به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 20,185
بازدید دیروز: 23,262
بازدید هفته: 58,101
بازدید ماه: 131,016
بازدید کل: 24,831,138
افراد آنلاین: 375
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
پنج‌شنبه ، ۲٤ آبان ۱٤۰۳
Thursday , 14 November 2024
الخميس ، ۱۲ جمادى الأول ۱٤٤۶
آبان 1403
جپچسدیش
4321
111098765
18171615141312
25242322212019
3029282726
آخرین اخبار
۴۱ - تاریخ شفاهی انقلاب به روایت مرحوم حاج حبیب‌الله عسکراولادی-شب‌شکنان- سخن شهید مؤتلفه درباره جبهه ملی چه بود؟ ۱۳۹۸/۱۲/۲۵
تاریخ شفاهی انقلاب به روایت مرحوم حاج حبیب‌الله عسکراولادی - شب‌شکنان - ۴۱
 
سخن شهید مؤتلفه درباره جبهه ملی چه بود؟
 
Image result for ‫هیئت‌های مؤتلفه اسلامی چگونه وارد فاز سیاسی شد؟‬‎
Image result for شهدای مؤتلفه

  حالات معنوی شهدای مؤتلفه
پس از انتقال به زندان و اصرار برای کنار هم بودن افرادی که محاکمه شده بودند، توانستیم با دوستان ارتباط برقرار کنیم. در این دیدارها بود که توانستیم حالات معنوی برخی دوستان را ببینیم.
شهید بخارایی که در آن سال‌ها 19 ساله بود، شخصیت نوخاسته قرآنی داشت. نسبت به سنش خیلی بیشتر در خدمت قرآن قرار گرفته بود و به گفته خودش، قبل از اینکه به سن تکلیف برسد، آرزوی شهادت می‌کرده است. وی روحیه‌ای قوی و قلبی مطمئن و آرامی داشت. عباداتش نیز در زندان بسیار حساب شده بود.
شهید حاج صادق امانی یک روحانی شخصی بود که حدود 3 هزار حدیث را حفظ کرده بود. این شهید بزرگوار از نوجوانی خودش را تزکیه کرده بود و برنامه‌های تربیتی داشت. با اینکه به ظاهر به بازار می‌رفت و کاسب بود اما موضوع کسب برای او یک پوشش بود. یک مربی نسل جوان، یک اسلام‌شناس، محدث و انسان بسیار فوق‌العاده‌ای بود. در همان مدت کوتاه، شناخت ما نسبت به این چهار عزیز بسیار شد.
از این چهارنفر، دو نفر یعنی شهید امانی و شهید نیک‌نژاد را از قبل می‌شناختم، ولی شهید بخارایی و شهید صفار هرندی را نمی‌شناختم و در زندان این شهیدان آنچه را که از شخصیت خود مخفی کرده بودند را در نمازهای‌شان بروز می‌دادند. انسان‌هایی متعبد و متهجد بودند. در همان شب‌هایی که منتظر بودند که بیایند و آنها را برای اعدام ببرند، نیمه‌های شب من دراز کشیده بودم و نجوای شهید صادق امانی را می‌شنیدم که می‌گفت: «خدایا یک عمر خدا خدا کردم، حالا می‌خواهم بیایم پهلویت».
وداع به یاد ماندنی با ۴ شهید
یکی از خاطرات شیرین در این‌باره مربوط به شب وداعی است که ما احتمال می‌دادیم که به زودی آنها را برای اعدام خواهند برد. دور همدیگر نشسته بودیم و هرکدام از دوستان سفارش‎ها، وصایا و نصایحی که داشتند، انجام دادند. ماموران با نیرنگی آمدند این‌ها را از ما جدا کنند.
قبل از اینکه بخواهند نیرنگ‌شان را پیاده کنند، شهید عراقی و حاج‌هاشم امانی را خواستند و گفتند ملاقاتی دارید! وقتی آنها بیرون رفتند گفتند که شما مورد عفو قرار گرفته‌اید و حکم شما از اعدام به حبس ابد تبدیل شده است. این دو نفر وقتی آمدند بسیار متاثر بودند و اثر این تاثر در هر دو آشکار بود.
