی و خلاق، بحرانی است كه هنوز هم روشنفكری دینی ما را رنج میدهد. فقر تئوریك در جامعه روشنفكری دینی ما باعث فقر نظریهپردازی شد و این باعث میشود كه دستشان را برای تكدی به سوی سایر مكاتب دراز كنند و امروز به طور خاص، لیبرالیزم، آن هم از نوع قرن هجدهمی نه لیبرالیزم آغاز قرن 21.
دوران مواجهه با التقاط
نسل دهههای 40 و 50 كه امثال بنده، جوانترین آنها بودیم و حالا نسبت به شما پیرمرد محسوب میشویم. در آن محافل، علقه خانوادگی و شخصی به دین داشتند اما سرشان با دلشان همراه نبود یعنی هر چه در شبكه واژگانی وارداتی، درگیرتر و آكادمیكتر میشدند، سرشان سنگینتر و دلشان خالیتر میشد و سر از دل، بیشتر فاصله میگرفت. غافل از این كه نمیشود سوار ترن «هگل» و «ماركس» شد، یا سوار ترن «جان لاك» و «پوپر» شد و به مدینه فاضلة اسلام و مدینةالنبی رسید. در یك چنین عصر و عرصهای بود كه دو پدیده از خراسان ظهور كردند و تأثیراتی عمیق بر روشنفكری دینی گذاشتند. یكی مطهری بود كه خدای دقت و انضباط فكری است و به صراحت میگفت كه علیرغم بعضی تشابهات، یك جایی راه اسلام از لیبرالیزم جدا میشود، یك جایی راه اسلام از ماركسیسم و از فاشیزم جدا میشود و آنجا دیگر نباید از ترس متهم شدن به املی با كسی تعارف كرد و دیگری، شریعتی است كه صدای ناقوس بیداری مذهبی بود گرچه عاری از دقت اما توأم با صداقت و نقدپذیری.
شریعتی، آل احمد و بیداری مذهبی
امثال ما البته بیشتر در آن زمان با ذهن و زبان شریعتی، محشور بودیم قبل از اینكه با مطهری و عظمتهای او آشنا بشویم. برای ما خیلی جالب بود كه كسانی چون علی شریعتی و جلال آل احمد با چه شجاعتی دارند برخلاف مسیر رودخانه روشنفكری ترجمهای كه از غرب، سرازیر شده، حركت میكنند؛ دگمهای روشنفكری را یكی یكی میشكنند و جلو میآیند، دگمهایی كه غالباً دفاع از غرب و غربگرایی بود، پرستشمدرنیته بود،تحقیر ملت خودوتفكیك دینازسیاست بودوشمابدانید علت تهاجم مجددی هم كه الان در محافل روشنفكری دینی یا لائیك (ولی هر دو لیبرال) علیه شریعتی و آل احمد شروع شده، همین است.
علتش این است كه این دو جرئت كردند و دگمهای روشنفكری وابسته را شكستند و علیرغم منافع و ایدههای غرب و سكولاریزم و استعمار، وضعیت گرفتند.
الان آقایان میگویند و مینویسند كه آلاحمد چون غرب را نمیشناخت، علیه غرب و غربزدگی، كتاب نوشت و بحث كرد و به نقد روشنفكری پرداخت و از «خدمتها و خیانتهای روشنفكری» بحث كرد و همین سال گذشته در سالگرد مرحوم دكتر شریعتی در دانشگاه تهران، یكی از همین آقایان از قول مرادش گفت كه علی شریعتی با این همه انتقادی كه به لیبرالیزم و غرب و استعمار كرده، همین انصار حزبالله خودمان است و مطالب انتقادی دكتر شریعتی علیه نظام لیبرال سرمایهداری و غرب و سكولاریزم را قرائت كردند و گفتند كه ایشان راست افراطی بوده است و دورة این نوع روشنفكری دینی كه غربستیز و لیبرالستیز و استعمارستیز است سپری شده است چون شریعتی مخالف جامعة مدنی و دمكراسی لیبرال و پلورالیزم و نسبیگرائی است.
علت حمله به آل احمد و شریعتی، همین است. شریعتی البته با خیلی از كسانی كه امروز خودشان را میراثدار او میدانند متفاوت بود. او قصد تقویت دین را داشت گرچه شتابزده، و من به یاد میآورم بخشی از جلسات او را كه در مشهد و در منزل پدری من برگزار میشد و عمق نگرانی و سوزدل را در نگاه و صدای او میدیدم كه گاه به دستپاچگی هم منجر میشد. اما مطهری، كاری كرد كه قابل مقایسه با هیچكس، نه شریعتی نه آل احمد و نه هیچ كس دیگر، نیست. مطهری كه من بعدها او و افكار او را شناختم تمام مطالعات و محاسبات قبلی را در ذهن ما به هم ریخت. ما كم كم دانستیم كه مطهری بار دو غم را بر دوش دارد. از طرفی غم دفاع از اسلام در برابر ماركسیستها و لیبرالهای آرتدوكس كه در محافل روشنفكری آن دوران، شلتاق میكردند و امروز بعضی از پیرمردهای آنها هنوز هستند و جزء منادیان اصلاحطلبی ویژهای در ایران هستند و كسی هم آن موقع جلوگیرشان نبود، از طرفی هم غم سنگینتر و غریبانهتر مطهری در دفاع از اسلام و توجیه و تبیین اسلام نزد بچه مذهبیهایی كه مذهبی حرف میزدند اما ماركسیستی فكر میكردند و همین طور پیرمردهایی كه ادبیات مذهبی، مصرف میكردند و نماز هم میخواندند ولی ذهنشان با گاوآهن لیبرالیزم، شخم و شیار خورده بود و هر آیه و روایتی كه میخواندند یا میشنیدند، فوری باید وارد پارادایم لیبرالی میشد با محتوای لیبرالی، ویراستاری میشد سپس یا تأیید میشد یا رد میشد و یا تفسیر به رأی و تأویل و دچار تحریف میشد چون محكماتشان در لیبرالیزم بود نه اسلام.
