خاطره ای از شهید علی اکبر دهقان :
آرزو
مریم عرفانیان
یک روز مردی به خانهمان تلفن کرد و گفت: «به علیاکبر دهقان بگید اگه با بهشتی باشه کشته میشه.» مضطرب شدم، به برادرم هاشم گفتم که مردی تلفن کرد و این حرف را گفت و نگرانم، حالا باید چکار کرد؟ برادرم گفت: «حتماً شوخی داشته، نباید ناراحت بشی.»
- درهر صورت باید به داداش علیاکبر جریان رو بگم.
این را گفتم و همراه هاشم به مخابرات رفتیم تا با محل کار علیاکبر تماس بگیریم. جریان را برای علیاکبر هم تعریف کردم؛ با خونسردی گفت: «ناراحت نباش، مهم نیست. اصلاً چهبهتر که انسان با شهادت از دنیا برود. از خدا بخواه تا شهادت رو نصیبم کنه.»گریهام گرفت، گفتم: «امید ما شما هستی چرا این حرف رو میزنی؟» باز هم حرفش را تکرار کرد: «دعا کن تا تنها آرزوم که شهادت هست تحقق پیدا کنه.» دو روز بعد از همان تلفن بود که با انفجار دفتر حزب جمهوری به آرزویش رسید.
خاطرهای از شهید علی اکبر دهقان از مجموعه کتابهای «ایثارنامه»
راوی: طاهره دهقان، خواهر شهید