خوان حکمت (۱۵۲) : انسان؛ موجودی جامع الاطراف ۱۳۹۶/۱۰/۳۰
كتابهای آسمانی عموماً و قرآن كریم خصوصاً راه جدیدی را از نظر معرفتشناسی برای انسانها باز كردند، راههایی كه دیگران میدانستند و آن راه را طی میكردند و هماكنون هم آن راه را طی میكنند همان راه تجربه حسی است كه به این صورت بیان میكنند: «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً»[1]؛ اگر كسی حسّی را از دست داد، تجربه حسی كه از آن حس به دست میآید نصیب او نخواهد شد، این سخن حقّی است كه مورد امضای انبیاست؛ اما آن حرف جدیدی كه انبیا آوردند و برای همه ما مؤثر است، این است كه «مَن فَقَد تقویً فَقَدْ فقدَ علما» اگر كسی فاقد تقوا و پرهیزكاری بود، علمی كه از آن ناحیه حاصل میشود را از دست میدهد. این بیان نورانی قرآن كریم كه (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً)[2] به ما میگوید اگر شنیدهاید كه عدهای از بزرگان گفتند: «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً» اگر كسی حسّی را مثلاً بینایی را از دست داد، علوم حاصل از بینایی نصیبش نمیشود، این حرف حق است، منتها اعضایی كه عهدهدار شنیدن و دیدن و بوییدن و لمس و اینها هستند اینها منحصر در حس نیستند. اگر شنیدهاید و تجربه كردهاید كه بزرگان گفتند اگر كسی نابینا بود و حسّ بصر را از دست داد، او از تشخیص رنگها و علوم مناظر و مرایا محروم است، اگر این مطلب را شنیدید و تجربه كردید و درست هم است، ما حرف جدیدی داریم و آن این است كه میگوییم :این حس دو قسم است؛ یك قسم در بیرون است، یك قسم در درون؛ در بیرون همین چشم و گوشی است كه میبینیم؛ در درون، یك چشم و گوش نادیدنی است. اگر كسی آن چشم درون را از دست داد، از علومی كه از بینایی غیبی نصیبش میشود بهرهمند نیست.
در سوره مباركه «حج» فرمود در درون انسان چشمی است که مؤمنان آن چشم را دارند ولی كافران كورند و آن چشم را ندارند:فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور؛ در حقیقت چشمها كور نیست لیكن دلهایى كه در سینه هاست كور است [3]؛ اگر قلبشان كه باید بینا باشد اگر فاقد آن چشم باشد؛ یا مشغول توسعه همان اصل قبلی است كه «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً» یا مشمول این نوآوری انبیاست كه فرمودند: «مَن فَقَدَ تقویً فقدْ فقدَ علما» چون این به صورت جمله شرطیه بیان شده (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) فرق بین حق و باطل، صدق و كذب، خیر و شرّ، حَسن و قبیح كه مهمترین كارهای ما با فرق بین این امور هشتگانه است با تقوا حاصل میشود. میبینید خیلیها برایشان حلال و حرام یكسان است، حق و باطل یكسان است، صدق و كذب یكسان است، خیر و شر یكسان است، حَسن و قبیح یكسان است. اما فرمود: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) اگر به صورت جمله شرطیه است پیامش این است كه «من فقد تقویً فقدْ فقدَ علما» اینكه میبینید علوم برخیها چه در حوزه چه در دانشگاه كارآمد نیست و مشكل او را حل نمیکند، چه رسد به مشكل جامعه را،برای این است كه او به همان اصل اوّلی بسنده كرده است كه «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً» اما این اصل دومی كه رهاورد وحی است را رعایت نكرده (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) آنجا فرق بین حیات و ممات به وسیله همین تقواست.