نبرد تاویل
مطهری میدانست كه چون حوزه به قدر كافی اجتهاد نمیكند عملاً روشنفكری دینی به تلة التقاط میافتد. تحجر و التقاط در یك سیكل مشدد، یكدیگر را تقویت میكنند. وقتی اجتهاد نشد و تحجر، دامنه پیدا كرد. زمینه برای التقاط ایجاد میشود وقتی در التقاطها، افراط شد، زمینه برای تحجر بعدی آماده میشود. تنها یك كلید، این دو قفل را، قفل التقاط و تحجر را تواماً باز میكند و آن كلید «اجتهاد درست دینی» است. مطهری را به این مناسبت است كه میشود شهید «نبرد تأویل» دانست. روایتی است از قول نبی اكرم(ص) خطاب به حضرت امیر(ع) كه فرمودند: امروز (یعنی روز جنگ بدر و احد) ما برای «تنزیل» میجنگیم و وقتی من نیستم، تو باید با بعضی از همینهایی كه امروز با هم در یك جبههاید یعنی اصحاب من، بر سر «تأویل» بجنگی. مطهری شهید «نبرد تأویل دین» است. كسانی، هنگام تنزیل دین یا تأسیس یك انقلاب، برای دفاع از موجودیت انقلاب شهید میشوند. كسانی هم لازم است هنگام تأویل و تفسیر به رأی و تحریف یك دین یا یك نهضت، برای دفاع از اصالتاش - نه موجودیتش - شهید شوند و فحش بشنوند چون به محض اینكه موجودیت یك نهضت، تثبیت شد تحریفش شروع میشود. كار مطهری به این دلایل، از شریعتی و آل احمد به نظر من پیچیدهتر و سختتر بود و به همین دلیل هم مطهری بیشتر تنها ماند. من به یاد میآورم محافل روشنفكری دینی آن دوره در مشهد را كه نام مطهری را واقعاً با عصبانیت به زبان میآوردند. مطهری را سمبل یك آدم متحجر و امل كه تاب قرائتهای جدید از دین ندارد، میشمردند عیناً در جلسات املها، مطهری متهم و به وهابیگری و گرایشهای روشنفكری میشد. برای اینكه میخواست یك خط سومی بین التقاط و تحجر باز كند و این كار را به قیمت خون خودش كرد و از هر دو طرف هم خورد. از مطهری، عصبانی بودند چون مطهری در فكر كردن و حرف زدن، دقیق بود. برای دین، یك هویت فكری مستقل، قائل بوده صریحاً میگفت خط مرزی اسلام و ماركسیسم را معلوم كنید. خط مرزی اسلام و لیبرالیزم را معلوم كنید. متشابهات كدامهاست؟ محكمات كدامهاست؟ تا كجا میشود پا داد و در عالم نظر، با دكترینهای لیبرالی یا ماركسیستی و فاشیستی، تسامح كرد و از كجا به بعد، دیگر نمیشود؟ تا كجا شما اگر حرف بزنید، دارید تفسیر دین و قرائت دین میكنید واز آنجا به بعد دیگر تكذیب و تحریف دین است و قرائت دین نیست؟ مطهری تحمل نمیكرد كه دین، تبدیل بشود به مضمون تأویل یا ریشخند كسانی كه از نقطه عزیمت غیردینی، به دین نگاه میكنند منتهی ادبیات دین را نیز مصرف میكنند برای این كه مخاطبانشان بچه مسلمان هستند. البته آن دوره در محافل روشنفكری، بجای كلمة «قرائت»، كلمه «برداشت» رایج بود. در محافل روشنفكری دینی كه جوانترها زمینخوردة ماركسیسم بودند و پیرمردها تمایلات لیبرالی داشتند، بحث از این بود كه مطهری، برداشت امروزی از دین ندارد. منظورشان چه بود؟ منظورشان این بود كه مطهری، تأویلات ماركسیستی از دین را پس میزند. تأویلات لیبرالیستی از دین را هم پس میزند و بالاخره هم یكی از همین محافل روشنفكری دینی این چنینی بود كه اسلحه برداشت و مطهری را ترور كرد. گروه فرقان برای شما شاید ناشناخته باشد. گروه فرقان خود را به عنوان یك جریان نواندیش دینی، جریان روشنفكری دینی مطرح میكردند و معتقد بودند كه قرائتی مدرن و امروزی از قرآن و از دین دارند و قرائت مطهری، قرائت آخوندی سنتی و واپسگراست و درست روشنفكرترین آخوندهایی كه در این مملكت بودند، مطهری و بهشتی و امثال اینها را در لیست ترور قرار دادند و اولین گلوله خشونت، گلوله در جواب فكر و اندیشه، از همین محافل به اصطلاح نواندیشی دینی شلیك شد به سمت یك آخوندی كه نه اهل تحجر است و نه اهل التقاط و تنها آمده تا دین را با استدلال، بیان میكند و شیطنتهای ژورنالیستی هم بلد نیست. حقهبازی هم نمیداند. اینها دست به خشونت علیه او زدند و او را از سر راه برداشتند. اما بعد از این كه او را زدند تازه مطهری مطرح شد. گروه فرقان، رویكرد تفسیر به رأی قرآن با گرایشات چپ روشنفكری مذهبی بود، هر كسی، این را نداند، بدیهیات تاریخ دو سه سال اول انقلاب را نمیداند. آنها به صراحت در جزوههایشان آوردند كه ما قرائت جدیدی از دین آوردیم و این قرائت، امروزی و مدرن است و با دین امثال مطهری نمیشود امروز جامعه را اداره كرد و حكومت تشكیل داد و انسان ساخت. البته خود مطهری قبلاً گفته بود كه این قرائتهای جدیدی كه بدون متدولوژی و بدون اصول، صورتبندی میشود اینها همان اندیشههای مادی چپ یا ماتریالیزم راست هستند كه وارد پوست دین میشوند و با ادبیات مذهبی حرف میزنند تا از بین بچه مسلمانها در دانشگاه یا غیردانشگاه، سربازگیری كنند. خود مطهری در مقدمة كتاب «علل گرایش به مادیگری»، بحث ماتریالیزم در ایران و شگرد جدیدش را به عنوان یك معضل، مطرح میكند. از «الحاد نقابدار» حرف میزند و در آن سالها كم كم نام مطهری به عنوان تئوریسین برجسته ودقیق دینی و به عبارتی، سرویراستار تفكر دینی كه بدون هیچگونه محافظهكاری، غلطگیری میكند و بدون استفاده از ادبیات چپ یا لیبرالی و خارج از پارادایم غربی و شرقی، از ارزشهای اسلامی، دفاع میكند كم كم در ذهن ما حك شد كه باید به مطهری نگاه كرد و به او باید توجه كرد و حرفهای مطهری در آن وانفسای جوسازیهای محافل روشنفكری، ارزش شنیدن را دارد، گوش كنیم بینیم چه میگوید او خیلی هو شد. این چیزهایی كه امروز شما در بعضی از روزنامهها علیه بعضی از افراد میبینید، یك دهم آن غوغاهایی است كه علیه مطهری یا بهشتی در آن سالها میشد. همه جا میگفتند كه جلوی آقای مطهری، دقیق و مستند، حرف بزنید، با معركهگیری و هوچیگری نمیشود. یكی یكی جملههایتان را با دقت گوش میكند و به پرسش میگذارد. با هوچیگری نمیشود تحول در فكر دینی ایجاد كرد. دانش میخواهد و متد و امانتداری.
