مخلص باش و پر تلاش
نزدیک نماز ظهر بود. حسن باقری برای تجدید وضو به ساختمانی که پشت سپاه بود رفت و دقایقی بعد، در حالی که وضو گرفته و هنوز آستین هایش بالا بود، بیرون آمد. من هم قصد داشتم بروم تجدید وضو کنم. مرا که دید با آن صدای بم کلفتش گفت: علی آقا التماس دعا داریم؛ کمی مکث کرد و سپس ادامه داد: باید کاری کنیم که در این جنگ نمره خوبی بیاریم. چه نمره ای؟! نمره شهادت. باید شهید بشیم. حیفه شهید نشیم. گفتم هر چه هست دست خداست. حسن با قاطعیت پاسخ داد: نه! دست خودمان هم هست. گفتم چطور؟ گفت اگر دو چیز را رعایت کنی، خدا شهادت را نصیبت میکنه . چه چیزهایی؟ حسن باقری با حالت ویژهای گفت: یکی پر تلاش باش و دوم مخلص! این دو تا را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت میکنه. بعد اضافه کرد: علی آقا شهید شدی، شفیعمان باش! این حرف را که زد، به چهره اش نگاه کردم و شهادت را در آن خواندم. یقینم شد که به زودی به شهادت خواهد رسید.
خاطره سردار علی ناصری از شهید باقری
برگرفته از کتاب پنهان زیر باران، انتشارات سوره مهر