دفعه بعد چهار نفر محکوم به اعدام را صدا کردند و گفتند ملاقاتی دارید. بعد به یکی از آنها گفتند ملاقاتی شما نیامده است، به این ترتیب سه نفر را برگرداندند و آن یکی را نگه داشتند. مرتبه دوم سه نفر را صدا کردند و یکی دیگر از شهدا را نگه داشتند، تا اینکه دفعه چهارم شهید بخارایی را بردند. ما متوجه شدیم که اینها را دارند از ما جدا می‌کنند. گفتیم ممکن نیست اینها را ببرید مگر اینکه ما وداع کنیم. گفتند شدنی نیست. گفتیم ما می‌خواهیم وداع کنیم.
سرهنگ محرری، رئیس‌زندان آمد و گفت که شما پریشب وداع کرده‌اید و ما گزارش آن را داریم. گفتیم: نه، ما می‌خواهیم وقت رفتن وداع کنیم. گفتند که شدنی نیست. گفتیم ما نمی‌گذاریم شما این‌ها را ببرید، در غیر این‌صورت ما هم اعتصاب غذا می‌کنیم. با شنیدن این حرف ماموران بالاخره رفتند، اجازه گرفتند، آمدند و اجازه دادند.
در شرایطی برای دیدار و وداع با این شهدا وارد سالن شدیم که دو ردیف افسر و چند ردیف سرباز مسلح ایستاده بودند. این چهار نفر هم در وسط آنها دست بر شانه همدیگر یک مربع تشکیل داده و با هم صحبت می‌کردند. کوچک‌ترین عضو این جمع حمید ایپکچی کمتر از 18 سال داشت. حمید آقا از نظر عاطفی خیلی به بخارایی گره خورده بود و با صدای بلند‌گریه می‌کرد. وقتی می‌خواستیم وارد بشویم شهید بخارایی به حمید ایپک چی رو کرد و گفت: حمید!‌گریه؟ برای ما‌گریه؟ بعد چند جمله گفت: «من از روزی که خودم را شناختم، هر سال در ماه رمضان چنین گفتم که «و شهاده فی سبیلک، فوفق لنا». ما موفق شدیم. بر توفیق ما‌گریه می‌کنی؟
البته این نحوه برخورد شهید بخارایی نه تنها‌گریه حمید را خشک کرد، بلکه جلوی‌گریه همه ما را گرفت؛ چون نمی‌شد که‌گریه نکنی. شهید بخارایی چنین ادامه داد: «هر جا برای ما مجلسی بود و به یاد ما بودید، جشن بگیرید. ما موفق شدیم».
شهید صادق امانی گفت: «الان ما چهار نفر با هم ایستاده بودیم در فکر شما اسرا بودیم. با هم صحبت می‌کردیم که حبس ابد حکم سنگینی است. سبک‌ترین حکم در مورد ما صادر شده است. دشمنان خیال کردند که شدیدترین حکم را به ما دادند! ما تا لحظاتی دیگر در جوار رحمت حق هستیم. تردید نداریم، اما بر سر شما اسرای ما چه می‌آورند؟ ما وظیفه می‌دانیم که برای شما در این دوران اسارت دعا کنیم، اما خودتان هم باید مراقب باشید. دوران اسارت دارای وظیفه‌ای سنگین‌تر از آمادگی برای شهادت است. باید به هوش باشید. ما هم دعایتان می‌کنیم».
در ادامه شهید مرتضی نیک نژاد هم چند جمله گفت. وی چنین گفت: «ما از لحظه‌ای که حرکت کردیم برای این لحظات، لحظه‌شماری می‌کردیم. نه تنها آمادگی برای این لحظات داریم، بلکه می‌دانیم که این لحظات، لحظات استجابت دعاست و ما خود را وظیفه‌مند می‌دانیم که دعا کنیم».
شهید رضا صفارهرندی درباره جبهه ملی و ملی‌گراها صحبت کرد. چون بعضی از ملی‌گراها طمع داشتند که این شهیدان به این جبهه منتسب شوند. وی گفت: «خانه از پای بست ویران است/ خواجه در بند نقش ایوان است. این نظام از ریشه باید برچیده بشود. جبهه ملی به فکر این است که ظاهر ساختمان این نظام و رژیم را آرایش بدهد و برایش نما درست کند، ولی هرگز توفیقی پیدا نخواهد کرد».