با شارلاتان بازی، نمیشود گفتمان جدید دینی ساخت. و باز به یاد میآورم جلسهای را كه بعضی از سران سازمان مجاهدین خلق (منافقین) كه آن موقع مالك تمام عیار فضای روشنفكری دینی در ایران بودند و در آن دوران، هر كسی به اینها انتقاد میكرد یا به گفتمان اینها كه مدعی نواندیشی دینی بودند انتقاد میكرد واقعاً در فضای دانشگاه و روشنفكری، له میشد و نمیشد جلوی اینها در آن شرایط ایستاد چون مارك مرتجع و فاشیست جزو ابتداییترین ماركهایی بود كه به پیشانی آدم میخورد.
التقاط لیبرالیستی- مارکسیستی
در جلسهای در مشهد من یادم هست كه بعضی از سران مهم اینها بودند كه الان خارج از كشور هستند تمام اصول ماركسیسم را در همان جلسه از قرآن استخراج كردند و با خوشحالی میگفتند كه ما داریم به قرآن، خدمت میكنیم و این قرائت جدید از قرآن و دین است. جلسات دیگری هم مشابه آن بود كه مقداری پیرترها بودند و آنها قرائتهای لیبرالی از قرآن و دین، سرهم میكردند هر چه در قرآن، جهاد بود، شهادت بود، آیات قتال بود، امر به معروف و نهی از منكر بود، آیات مربوط به تعزیر و قصاص بود، میگفتند متأسفانه نمیشود اینها را از قرآن بیرون كشید پس یك جوری باید اینها را ماستمالی كرد چون اینها مربوط به قرائت سنتی دین است. یعنی آنها كه گرایشات چپ ماركسیستی داشتند، قرائت جدیدشان از دین این بود كه هر جا صحبت از عبادت و تقوا و معرفت و آگاهی و قیامت و غیب و معاد بود، تأویل میكردند و میگفتند اینها نیست و دین، فقط سیاست است، اسلام یك فرقه سیاسی است اصلاً، اسلام دین شمشیر و خشونت است و در محافل لیبرالی میگفتند اصلاً اسلام ربطی به سیاست ندارد و آن شمشیر و تازیانههایی هم كه دست پیامبر(ص) و علی(ع) بوده است، بیجا بوده است پارسال من در یكی از این مجلهها دیدم در تمثالی از حضرت علی(ع) كه ذوالفقار در دست دارد، ذوالفقار را برداشتهاند و گل به جای آن گذاشتهاند. ذوالفقار را هم از دست علی علیهالسلام بیرون كشیدهاند و به جایش دسته گل گذاشتهاند! ذوالفقاری كه معاویه نتوانست از دست حضرت علی(ع) بیرون بكشد، شما از دست علی(ع) بیرون میكشید؟
مطهری میگفت اسلام، هم جهاد دارد، هم عبودیت و تقوا و هم مراعات ظریفترین حقوق بشر، حقوق كودك، حقوق زن، و حتی در باب حق و حرمت حیوانات و اشیأ و گیاهان، ظریفترین دقتها را دارد و در عین حال اگر لازم شد برای «دفاع از حقیقت» و برای «عقب زدن خشونت»، دست به خشونت مشروع و قانونی به نام جهاد هم میزند كه تازه آنجا هم حساب و كتاب دارد و خشونت افسارگسیختة حیوانی نیست. خوب اینها در همین محافل تحت همین عناوین سربازگیری میكردند. شخصیتهای دینی مثل حافظ و حلاج و خیام را تحریف كردند و بعد به سراغ تحریف مفاهیم دینی هم آمدند. آقای مطهری، رهبران این جریان را صریحاً «ماتریالیزم منافق» و بدنه آن را «ماتریالیزم اغفال شده» مینامد. ایشان میگوید من قبول دارم كه برداشتها و قرائتها هر اندازه هم بیغرضانه باشد، همیشه یك جور از آب در نمیآید و توجه دارم كه تدبر در قرآن، حق هر مسلمانی است و مخصوص آخوندها نیست. در انحصار فرد و گروهی نیست. اما بحث تحریف و تفسیر به رأی، تحت عنوان «قرائت جدید» چه میشود؟ آقای مطهری میگوید خیلی از افاضاتی كه تحت عنوان برداشتهای جدید و فهم مدرن از دین، ارائه میشود، مسخ و تحریف دین است، برداشت و تفسیر نیست. ایشان میگوید من فعلاً فرض را بر این میگذارم كه اینها خائن نیستند و اغفال شدهاند و با همین زبان با اینها مخاطبه میكند. میگوید چرا ایمان به «غیب» را ایمان به «مبارزه مخفی» میخوانید و آن را قرائت جدید از «ایمان به غیب» مینامید؟! چرا «آخرت» را به «نظام برتر در همین دنیا» تفسیر میكنید؟ چرا «صلوة» را «ارتباط حزبی» و الله را «تكامل مطلق» میخوانید؟ كلمات، معنی دارند، مرز دارند. چرا باید با ادبیات لیبرالی یا ماركسیستی حرف بزنیم تا به ما بگویند روشنفكر؟ چرا؟ اینها قرائت دین نیست. اینها قرائتبازی با دین است. میبینیم كه مطهری بنا ندارد در امر تفسیر دین، تساهل كند بلكه خیلی مصر و دقیق میایستد. ایشان هم از جریانات چپ روشنفكری كه منافقین در آن دوره سردمدارش بودند، شدیداً انتقاد میكند هم از جریان لیبرالی و راست در روشنفكری دینی كه در رأس آن امثال مرحوم بازرگان است. مطهری با این كه رفاقت دیرینهای با بازرگان داشت شدیداً از او انتقاد میكند و میگوید تو از منظر پوزیتیویسم و ساینتیزیم به دین نگاه میكنی. اگر هم قصدت خدمت به دین است این روش درستی نیست. این دفاع از دین نیست، این سپر انداختن در مقابل مهاجمین به دین است. مطهری در مقابل هر دو جناح ایستاد. غیر از این كه در مقابل جریان متحجر هم ایستاد. ایشان از سلسلهجنبانان اجتهاد در عصر جدید است. منتقد صریحاللهجة اخباریگری و طالبانگری در جهان تشیع بود. این گرایش طالبانگری هم متأسفانه عین آن گرایش نواندیشی دینی هنوز در بین ما حضور دارد و فعال است. بنابراین نتیجه میگیریم رسالت مطهری در هر دو جبهه هنوز باقی است.
