امام خمینی(ره) از ابتدا مجاهدین خلق را مسلمان نمیدانستند
فتنه نیکخواه
قبل از تبعید ما به زندان برازجان، دو اتفاق مهم در زندان قصر رخ داد که اولین آن، فتنه نیکخواه بود. پرویز نیکخواه به عنوان یک روشنفکر فرد جسوری در بیان اعتقادات و جلب نظر نسل جوان بود. او در ارتباط با پرونده شمسآبادی-که به جانب شاه شلیک کرد و خودش هم کشته شد- دستگیر شده بود. او چون تعدادی را به دور خود جمع کرده بود اسباب یک دوره تبعید در زندان شد. ما هم با خصوصیات ایشان در زندان مبارزه داشتیم. ما به برادرانمان گفتیم که این شخص جدای از اینکه از نظر عقیده و روش با ما اختلاف دارد، آدم خطرناکی هم است.
نیکخواه روی تعدادی از افراد از جمله کیوان مهشید اثر گذاشت. تبعید او و تعدادی از مرتبطانش به شهرستانها اسباب این شد که در شرایط سخت شهرستان تغییر ذهنی پیدا کنند. یکی از کسانی که تغییر ذهنی پیدا کرد، خود نیکخواه بود. وی در زندان بروجرد بود که پشت تلویزیون رفت و بر انقلاب شاه و مردم صحه گذاشت و با فاصله کمی هم آزاد شد، تا مسئولیتهای بالای فرهنگی رژیم پهلوی بالا رفت و بعد هم در اول انقلاب اعدام شد.
او آثاری در جمع حزب ملل اسلامی و موتلفه داشت. از اعضای موتلفه عباس مدرسی فر جزو کسانی بود که به کرمانشاه تبعید شد. آقایان نورصادقی و میرمحمد صادقی از حزب ملل اسلامی نیز به زندان سنندج تبعید شدند. مدرسی فر که یک مقداری از ذهنیتش را از امثال نیکخواه گرفته بود، وقتی در تبعید تنها ماند یک حالت ضدیت پیدا کرد، طوری که وقتی او را به تهران برگردانده بودند نماز جماعت ما را تحمل نمیکرد. حتی وسط نماز جماعت رادیو را میآورد و صدای موسیقی اش را بلند میکرد. نیکخواه اثرات بسیار بدی در تعدادی از زندانیها که به جاهای دور دست فرستاده شده و در سلول شبه انفرادی نگه داشته بودند گذاشته شده بود.
علاوهبر خود نیکخواه و مدرسی فر، تبعید روی حمید ایپکچی و کیوان مهشید اثر فوقالعادهای گذاشت. کیوان مثل ما به زندان برازجان تبعید شد و در برازجان با هم بودیم. وقتی که رادیو اعلام کرد نیکخواه رژیم شاه را تایید کرده، کیوان با مشت به سر خودش میکوبید و میگفت حال من مثل کسی است که الان از یک ارتفاعی سقوط کرده و در حال از بین رفتن است. گویا من تکه پاره شده ام.
فتنه نیکخواه برای زندانبانها خیلی نفع داشت اما برای گروههای اسلامی ضررهایی داشت و ما بعضی از برادران خودمان را از دست دادیم و بعضی هم خنثی و ضد شده بودند. به گونهای که وقتی از شهرستانها برگشتند دیگر نمیشد از وجود آنها به طورکامل استفاده کنیم.
فرار ناکام اعضای گروه جزنی از زندان
دومین اتفاق فتنه گروه جزنی بود؛ یک گروه روشنفکر وابسته به چین که بیژن جزنی در راس آن بود و تعدادی از روشنفکران در سطوح مختلف همراه او بودند. شاید او راه خودش را میرفت ولی عملا فتنه شده بود. او یک چیزی بین حزب توده و نیکخواه و ملی گراها بود؛ نه بر ضد مذهب کار میکرد و نه مذهبی بود، نه بر ضد ملی گراها کار میکرد و نه ملی گرا بود. میخواست کپی حرکتهای مائو در چین را این جا داشته باشد. چهار نفر از اعضای این گروه در اوج فتنهای که برپا کرده بودند نقشه فرار از زندان را کشیده و بسیار سادهاندیشانه از زندان فرار کردند در حالی که این فرار دامی بود که ساواک برای آنها گسترده بود. این افراد از دیوار زندان به پشتبام رفتند و وقتی خواستند پایین بیایند محاصره و هر چهارنفرشان دستگیر شدند.
