نقشگریه در پیشرفت اسلام
امروز که روز عاشوراست، بیشتر باید به یاد خاطره پرشکوه کربلا بود و بیشتر باید به یاد این خاطره نشست و گفتوگو کرد و به نسبت انسانىتر بودن آن، بیشتر بایدگریست. هرکه انسان است، بر این خاطره میگرید؛ چون خاطره، خاطره بزرگداشت انسانیّت است؛ خاطره، خاطره فضیلت است؛ و هرکه فضیلتدوستتر است، بیشتر در این واقعه و حادثه عظیم تاریخى متأثر میشود. نمیخواهم بگویم که آنقدرگریه کنیم که غش کنیم امّا نفهمیم چراگریه میکنیم؛ نه، اینکه بىارزش است.گریهاى که با توجّه باشد،گریهاى که با فهم واقعه باشد،گریهاى که با فقه1 حقیقت همراه باشد، نشان انسانیّت و نشان فضیلت است؛ وگریه عاملى بود که در روزگار ائمّه ما(علیهمالسّلام) از آن به سود اسلام و به سود حقیقت استفاده میشد. کاری ندارم به اینکه امروز این مسئله تحریف شده باشد. اصل فلسفهگریه در اسلام و در شیعه یعنی براى حادثه کربلا این است؛گریه برانگیزاننده است؛گریه تحریککننده است؛ حقایق را نشاندهنده است، احساسات را لطیفکننده و رقیقکننده است و خلاصه، انسان انقلابى را حسّاسترکننده است. حالا یک آدم پرخورده نفهمى هم اشک بریزد، یکخرده عقدههاى دلش خالى شود؛ آن اشک که اصلاً براى امام حسین(علیهالسّلام) نیست؛ براى خاطر قرضهاى عقبافتاده و اجاره خانه و گرسنگى و اینهاست؛ آن را کار ندارم. منگریه اهل معرفت را میگویم و خودم طرفدار اینگریهام. خدا رحمت کندگریه کنندگان اهل معرفت را.
دعبل خُزاعی یکی از شعراست. دعبل آمد خدمت امام هشتم(علیهالسّلام)، در روزگارى که امام هنوز در مدینه است و سیاست عبّاسى، این بزرگوار را بهسوى خراسان نکشانده؛ که آن هم فصل دیگرى دارد. دعبل شاعر و مبلّغ بزرگى است، محبوب امام هشتم(علیهالسّلام) و جزو ارکان تشیّع در زمان خود است. امام(علیهالسّلام) فرمودند: «دعبل! آیا شعرى ندارى بخوانى؟» خود امام شعرشناس است. وقتىکه کُمیت شعر خود را برای امام(علیهالسّلام) خواند، امام(علیهالسّلام) شعر او را تصحیح کرد و آنچنان تصحیح کرد که این شاعر بزرگ گفت: «أنت یا سیّدى أشعر منّى»؛2 تو از من شاعرترى، تو از من شعرفهمترى و شعرشناسترى؛ بنابراین امام(علیهالسّلام) خودش شعرشناس است. بعد هم در درجه اوّل، مسئله مربوط است به او؛ به فکر او، به راه او، به قافله و کاروان او. لذا حضرت سؤال میکند که اى دعبل! شعرى ندارى بخوانى، گوش کنیم، لذّت ببریم؟ دعبل گفت: «چرا، یابن رسولالله! شعر دارم، بخوانم؟» فرمود: «بخوان.» دعبل بنا کرد این قصیده مفصّل و معروف خود را خواندن. قصیده اینجور شروع میشود:
أ فاطمُ لو خلت الحسین مجدّلا
و قد مات عطشانا بشطّ فرات3
شعر مربوط به واقعه کربلا و عاشوراست و خطاب در این قصیده به فاطمه زهرا(علیهاالسّلام) است. شاعر با فاطمه(علیهاالسّلام) حرف میزند، با دختر پیغمبر(صلّیالهعلیهوآله) حرف میزند. چرا؟ معمولاً وقتىکه بخواهند این را تفسیر و تحلیل کنند، میگویند چون فاطمه زهرا مادر حسین(علیهماالسّلام) است و مادر، اولىترینِ کسانى است که بر فرزندش بگرید و دلش براى فرزند بسوزد؛ این است که شعر خطاب به فاطمه زهراست. امّا من گمان میکنم این نیست. در اینجا مسئله دل سوختن وگریه کردن نیست؛ گمان میکنم علّت دیگرى داشته باشد. مگر نه این است که دعبل جزو انقلابیّون شیعه است و امام هشتم رهبر این انقلاب است؟ و مگر نه این است که این شعر در تجدید خاطره بزرگترین انقلابىِ تاریخ شیعه _ یعنى حسینبن على _ و یکى از رهبران گذشته نهضت شیعه و از وقایع گذشته است؟ مگر اینجورى نیست؟ خب، اگر این درست است، یک انقلابى دارد مرثیه یک انقلابى دیگر را میگوید و میخواهد تحریک احساسات کند؛ پس باید خطاب به زهرا(علیهاالسّلام) باشد، چون انقلاب شیعه از زهرا(علیهاالسّلام) شروع شد. اوّلانقلابى شیعه، فاطمه زهرا(علیهاالسّلام)، دختر پیغمبر(صلّیالهعلیهوآله) است و این را در یکی از روزهای گذشته برای شما گفتم؛ لذا به فاطمه زهرا(علیهاالسّلام) خطاب میکند و میگوید: «أ فاطم لو خلت الحسین مجدّلا»؛ یعنى اى فاطمه زهرا! اى دختر پیغمبر! آیا گمان میکردى که فرزندت حسین، برهنه و عریان در زیر آفتاب گرم کربلا بر روى خاکهاى آن دشت بیفتد؟ آیا چنین تصوّرى میکردىای فاطمهى زهرا؟ وقتى راهت را شروع کردى، وقتى مصیبتهاى بزرگ را دیدى، آیا چنین گمانى داشتى؟ «و قد مات عطشاناً بشطّ فرات»؛ آیا گمان میکردى که فرزندت حسین را در کنار آب فرات با لب تشنه شهید کنند؟ و جسد او را بر روى این خاکهاى گرم بیندازند؟ آیا چنین گمانى میکردىای فاطمه زهرا؟
أ فاطم قومى یا ابنة الخیر واندبى
نـجـوم سماوات بأرض فـلاة
اى دختر نیک پیغمبر! برخیز و اشک بریز، ستارههاى آسمان در میان صحرا پراکندهاند. ستارههاى آسمان دختران فاطمهاند، فرزندان کوچک فاطمهاند. دعبل به کجا اشاره میکند؟ کدام واقعه جانگداز را دارد بیان میکند؟ روز عاشورا نزدیکىهاى غروب آفتاب، وقتىکه آخرین تیر ترکش حقیقت، یعنى خود حسین به میدان میرود و به قلب دشمن میخورد و به خاک و خون مىافتد، ناگهان همه زنها ملتفت میشوند که حسین از دنیا رفته است. درصددند که علاج کنند، امّا دژخیمان دشمن مىآیند خیمههاى حرم اباعبدالله را آتش میزنند و دختران حسین سر به بیابانها میگذارند.
أ فاطم قومى یا ابنة الخیر واندبى
نـجـوم سماوات بـأرض فـلاة
پانوشتها:
1- فهم عمیق
2- مناقب آلابیطالب(ع)، ابنشهرآشوب، ج4، ص207.
3- بحارالانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج45، ص257.