اصالت حقیقت در برابر اصالت قرائت
من بحث «تساهل در حوزه حكمت نظری» را با اشارهای به مسئله قرائات مختلف از دین و نظر استاد شهید مطهری در این خصوص میبندم. بعضی سرتاسر دین را مجمل و متشابه و قابل برای هر قرائت و تفسیری میدانند و نتیجه هم میگیرند كه همه قرائات، درست است یا اگر كوتاه بیاییم، همة قرائات، محترمند. اما آقای مطهری اصالتالحقیقتی است. اصالتالقرائتی نیست. كسانی كه «شك» را نه تنها به عنوان «متدلوژی» بلكه حتی به عنوان «ایدئولوژی» برگرفتهاند، مطهری را در تفسیر دین، انحصارطلبی میدانستند كه فهم خودش را درست میداند و برداشت اینها را التقاطی، ماركسیستی و لیبرالیستی با نقاب اسلام میداند. مطهری درباره «برداشت» یا «قرائت»، همان متدلوژی اجتهادی و جواهری را قبول دارد. او معتقد است كه دین، محكمات و نصوصی دارد و ظنیات و متشابهاتی دارد. در محكمات آن كه جای قطع است، یك قرائت بیشتر ممكن نیست. اینجا هر كس بگوید قرائتهای مختلف است و من هم یك قرائت جدید دارم، میخواهد تحریف و تفسیر به رأی یا تكذیب كند. در قطعیات دین و عقل، و آنجایی كه نص و محكمات است، یك قرائت بیشتر امكان ندارد. این نظم تفسیری، مخصوص دین هم نیست. در تمام علوم همین گونه است. در همه علوم و معارف، محكمات و اصولی هست كه اگر كسی خلافش را بگوید، نمیگویند كه او نیز عالمی در این علم است بلكه میگویند او منكر این علم است. چون اكسیومها و اصول موضوعة آن علم را قبول ندارد. اما در متشابهات و ظنیات، مطهری قبول دارد كه اینجا اختلاف قرائت و تكثر فهم و برداشت، وجود دارد. هم یك تفكر میتواند تجدیدنظر كند و فتوایش عوض شود و هم متفكرین دینی متعدد میتوانند با هم اختلاف داشته باشند ولی این در حوزة ظنیات و متشابهات است نه قطعیات.
در این حوزه نیز ایشان شرط میگذارد، شرط عقلایی. و آن این است كه اینجا هم هر قرائتی، حجت نیست. هر كسی شب خوابید و صبح بیدار شد نمیتواند بگوید من یك قرائت جدیدی از دین پیدا كردهام. او باید در این فن، كاركرده باشد. مثل پزشكی، معماری و مهندسی و هر فن دیگری است. متخصصین هر فن در محكمات آن علم، بیش از یك قرائت ندارند و در متشابهات آن، حق قرائتها و تجدیدنظرها و اختلافها وجود دارد اما برای چه كسانی؟ چه كسی حق دارد یك قرائت جدید در معماری بدهد؟ كسی كه معمار باشد. كسی كه متدولوژی تفسیر دین را نمیداند، كسی كه اصول دین را قبول ندارد، آیا میتواند در فروع دین، قرائت جدید بدهد؟ در هیچ حوزه علمی، هیچ یك از عقلأ، این اجازه را نمیدهند، چرا باید در حوزه معرفت دینی، این اجازه را داد؟ این پاسخی است كه مطهری به بحث «قرائات» میدهد. حال اگر كسی در این حوزه آمد و نظراتی را مستدل و با متدولوژی درست، ارائه داد، آری همة آن قرائات، محترم و مأجور هستند. چنانچه كه الان متكلمین، فقهأ، مفسران و... با اینكه در برخی فروع و مسائل (نه در همه چیز دین)، گاه اختلاف دارند و هر متفكری هم خودش و هم مقلدین و تابعینش مأجورند. این باز بدان معنی نیست كه همة آنها درست میگویند. خیر، نمیشود چون نظریة متضاد یا دو نظریة متناقض، همگیدرست و صراط مستقیم باشند، یكی درست میگوید و بقیه غلط میگویند یا اصلاً هیچ یك درست نمیگوید. اما همه محترم و مأجور است برای اینكه از راه منطقی و درست و معقول آمدهاند. والا اگر كسی این مرزی را كه مطهری كشیده است قبول نداشته باشد دیگر قرائت و قرائتبازی، یعنی هرج و مرج. یعنی استبداد. یعنی من و قرائت من، ملاك است نه حقیقت.