متعاقب این اتفاق مشکوک فضای زندان به شدت خشن شد. همه امکانات را از ما گرفتند. حتی چراغ مطالعه را هم جمع کردند. یک چراغ سقفی شبانهروز روشن بود و در ساعت سکوت هیچ کس نباید رفت و آمد میکرد، حتی نماز را هم جزء برنامه نیاوردند. شدیم مثل روزهای اول که دستگیر شده بودیم. بیش از یک دست لباس نداشتیم و همه چیز را بردند.
در اعتراض به این مسئله اعتصاب غذا کردیم که اگر کسانی فرار کردهاند به ما ربطی ندارد و ما در جرمی که دیگری کرده و خودش هم اعتراف دارد دخالت نمیکنیم، آنها حتی از نظر فکری هم همفکر ما نیستند. حدود صد نفر در زندان سیاسی اعتصاب کردیم که علاوهبر ما از ملل اسلامی، گروه چینی، گروه ویتنامی، گروه کوبایی، توده ایها و ملی گراهایی که آنجا بودند همه شرکت داشتند. این اعتصاب یازده روز طول کشید.
ده روز از اعتصاب گذشته بود که رئیسزندان عوض شد. وی بلافاصله به سلول ما آمد و خواستار لغو اعتصاب شد. وی خطاب به آقای انواری که به علت زخم معده نمیتوانست اعصاب غذا کند، گفت: شما هم در اعتصاب هستی؟ گفت نه. وی گفت: چه طور اینها در حضور شما کار حرام میکنند و شما چیزی نمیگویید که این اعتصاب غذاها حرام است؟ آقای انواری نگاه کرد و گفت: من باید حرامها را بگویم؟ باید اول کارهای شما را بگویم. شما چه کار درستی دارید؟ این چه کاری است که به سر زندانیان آورده اید؟ رئیسزندان گفت: پس معلوم است که شما در راس اینها هستید. از آنجا بیرون رفتند و مقدمات بیرون آمدن زندانیان از اعتصاب غذا را فراهم کردند. پس از آن آقای انواری، شهید عراقی و بنده از موتلفه و کیوان مهشید از ملل اسلامی به برازجان تبعید شدیم.
یکی از سؤالها درباره آن مقطع مبارزات این است که چرا تعدادی از علمای برجسته که از روزهای اول همراه امام حرکت کرده بودند، به سازمان مجاهدین خلق کمک کردند. قبلا گفتم که منافقین دروغ میگفتند و صحنهسازی میکردند. تنها شخصیتی که به هیچ و جه نپذیرفت که اینها راه درست میروند نیت اسلامی ندارند امام راحل و شهید مطهری بود.
ما در زندان مشهد متوجه شدیم نظر امام راجع به اینها چیست. یک پیرمردی در مشهد به صورت غیر قانونی کاروان دار بود و تعدادی از متدینین را از راه قاچاق به زیارت عتبات میبرد و برمی گرداند. وی را در بازگشت از یک سفر گرفتند و به زندان مشهد آوردند. او در زندان به این بهانه که میخواهم نظافت چی سلولها بشوم خودش را به طبقه سوم رساند (مجموعه زندانیان سیاسی درطبقه سوم و طبقه دوم بودند). وقتی که منافقین متوجه شدند یک تازه واردی آمده به سراغش رفتند و چون پرونده اش این بود که دربازگشت از عراق دستگیر شده خواستند از او اطلاعات بگیرند، ولی او مطلقا به آنها اطلاعاتی نداد. او نزد ما آمد و گفت من اصلا آمده ام به اینجا تا حرفهایم را بزنم.