انسان؛ در گذر از فرش تا عرش
درست است همه موجودات، آینه الهیاند، آیت پروردگارند، اما هیچ موجودی به اندازه انسان، آینه الهی نیست و چون هیچ موجودی به اندازه انسان مرآت الهی نیست، هیچ موجودی هم مانند انسان صلاحیّت خلافت الهی را ندارد كه خلیفةالله بشود، برای اینكه موجودات، یا نیمه اول راه را طی میكنند یا در نیمه دوم راه به سر میبرند، موجودی كه از آغاز، حركت بكند به پایان نیمه دوم برسد فقط انسان است، بنابراین میبینیم موجودات از منظر قرآن كریم به سه قسم تقسیم شدهاند، این سه قسم را هم با بحثهای دیگر مییابیم. قسم اول موجوداتی هستند كه در نیمه اول حركت میكنند، اینها جماد و نبات و حیوان هستند، اینها در محدوده طبیعت حركت میكنند،اگر یك وقت بنا شد خاك حركت كند و به كمالی برسد و به تعبیر بعضی از ادیبان «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن»[4] اگر یك مقدار خاك در اثر تلاشها و كوششهای چند قرن در بدخشان افغان، لعل میشود؛ یا در یمن عقیق میشود، این رشدش مشخص است، بالأخره این خاك یك سنگ گرانبها میشود، اگر یک گیاهی در تغذیه و تنمیه و تولید بالنده است و به شجر مُثمر میرسد، آن هم بالأخره راهش مشخص است و بارش هم معلوم، و اگر حیوانی رشد میكند و به مرحله تجرّد وهمی و خیالی میرسد، این هم قلمرو رشدش مشخص است؛ چه جماد، چه نبات، چه حیوان، اینها در این نیمه اول راه به سر میبرند، اینکه اینها به عرش بار یابند و موجود الهی بشوند، اینطور نیست؛ اینها در همین محدودهاند، از آن طرف فرشتگانی كه حاملان عرشند: جبرئیل(ع)، اسرافیل(ع)، میكائیل(ع)، عزرائیل(ع) این بزرگواران در همان نیمه دوم به سر میبرند، اینها در عالم خاك و عالم نبات و عالم حیوانیّت به سر نمیبرند و در همان نیمه دوم هستند، بنابراین هم موجودات نیمه اول گسسته از نیمه دوماند، هم موجودات نیمه دوم منقطع از نیمه اولند؛ تنها انسان است كه میتواند از خاک شروع بكند و به عرش الهی بار یابد، از فرش تا عرش را او میتواند طی كند، یعنی مرحله جماد و نبات و حیوان را پشت سر بگذارد «بار دیگر چون مَلك قُربان شوم» یعنی جزء مقرّبان الهی بشوم و بعد هم «از مَلك قربان شوم»[5] و مقرّبتر از فرشته میشوم.
جامع الاطراف بودن انسان
این موجود یعنی انسان، تواناست كه هم نیمه اول را طی كند، هم نیمه دوم را طی كند،هم اینها را به هم مرتبط كند و بشود جامعالأطراف؛ چنین موجودی شأنیت و صلاحیت این را دارد كه بشود خلیفةالله. در قرآن كریم فقط چنین موجودی مخاطب خداست كه:یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَی رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِیهِ؛ای انسان! تو با تلاش و رنج بسوی پروردگارت میروی و او را ملاقات خواهی کرد! [6] این خطاب شرفبخش، نصیب فرشتهها نیست،چه اینكه نصیب جماد و نبات و حیوان هم نیست؛ پس او میتواند هم در محدوده طبیعت، رشد و بالندگی داشته باشد، هم در قلمرو فراطبیعت رشد و بالندگی داشته باشد و هر دو را جمع كند و سرپرستی كند و خلیفةالله بشود.