اهداف قرائت متکثر
معنی این قرائت بازیها، آن است كه شما به دشمن خودت، و به مستبدین هم اجازه میدهی كه بگویند: قرائت من از دین، این است و براساس آن هم عمل میكنم. اگر وارد قرائت بازی بدون متدولوژی، شدید، معنی آن این است كه به مستبدین هم اجازه دادهای كه قرائت خود را داشته باشند و آن را علیه تو اعمال كنند آن وقت دین و قرآن و اخلاق و همه چیز پا در هوا است. این تساهل در تفسیر دین و قرائت از دین، بمعنی نفی امكان داوری له یا علیه قرائات است و نوعی آنارشیزم معرفتی است.
بخش دوم و آخر عرایضم مربوط به دیدگاه آقای مطهری در مورد «تساهل در حكمت عملی» است. گفتم كه مطهری، هم با انجماد دینی و طالبانگری صریحاً در افتاد (مثلاً در «كتاب اسلام و مقتضیات زمان»، مطهری را ببینید كه خیلی از دگمهای جامعه مذهبی را شكسته است. بحث تحریفهای عاشورا را ببینید. در زمان او نقد روضه و روضهخوانی، جرأت بسیاری میخواست. ایشان صریح گفت چرا روضة دروغ میخوانید؟ بحث حجاب، بحث حقوق زن، مباحث حقوق بشر، سوسیالیزم و سرمایهداری و مباحث دیگر)، از طرف دیگر با نواندیشی انحرافی دینی درافتاد كه با عنوان «تفسیر مدرن» و «برداشت جدید»، تأویلات غیردینی از دین میكردند و من اینجا یك جمعبندی كنم و وارد بخش دوم عرایضم بشوم آن این است كه برادران و خواهران، این نكته مهم است و امروز به درد نهضت و انقلاب ما هم میخورد چون حكایت همچنان باقی است. آن دو نوع مخالفت با مطهری هم همچنان باقی است. به نظر من این «صلابت»، یكی از درسهای بزرگ مطهری برای ما است. امروز ما باید این نتیجه را بگیریم كه انقلابی كه با «یقین»، شروع شد با «شك»، نمیتواند ادامه پیدا كند. انقلابی كه با «یقین»، شروع شده، با «یقین» باید ادامه پیدا میكند. با «شك» نمیتواند ادامه پیدا كند. تا خود انقلابیون در انقلاب، شك نكنند، دیگران جرأت نمیكنند در آن انقلاب، شك كنند. تا خودمان در خودمان شك نكنیم و اسباب شك به وجود نیاید، دیگران جرأت نمیكنند به ما شك كنند. انقلاب و دین با بهای سنگینی بدست آمده و ارزان نباید از دست برود و در واقع، مطهری به ما آموخت كه با صدای بلند بگوییم: ما از درب پشتی، وارد تاریخ نشدهایم تا پاورچین از تاریخ، خارج شویم یا كسانی بتوانند ما را از تاریخ، بیرون كنند. ما روز روشن، دروازة تاریخ را كوبیدیم و وارد شدیم و بنا هم نداریم آن را ترك كنیم. اگر مخالفین ما نمیتوانند ما را تحمل كنند، ترجیح میدهیم آنها تاریخ را ترك كنند. این استدلال مطهری، استدلال درستی بود. عدهای لیبرالیست یا ماركسیست بودند. ولی میخواستند مذهب را هم مصرف كنند چون فكر میكردند «مذهبی حرف زدن» در جامعه مذهبی و در دانشگاه بین بچه مسلمانها، یك رانت است، رانت قوی برای جلب افكار عمومی است لذا سخنان خود را با ادبیات مذهبی، ترویج كردند و مطهری جلو این اغواگری آنها را گرفت و البته قیمتش را هم پرداخت و این بود كه عرض كردم «شهید نبرد تأویل» است و این نبرد همچنان و شاید همیشه ادامه دارد تا حال بحث در حوزة نظر و فهم دین بود.
تساهل در حکمت عملی
و اما در باب تساهل در حكمت عملی، مطهری چه موضعی گرفت؟ «تولرانس»، یك مفهوم غیردینی و لیبرالی است و من فرض میگیرم كه همه حضار محترم، این را میدانند كه تولرانس و تساهل، غیر از تسامح و رفق و مدارا در فرهنگ اسلامی است. البته مصادیق مشتركی هم دارند ولی از نظر تئوریك، توجیه آنها با هم متفاوت است. از نظر علل تاریخی نیز با هم متفاوت هستند. راجع به مدارا و تساهل اسلامی، تأكید بر حقوق بشر، رعایت ظرفیت مردم، آیه و حدیث زیاد وجود دارد كه من وارد آنها نمیشوم و فرض میكنم این هم روشن است كه چرا یك دفعه، بحث «خشونت و تساهل»، چند سال است در ایران و یكی دو دهه است در سطح جهان و جهان اسلام از طرف رسانههای غرب، باب شده است و چرا مسأله اصلی شده است مسأله خشونت و تساهل؟ و فرض ما این است كه دوستان همه با هم توافق داریم كه اگر یك دین در صدر فهرست همه ادیان ضد خشونت باشد آن، اسلام است كه برای حرمت مردم و حیثیت و آبروی آنها و برای هر قطره خونشان، حرمت قائل است و وقتی برعلیه فردی بیگناه، اعمال خشونت شود، اگر بدنش سرخ بشود دیهاش اینقدر، اگر كبود بشود اینقدر و... در دنیا عذاب و در آخرت هم عذاب، ولی چرا، این اسلام كه دین جهاد و عطوفت است، دین مدارا و خشونت - هر یك در جای خودش - است، چرا ناگهان متهم شده به دین خشونت؟ آن هم از طرف بلوكی كه خودش ركوددار خشونت در دنیا است یعنی نظام لیبرال سرمایهداری؟ چون هژمونی لیبرال سرمایهداری، اصولاً ركوردار خشونت در كل تاریخ بشر تا امروز است و عظیمترین جنگهای بینالمللی را و زرادخانهها و سلاحهای میكروبی و كشتار جمعی را در جهان دارند كه در تاریخ سابقه نداشته است و اینها همه جزء سوغاتهای مدرنیته است. همین الان كه ما اینجا نشستهایم، كلاهكهای هستهای برای هر كدام از ما سهمی آماده شلیك گذاشتهاند، و آن وقت اینها دارند در دنیا علیه خشونت، صحبت میكنند. كسانی كه در ویتنام، سر یك بچه را میگرفتند و جمجمه او را میكوبیدند به درخت و وقتی متلاشی میشد، قاه قاه میخندیدند، كسانی كه در حلبچه، بمبهای شیمیایی ریختند و پنج هزار زن و بچه را روز روشن كشتند و صدای آن در دنیا هم در نیامد، آن وقت اینها به بچه مسلمانهایی كه در خط مقدم جبهه هم وقتی راه میرفتند، مراقب بودند پایشان را روی مورچهها نگذارند خشونتطلب میگویند یعنی آنهایی كه برای صبحانه، آدم، كباب میكنند به اینها كه حریم انسان بیگناه را حریم خدا میدانند، اتهام خشونت و مظاهر خشونت میزنند؟! این صحنه را من دیدهام كه در خط مقدم جبهه زیر آتش خمپاره، حواسش بود كه مورچهها را له نكند. به این بچهها میگویند خشونتطلب! آنوقت منادیان مدارا و تسامح، كسانی شدهاند كه هر لحظه دگمهای را فشار بدهند میلیونها انسان را در دنیا میكشند. آیا كلمات معنیشان عوض شده است؟! اینها چرا بحث خشونت و تساهل را دم گرفتهاند من روی این قضیه خیلی فكر كردهام.