یکی از مطالبی که گفت استقبال از امام در بدو ورود ایشان به عراق در بغداد و از بغداد تا نجف بود. توضیح داد که هواپیمای امام وقتی در فرودگاه بغداد نشست و به فرودگاه تشریف آوردند تعداد زیادی ماشین به استقبال ایشان آمده بود و به تدریج این ماشینها زیاد شد، وقتی به نجف رسیدند استقبال بینظیری از ایشان در نجف انجام شد.
خبر مهم پیرمرد کاروان دار از نجف
یکی دیگر از موضوعاتی که او میگفت حضور دقیق امام در صحنه رویدادهای ایران بود. این پیرمرد میگفت حضور امام در مسائل ایران حتی بیشتر از علمایی است که در خود ایران هستند! بعد گفت من داستانی را هم به شما بگویم. در همین سفر آخر که بعد از آن مرا گرفتند، کسی را که میخواست به امام خمینی(ره) وجوهات بدهد، خدمتشان بردم. او اجازه میخواست که از وجوهات به زندانیان سیاسی کمک کند. سؤال کرد شما اجازه میدهید که ما به مجاهدین خلق که در زندان هستند از سهم مبارک امام کمک کنیم؟ امام فرمودند: خیر. عرض کرد که اجازه میدهید به خانوادههایشان کمک کنیم؟ امام فرمودند: خیر. سؤال کرد اجازه میدهید ضرورتهایی را که برایشان پیش میآید، بپردازیم؟ امام فرمودند: خیر. این آقا از امام سؤال کرد که پس چه طور فرمودید از سهم امام میشود به زندانیان سیاسی کمک کرد؟ امام فرمودند آنکه من فتوا دادم این بود: «زندانیان مسلمانی که برای امر به معروف و نهی از منکر به زندان رفتهاند» اینها که شما میگویید معروف و منکر را هم نمیشناسند چه برسد به اینکه امر به معروف و نهی از منکر کنند!
دروغگوییهای منافقین در خیلیها اثر گذاشته بود. چون اصلا نمیتوانستند فرض کنند کسانی که نماز شب خوان هستند، دروغ بگویند. بخصوص که بعضی از اینها در گذشته همراه مرحوم آیتالله طالقانی بودند و ایشان راجع به اینها یک حساسیت مثبتی داشت و از اینها تعریف میکرد و اینها را در بعضی از تعریفهایش به عنوان مجاهدان واقعی تعبیر کرده بود، بخصوص که حنیف نژاد و سعید محسن و چند نفر دیگر از اینها از نوجوانی و جوانی با آیتالله طالقانی در تماس بودند، اما اینها به خود آقای طالقانی نگفته بودند که جهان بینی و ایدئولوژی شان چیست. فقط از استراتژی و تاکتیک شان صحبت میکردند.
کشف انحراف منافقین توسط شهید لاجوردی
در زندان مشهد برای تعدادی از اعدام شدهها که آنها شهید میدانستند و ما هم تا آن روز شهید میدانستیم، مجلس ختمی گرفته شده بود. پلیس به مجموعه ما حمله کرد و سپس ما را در بندهای زندان مشهد بین زندانیان عادی تقسیم کرد. بعد از این واقعه اشراف رهبران سازمان برداشته شد و جزوه «شناخت» اینها در اختیار شهیدلاجوردی قرار گرفت و وی بسیاری از نکات را از روی آن یادداشت برداری کرد و گفت ما باید به سرعت به علما در بیرون برسانیم که این «شناخت» که تنظیم شده است و آن را به صورت خیلی سری تدریس میکنندف چیست. پس علت اینکه علمای مجاهد ما در یک مقطعی به مجاهدین خلق کمکهای معنوی و مادی میکردند و حیات اینها در آن روزها عمدتاً به همین کمکها بود دروغ گفتن اینها و پوشاندن جهان بینی و ایدئولوژیشان بود.