اگر كسی خود را نشناخت یا ارزان فروخت، مغبون میشود چون مغبون میشود ممكن است در دنیا این غَبن ظهور نكند ولی در قیامت كه حق ظاهر میشود و ارزشها آنجا شكوفا میشود، افراد مغبون میفهمند كه ضرر كردند. این سوره مباركه «تغابن» برای همین نازل شده است كه:یَوْمَ یَجْمَعُكُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ یَوْمُ التَّغَابُنِ؛ این در زمانی خواهد بود که همه شما را در روز اجتماع [روز رستاخیز[ گردآوری میکند، آن روز روز تغابن است (روز احساس خسارت و پشیمانی) [7] روزی كه غبنِ انسان ظاهر میشود اگر كسی خود را ارزان بفروشد،به امور گذرا بفروشد، كاملاً مغبون شده است، این میتوانست به اندازه خود خلیفةالله باشد، لكن خودش را ارزان فروخت.
بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی (دامت بركاته) در جلسه درس اخلاق در دیدار با جمعی از دانشجویان و طلاب، قم؛ 4 /7 /1392،
مرکز اطلاعرسانی اسرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]، اساس الاقتباس، ص375.
[2]، انفال، 29.
[3]، حج، 46.
[4]، دیوان سنایی، قصیده 134.
[5]، مثنوی معنوی، دفتر سوم.
[6]، انشقاق، 6.
[7]، تغابن، 9.
در سوره مباركه «حج» فرمود در درون انسان چشمی است که مؤمنان آن چشم را دارند ولی كافران كورند و آن چشم را ندارند:فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور؛ در حقیقت چشمها كور نیست لیكن دلهایى كه در سینه هاست كور است [3]؛ اگر قلبشان كه باید بینا باشد اگر فاقد آن چشم باشد؛ یا مشغول توسعه همان اصل قبلی است كه «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً» یا مشمول این نوآوری انبیاست كه فرمودند: «مَن فَقَدَ تقویً فقدْ فقدَ علما» چون این به صورت جمله شرطیه بیان شده (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) فرق بین حق و باطل، صدق و كذب، خیر و شرّ، حَسن و قبیح كه مهمترین كارهای ما با فرق بین این امور هشتگانه است با تقوا حاصل میشود. میبینید خیلیها برایشان حلال و حرام یكسان است، حق و باطل یكسان است، صدق و كذب یكسان است، خیر و شر یكسان است، حَسن و قبیح یكسان است. اما فرمود: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) اگر به صورت جمله شرطیه است پیامش این است كه «من فقد تقویً فقدْ فقدَ علما» اینكه میبینید علوم برخیها چه در حوزه چه در دانشگاه كارآمد نیست و مشكل او را حل نمیکند، چه رسد به مشكل جامعه را،برای این است كه او به همان اصل اوّلی بسنده كرده است كه «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً» اما این اصل دومی كه رهاورد وحی است را رعایت نكرده (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) آنجا فرق بین حیات و ممات به وسیله همین تقواست.
انسان؛ در گذر از فرش تا عرش
درست است همه موجودات، آینه الهیاند، آیت پروردگارند، اما هیچ موجودی به اندازه انسان، آینه الهی نیست و چون هیچ موجودی به اندازه انسان مرآت الهی نیست، هیچ موجودی هم مانند انسان صلاحیّت خلافت الهی را ندارد كه خلیفةالله بشود، برای اینكه موجودات، یا نیمه اول راه را طی میكنند یا در نیمه دوم راه به سر میبرند، موجودی كه از آغاز، حركت بكند به پایان نیمه دوم برسد فقط انسان است، بنابراین میبینیم موجودات از منظر قرآن كریم به سه قسم تقسیم شدهاند، این سه قسم را هم با بحثهای دیگر مییابیم. قسم اول موجوداتی هستند كه در نیمه اول حركت میكنند، اینها جماد و نبات و حیوان هستند، اینها در محدوده