مدرنیته و خشونت
مدرنیته، سه فرزند به نامهای «لیبرال سرمایهداری»، «ماركسیسم» و «فاشیسم» دارد كه در نیم قرن اخیر بزرگترین مظاهر خشونت تاریخ بشر بودهاند. این هر سه فرزندان مدرنیته و پدران خشونت هستند. «خشونت» در آكادمیهای غرب، تئوریزه و در لابراتوارهای غربی، تبدیل به تجهیزات كشتار جمعی شد. كجا خشونت تئوریزه شد و آن وقت به چه كسانی میگویند خشن؟ به جوانانی و ملتی كه از شرف خودشان دفاع كرده و میكنند! شما میخواهید جوهر مقاومت را بشكنید، میخواهید بگویید دوران انقلاب و مقاومت در برابر ارباب دنیا به سر رسیده است. منظورتان از خشونت، مقاومت و جهاد است والا شما پدران و مادران خشونت، هر دو هستید. چرا انقلابیون كه از شرف و حقوقشان دفاع میكنند در تبلیغات آقایان در درون و بیرون كشور و در سطح جهان، متهم به خشونت میشوند؟ این نوع بحث «تساهل»، در واقع، فراخواندن به تسلیم و ترك جهاد است. این كه «مجاهدین»، میشوند «خشونتگرا» و وابستهها و خائنین، میشوند عقلگرا و ملایم و متین!، اینكه میگویند دوران جدید، دوران وداع با مقاومت و وداع با انقلابهاست، اینها همه معنی دارد. اینها یك پروژه تبلیغاتی و جنگ روانی از طرف هژمونی لیبرال سرمایهداری علیه ملتهای جهان سوم است. این اندیشه تولرانس، غیر از مدارا و تسامح اسلامی است، ما معتقدیم كه اسلام، بزرگترین پشتیبان «تسامح حداكثر» و «خشونت حداقل» است.
«تسامح و جذب در حد اعلی» و «خشونت و دفع در حد ضرورت»، این است پیام اسلام و انقلاب و این عقیده تمام بچههایی است كه برای انقلاب و اسلام از جان خود گذشتند و باز هم خواهند گذشت. اما اندیشه تولرانس كه غیر از مدارا و تسامح است چطور پیدا شده؟ و چرا دارد ترویج میشود؟ من عرضم را با این توضیح به پایان خواهم برد و امیدوارم بعضی از عباراتی كه به كار میبرم منشأ سوءتفاهمهای جدیدی نشود. اقتصاد آزاد،اخلاق آزاد، احزاب آزاد و جوهر این مفهوم خاص از آزادی و تساهل، به معنای «سعادت انسانی» در مفهوم لیبرالی و سرمایهداری آن مربوط است. اساساً اینها قایل به حق و باطل نیستند. تولرانس و تساهلی هم كه مطرح میكند با این مبناست.
