عملیات بدر برای اعدام انقلابی منصور
چرایی انتخاب منصور برای اعدام انقلابی
در اواخر دیماه هسته نظامی هیئتهای موتلفه به این نتیجه رسیدند که شاه را ترور کنند. هدف آنها در مرحله اول شخص شاه بود و در مرحله دوم یازده چهره شامل نخستوزیر، رئیسساواک، رئیسشهربانی، رئیسمجلس شورای ملی، رئیسمجلس سنا و تعدادی دیگر را در نظر میگیرند و نفر اول از این جمع «حسنعلی منصور» بود.
آنها برای این انتخاب سه دلیل ذکر میکنند: اول اینکه او در واقع رئیسقوه اجراییه است و امام را او تبعید کرده است. دوم اینکه او به امام بعد از تبعید اهانت کرده و سوم اینکه او درحال انعقادیک قرارداد نفتی است و در چنین شرایطی که اختناق در درون کشور حاکم است وکسی نمیتواند اظهار نظر بکند، این قرارداد نفتی را طوری تنظیم میکنند که خیانت است.
عملیات در روز جنگ بدر
البته گروههایی تمرینها و آزمایشهایی کرده بودند و این گروهها جدای از هم بودند. یک گروه شش نفره متشکل از شهید مهدی عراقی، شهید سیدعلیاندرزگو، شهید صادق امانی، شهید محمد بخارایی، شهید مرتضی نیکنژاد و شهید رضاصفار هرندی برنامه حسنعلی منصور را با مقدمات و وسایل و ارتباطاتی که داشتند، برای روز اول بهمن ارزیابی کردند. علت اینکه اول بهمن را در نظر گرفتند این بودکه روز 17 رمضان و روز جنگ بدر بود. طرحشان را هم «طرح بدر» نامگذاری کردند.
منصور را سه جا یافتند که در روز اول بهمن شرکت خواهد کرد: یکی در مسجد مجد برای ختم شرکت خواهد کرد. دیگر اینکه در افتتاح یک تعاونی و سوم هم صبح آن روز برای ارائه لایحه نفت فلات قاره جلوی مجلس شورای ملی خواهد بود. بعدها در فرصتی که در درون زندان داشتیم این برادران به ما گفتند که ارزیابی ما این بود که انجام این اقدام در مسجد بسیار آسان است، ولی مسجد محل امن خداست و نمیباید طوری بشود که مردم از آمدن به مسجد بترسند، لذا با اینکه راه فرار هم میسرتر بود فکر کردند که این برنامه را در مسجد مجد اجرا نکنند. راجع به تعاونی هم گفتند که اینها دارند مردم را به وسیله تعاونی فریب میدهند و اگر این برنامه را آنجا اجرا کنیم اقدام ما ضدیت با تعاونی و ضدیت با کسانی که طالب تعاونی هستند جلوه میکند و آنها میتوانند سوءاستفاده تبلیغاتی کنند، لذا با اینکه خطرناک بود ولی برنامهریزی جلوی مجلس انجام شد.
همانطور که عرض کردم دستگاههای امنیتی در صدد بودند که وضع را خیلی عادی جلوه بدهند و اساسا نیروهای نظامی و امنیتی علنی گسترده در جلوی مجلس نداشته باشند. برنامهریزی اینطور انجام میشود که شهید بخارایی از جلو مدرسه عالی شهید مطهری(سپهسالار آن روز) تا جلو مجلس قدم بزند. او جوانی آراسته بود. یک مقام امنیتی میگفت یک درصد نمیشد احتمال داد که چنین جوان آراسته، زیبا و خوشبرخورد و خوش رفتاری چنین کاری انجام بدهد. با لباس بسیار تمیز آنجا قدم میزند.
در گوشه دیگر میدان بهارستان شهید مرتضی نیکنژاد و در گوشه دیگر رو به رو شهید رضا صفارهرندی مسلح ایستادهاند. شهید صادق امانی در یک تاکسی سیار است و اینها را فرماندهی میکند و خواسته خود را با اشاره به اینها میرساند. از تعدادی تیمهای دیگر هم خواسته شده که مراقب میدان باشند. شهید عراقی هم در جایی مراقب اوضاع است و در خود میدان نیست. تیم دیگر هم در اطراف هست که اگر چیزی پیش بیاید بتواند صحنه را عوض بکند.
حسنعلی منصور به موقع میآید، ماشینش روی پل مجلس توقف میکند. تیمسار نصیری و تیمسار مبصر هم پشت سر با ماشینی میآیند، اما اوضاع را خیلی آرام میبینند و میروند و جلوتر میایستند. وقتی در اتومبیل را برای منصور باز میکنند بخارایی به او نزدیک میشود و نامهای را به منصور میدهد. منصور هم نامه را میگیرد که در این لحظه بخارایی به آهستگی دست در لباس خود میکند، اسلحه را در میآورد و شلیک میکند.
تیر اول به شکم منصور میخورد و وی میافتد و بخارایی گلوله دوم را به حنجرهاش میزند و فرار میکند، ولی هیچ نقشهای برای فرار تنظیم نکرده بودند؛ یعنی وقتی سؤال شد چرا شما با این امکانات و تیمهایی که بود نقشه فرار ترسیم نکردید، میگفتند تا حالا ما راجع به شدنش فکر میکردیم و هر بار رفتیم اتفاق نیفتاد. لذا فکر نمیکردیم بشود. ما فکر میکردیم همانجا ما را بزنند و از پا در بیاورند. منتها نیرویی برای اینکه آنجا بزنند و از پا در بیاورند نبود. شهید بخارایی در پیادهرو به طرف مدرسه شهید مطهری امروز فرار کرد و چند نفر به طرف او حرکت کردند. مرتضی نیک نژاد و رضا صفار هرندی هم از دو طرف شلیک کردند و ماشین را هدف قراردادند. این شلیک ردگمکننده بود تا وانمود شود شلیک از جای دیگری شده است. ماموران برگشتند که به سوی آنها بروند، ولی راننده سرلشکر بقایی (از رؤسای ساواک) با اشاره به بخارایی گفت این است و مجددا به دنبال بخارایی آمدند.
چگونگی بازداشت هستههای نظامی موتلفه
شهید بخارایی را میگیرند و به کلانتری میدان بهارستان میبرند. ضرباتی به او زده بودند و در کلانتری بهارستان، نصیری به او گفته بود: اسمت را بگو. بخارایی جواب داده بود: اسم تو چیست؟ گفته بود: اسم من نعمت و فامیلیم هم نصیری است. بخارایی گفته بود: اسم من محمد است. گفته بود: فامیلیت؟ گفته بود: به تو مربوط نیست، من بازجویی پس نخواهم داد. نصیری با تازیانهای که در دستش بود به پیشانی محمد کوبید و پیشانی و لب بخارایی را برید. از همین تصویر که از محمد بخارایی در مطبوعات منعکس شد بقیه متوجه شدند که شکنجهها شروع شده است. همین که این تازیانه را میزند و خونریزی شروع میشود، بخارایی به او میگوید: خیلی ناراحت نشو و خیلی هم عجله نکن، سراغ همهتان میآییم. نصیری با شنیدن این حرف، فوری از آنجا نزد شاه میرود و استعفا میکند و میگوید این گفته است که سراغ شما هم میآییم و شاه همان روز نصیری را از ریاست شهربانی به ریاست ساواک منتقل میکند تا بتواند فعالیت خود را در یک مسئولیت مخفی انجام بدهد.