طبیعت حركت میكنند،اگر یك وقت بنا شد خاك حركت كند و به كمالی برسد و به تعبیر بعضی از ادیبان «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن»[4] اگر یك مقدار خاك در اثر تلاشها و كوششهای چند قرن در بدخشان افغان، لعل میشود؛ یا در یمن عقیق میشود، این رشدش مشخص است، بالأخره این خاك یك سنگ گرانبها میشود، اگر یک گیاهی در تغذیه و تنمیه و تولید بالنده است و به شجر مُثمر میرسد، آن هم بالأخره راهش مشخص است و بارش هم معلوم، و اگر حیوانی رشد میكند و به مرحله تجرّد وهمی و خیالی میرسد، این هم قلمرو رشدش مشخص است؛ چه جماد، چه نبات، چه حیوان، اینها در این نیمه اول راه به سر میبرند، اینکه اینها به عرش بار یابند و موجود الهی بشوند، اینطور نیست؛ اینها در همین محدودهاند، از آن طرف فرشتگانی كه حاملان عرشند: جبرئیل(ع)، اسرافیل(ع)، میكائیل(ع)، عزرائیل(ع) این بزرگواران در همان نیمه دوم به سر میبرند، اینها در عالم خاك و عالم نبات و عالم حیوانیّت به سر نمیبرند و در همان نیمه دوم هستند، بنابراین هم موجودات نیمه اول گسسته از نیمه دوماند، هم موجودات نیمه دوم منقطع از نیمه اولند؛ تنها انسان است كه میتواند از خاک شروع بكند و به عرش الهی بار یابد، از فرش تا عرش را او میتواند طی كند، یعنی مرحله جماد و نبات و حیوان را پشت سر بگذارد «بار دیگر چون مَلك قُربان شوم» یعنی جزء مقرّبان الهی بشوم و بعد هم «از مَلك قربان شوم»[5] و مقرّبتر از فرشته میشوم.
جامع الاطراف بودن انسان
این موجود یعنی انسان، تواناست كه هم نیمه اول را طی كند، هم نیمه دوم را طی كند،هم اینها را به هم مرتبط كند و بشود جامعالأطراف؛ چنین موجودی شأنیت و صلاحیت این را دارد كه بشود خلیفةالله. در قرآن كریم فقط چنین موجودی مخاطب خداست كه:یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَی رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِیهِ؛ای انسان! تو با تلاش و رنج بسوی پروردگارت میروی و او را ملاقات خواهی کرد! [6] این خطاب شرفبخش، نصیب فرشتهها نیست،چه اینكه نصیب جماد و نبات و حیوان هم نیست؛ پس او میتواند هم در محدوده طبیعت، رشد و بالندگی داشته باشد، هم در قلمرو فراطبیعت رشد و بالندگی داشته باشد و هر دو را جمع كند و سرپرستی كند و خلیفةالله بشود.
اگر كسی خود را نشناخت یا ارزان فروخت، مغبون میشود چون مغبون میشود ممكن است در دنیا این غَبن ظهور نكند ولی در قیامت كه حق ظاهر میشود و ارزشها آنجا شكوفا میشود، افراد مغبون میفهمند كه ضرر كردند. این سوره مباركه «تغابن» برای همین نازل شده است كه:یَوْمَ یَجْمَعُكُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ یَوْمُ التَّغَابُنِ؛ این در زمانی خواهد بود که همه شما را در روز اجتماع [روز رستاخیز[ گردآوری میکند، آن روز روز تغابن است (روز احساس خسارت و پشیمانی) [7] روزی كه غبنِ انسان ظاهر میشود اگر كسی خود را ارزان بفروشد،به امور گذرا بفروشد، كاملاً مغبون شده است، این میتوانست به اندازه خود خلیفةالله باشد، لكن خودش را ارزان فروخت.
بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی (دامت بركاته) در جلسه درس اخلاق در دیدار با جمعی از دانشجویان و طلاب، قم؛ 4 /7 /1392،
مرکز اطلاعرسانی اسرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]، اساس الاقتباس، ص375.
[2]، انفال، 29.
[3]، حج، 46.
[4]، دیوان سنایی، قصیده 134.
[5]، مثنوی معنوی، دفتر سوم.
[6]، انشقاق، 6.
[7]، تغابن، 9.