ریشه تئوریكاش این است كه اصلاً حق و باطل یعنی چه؟ اصلاً چه كسی گفته كه حقیقتی هست؟ كی گفته حقیقت آن قدر مهم است كه باید به خاطرش خودی و غیرخودی داشت و مرز كشید؟ كی گفته حقیقت ثابت و دست یافتنی است. تازه اگر هست چه كسی گفته كه قابل كشف است؟ بلكه هر كسی یك قرائت از حقیقت دارد. یكدسته از اینها میگویند «حقیقت»ای در كار نیست. یكدسته میگویند اگر هم هست به ما مربوط نیست و دخالتی در سعادت انسان ندارد. دستة سومی میگویند كه اگر «حقیقت مربوطه»ای هم هست، قابل فهم و كشف قطعی مطلقاً نیست و هر كس سهمی دارد و دسته چهارمی میگویند قابل درك هم كه باشد، اصلاً مهم نیست و آنقدر اهمیت ندارد كه براساس آن صفبندی كنیم و خودی و غیرخودی و جهاد و خشونت و... راه بیفتد. پس «حقیقت»، یا نیست یا اگر هست، قابل دستیابی و دسترسی نیست. مجمل و مبهم است و تشخیص قطعی از آن نمیتوان حاصل كرد و امكان داوری در آن نیست. ریشه اینها همان مفهوم خاص است از اندیویدالیسم سرمایهداری است كه استاد مطهری به آن اشاره میكند باید به ارتباط این مفهوم از آزادی دموكراتیك و تولرانس عقیدتی با نوع خاصی از مواجهه حقوقی كه همین آقایان بامفهوم «مالكیت» و رویكرد لیبرال در باب «معیشت» دارند توجه میكنیم و از خودمان بپرسیم كه چرا در رأس فهرست این CivilSociety، امنیت سرمایهگذاریهای ربوی است؟ چرا؟ چرا از اینجا شروع میكنید؟ چرا ما در همة «حقوق طبیعی» در رویكرد جامعه مدنی جان لاك، حق «مالكیت خصوصی» است؟ بدون حد و مرزی كه عدالت در مورد آن اعمال شود. اینها سؤالات مهمی است. این سؤالات را نمیگذارند بپرسیم. در محافل دانشگاهی هم نمیگذارند بپرسیم. متفكرینی كه در غرب این سؤال را كردند كتابهایشان در ایران ترجمه نمیشود. هیچ كس هم نمیپرسد چرا این كتابها را ترجمه نمیكنید؟ چرا یك فیلسوف لیبرال سرمایهداری درجه 3 تمام كتابها و مقالاتش در ایران ترجمه و ترویج میشود در دانشگاهها و یك حزب منادی و بوقچی دارد، چندین مجله و نشریه افكارش را دارند نشر میدهند اما، فیلسوفان درجة یك و دو كه در همان اروپا بارها و بارها امثال او را نقد كردهاند و دهها برابر آثار عمیقتر دارند، چرا ترجمه نمیشود در ایران؟ چرا مافیای روشنفكری، این دیدگاهها را بایكوت كردهاند؟ چرا؟ من از مافیای روشنفكری صحبت كردم ضمن این كه كاملاً به ضرورت «روشنفكری دینی» معتقدم كه الان جایش نسبتاً خالی است. روشنفكری دینی باید اصالتهای مبنایی را از دین بگیرد و مجال جولان و نواندیشی و طرح سؤالش را از طریق تحصیلات آكادمیك جدید اخذ كند. در تعامل حوزه و دانشگاه است كه روشنفكری دینی به شرطی كه اولاً «روشنفكری» باشد یعنی خلاق و مولد باشد نه مترجم و مقلد، و ثانیاً دینی باشد نه التقاطی و اهل تفسیر به رأی، ضرورت این روشنفكری دینی كاملاً مورد قبول است.
دولت بی طرف!
یكی از اصول این نگرش كه الان در ایران هم تبلیغ میشود میگوید كه «دولت»، هم در عرصه اقتصاد و هم در عرصه فرهنگ، باید بیطرف باشد. این نظریة «دولت بیطرف»، از كجا آمده است؟ كسی كه یك جلد كتاب تاریخ فلسفه سیاسی در غرب را خوانده باشد، میداند از كجا آمده است. نظریة «دولت بیطرف» میگوید كه دولت و حكومت در عرصه اقتصاد، بیطرف است یعنی نباید دغدغه عدالت داشته باشد. بازار آزاد و رقابت آزاد و فقط نظم و امنیت و آزادی برای رقابت كافی است. نظریة «دولت بیطرف» در عرصه فرهنگ، میگوید دغدغة «حقیقت» نباید داشت. دولت فقط مسئول امنیت و نظم و آزادی است. دغدغه حفاظت از عدالت و حقیقت و پس زدن تهاجماتی كه به حقیقت و عدالت و ارزشهای انسانی میشود، به دولت مربوط نیست. این نظریة «دولت بیطرف» كه دولت، در آن شخص ثالث است و نباید در حوزة عدالت و اخلاق، دخالت كند از كجا آمده است؟ البته توجه بدهم كه منظور بنده، دفاع از «دین دولتی»، و «دین بخشنامهای» یا «اقتصاد دولتی و بخشنامهای» نیست. فرق است بین دین دولتی و دولت دینی.
ما از دولت دینی داریم حرف میزنیم نه از دین دولتی، و فرق است بین اینكه شما سیاست و فرهنگ و اقتصاد را به چشم بازار آزاد نگاه كنید و بگویید همه چیز بازی است و قواعد بازی را رعایت كنید و بروید جلو!! خوب، قواعد این بازیها را چه كسی معلوم كرده؟ داور این بازیها كیست؟ فرق میكند كه این ایده را بگویید یا قایل باشید كه دولت، ضمن پرهیز از دولتی كردن دین و اقتصاد و فرهنگ و سیاست، ضمن پرهیز از اینكه دائماً حزبهای دولتی و روزنامههای دولتی راه بیندازد، در عین حال مسئول است،. در حوزه اقتصاد، مسئولِ «عدالت» و در حوزة فرهنگ، مسئول «حقیقت» است. در آن تفكر، دولت فقط «ژاندارم امنیت» و «ضامن آزادی» است و دیگر هیچ. یعنی نظارت و ارشادی نباید باشد. اینها میگویند اگر گفتی «ارشاد»، این توهین به انسان و بشر است. «ارشاد»، ولایت و هدایت و این نوع گفتمان، اینها همه توهین به بشر است. چون وقتی میگویی «هدایت»، مفهومش این است كه یك افرادی هستند كه شعورشان نمیرسد و قبلاً هدایت نشدهاند. وقتی تو از «هدایت» و «ضلالت» حرف میزنی، به یك عدهای توهین میكنی!! كلمة «هدایت» در این تفكر، توهین و تجاوز به حقوق بشر است. بنابراین نه فقط آزادی و تساهل بلكه معنی «برابری» هم در این منطق، تحریف میشود. آقای مطهری معتقد است ارتباط لیبرالیزم با سرمایهداری در آغاز دوره رنسانس، یك تقارن اتفاقی نبوده است. من فكر میكنم كه این كشف مهمی است. نمیگویم كسی قبل از او این را نگفته است. چرا. كسانی قبل و همزمان با او این را گفتهاند، اما زاویه نگاه مطهری، زاویه نگاه برجستهای است. ایشان معتقدند كه ارتباط لیبرالیزم با سرمایهداری در آغاز دوره رنسانس، یك تقارن اتفاقی نیست. فلسفه لیبرال آمد تا سرمایهداری را و نظام طبقاتی را تئوریزه كند و توجیه و تطهیر كند. لیبرالیزم، جاده صاف كن فاصلههای طبقاتی و نظام سرمایهداری است و مخالفت طنزآلود متفكران لیبرال با هر گونه «اصولگرایی ایدئولوژیك»، بیهوده نیست بلكه یك واكنش حساب شده از طرف پاسداران فرهنگ سرمایهداری و اخلاق اباحی مسلك است و اینها نشان میدهد كه چرا «معرفتشناسی حسگرای لیبرال»، تمام توانش را برای نسبی كردن ارزشها، برای شخصی كردن حق و حقیقت و عدالت گذاشته و تمام توانش را گذاشته برای معطوف كردن گرایشات اخلاقی جامعه به سمت «اصالت لذت» و «اصالت سود» كه هستة فلسفه اخلاقی لیبرالیزم است.
مطهری نشان داد كه اینها همه اضلاع یك موجودیت هستند و بر هم سوار میشوند و یك تمدن حیوانی را تشكیل میدهند. طبقه جدید سرمایهداری اروپا كه چیزی نبود و تازه داشت چیزی میشد، برای رشد كردن، احتیاج داشت به اباحیگری در اخلاق و ارزشها و دیانت و عدالت.
این احتیاج را لیبرالیزم برآورده كرد برای این كه لیبرالیزم، زیادت خواهی را، دین سكولار را، مصرفپرستی و اقتصاد آزاد را، توسعه را، مالكیت نامحدود را تئوریزه كرد و اینها امكان نداشت مگر بعد از حذف - به قول آقایان - جزمهای اخلاقی و عقیدتی.
آن جزمها باید بشكند. باید اخلاق و ارزشها و دین، همه نسبی و شخصی و خصوصی بشود و اعتبار خود را از دست بدهد، تا بشود این كارها را كرد و در رأس همه هم، دستكاری عنصر دیانت و دین و معرفت دینی بود و این كار از 20 سال پیش در جهان اسلام، در مصر، شمال آفریقا، توسط كسانی مثل نصرحامد ابوزید، در شبه جزیره هند و پاكستان كسانی مثل فضلالرحمان و كسانی مثل محمد آركون و دیگران شروع شد و بعد از 10 سال، مقلدین و مترجمین درجه 2 آن در ایران شروع كردند به نسبی كردن دین و شخصی كردن اخلاق و تفكیك دین از سیاست و همه اینها در راستای تلاشهای اصلاحات سرمایهداری و آمریكایی است. و این كار 20 سال است كه در جهان اسلام، شروع شده است. از وقتی كه صدای امام در گنبد تاریخ پیچید و «جنبش بیداری دینی» در جهان اسلام ایجاد كرد احساس كردند باید آتش این فوندامنتالیزم را خاموش كنند به قول خودشان. از طریق جنگ و محاصره نشد حال از طریق متلاشی كردن هسته فكری و معرفتی انقلاب، این كار شروع شده و هنوز ادامه دارد.
غایت انسان مدرن
كمترین لازمه لیبرالیزم، سكولاریزه كردن دین، مادی كردن نهاد دین، به زمین آوردن خدا و حقیقت برای تأمین منافع سرمایهداری بود. لازم بود آخرت، نفی بشود یا تأویل بشود، دكترین «كمال و كمالطلبی»، مسخره شود، مفاهیمی مثل ایثار، انفاق، زهد، قناعت، جهاد، شهادت، توكل، همه مسخره شوند و تشدید جنونآمیز سیكل تولید و مصرف هم در نظام آكل و مأكولی سرمایهداری، تشدید شود. نتیجه این میشود كه دین و اخلاق، امری خصوصیاند و در مسائل خصوصی باید تساهل و تولرانس داشت، هر كسی سلیقهای دارد، هر كسی به سلیقه خودش عمل میكند. دین و ارزشهای دینی، مال یكشنبهها در كلیسا و جمعهها در نماز جمعه، اما اگر قرار شد دین و اصول عقیدتی دین و عدالت علوی كه بیخ خِر مسئولین و متصدیان اختلاسچی و رشوهخوار را میگیرد و میكشد پایین و حاكمان سوءاستفادهچی را با مغز بر زمین میزند، آن عدالت علوی، آن دكترین عهدنامه مالك اشتر، اگر قرار شد وارد حكومت و مسائل اجتماعی و امور پابلیك بشود، اینجا دیگر نه. از این جا به بعد خط قرمز است!! و دین، امری خصوصی میشود و ارزشها هم كه قرار شد نسبی باشد و اعتبار بینالاذهان و عام نداشته باشد، عیسی به دین خود، قیصر به كار خود، این همان تقسیم كار بین عیسی و قیصر میشود كه هر كدام، فنكسیونهای اجتماعی خودشان را داشته باشند و در كار دیگری دخالت نكنند!! نهاد «دین» از نهاد حكومت و دنیا جداست. بنابراین آن فرهنگی كه میگوید همه اصول، مبهماند و هر كسی قرائتی دارد و مجاز است كه قرائتی داشته باشد و ملاك عامی برای تشخیص حق و باطل نیست، معلوم است كه انقلاب و اصولگرایی و ایدئولوژی، اینها همه جزمگرایی اتوپیستی خواهد بود و انحصارطلبی است و طبیعی است كه دین را از دولت جدا كند، اخلاق را از سیاست، دانش را از ارزش، دنیا را از آخرت، حق را از تكلیف، همه اینها باید از یكدیگر جدا شوند برای اینكه پیكره انسان، باید مثله و متلاشی بشود و با عقیده و زندگی عقیدتی، تحت عنوان بنیادگرایی، مبارزه شود.
این تفكر جدید باید میآمد و انسان را حیوان اقتصادی، تعریف میكرد، فلسفه زندگی را «خوشباشی» میساخت و روح مذهب و احكام دین و مفاهیم ارزشی و حق و اصول و هر باید و نبایدی را از سر راه باید بر میداشت. بین آنها و حاكمیت باید فاصله ایجاد میكرد تا این مقولات ارزشی را بگویند كه آقا اینها انتزاعی و شخصی هستند و خلاصه این كه شعار لیبرالیسم، این شد كه «جرأت مسخره كردن همه ارزشها و اصول را داشته باش»، هرگز اتفاقی نبود.