۱۴ - سیدابوالحسن موسوی طباطبایی : صلح امام؛ قعودی به عظمت قیام ۱۳۹۹/۰۷/۲۳
تحلیلی از صلح امام حسن مجتبی علیهالسلام:
صلح امام؛ قعودی به عظمت قیام
۱۳۹۹/۰۷/۲۳
صلح امام مجتبی علیهالسلام از ابعاد مختلف، بسیار مهم و قابل بررسی است. خصوصا این جنبه که با صلح آن حضرت برای همیشه خلافت از خاندان پیامبر(ص) بیرون رفت و در آلامیه و آلعباس قرار گرفت، این فراز از تاریخ اسلام اهمیتی بسزا پیدا میکند.
تاکنون تحلیلهای فراوانی در پیرامون صلح امام و آثار و پیامدهای آن شده است. از نظر شیعه، هر یک از امامان معصوم با توجه به اقتضائات روزگار خود، جامعه را رهبری کردهاند و عمل هر امام انعکاس شرایط خاص همان زمان است. مثلا دانشگاهی که امام صادق(ع) تشکیل داد، در دوره امام سجاد(ع) امکانپذیر نبود یا شرایط قیام سیدالشهدا(ع) در دوره امام دیگر وجود نداشت.
اما آیا بنا به اظهار برخی، امام مجتبی علیهالسلام خود برای پرهیز از جنگ پیشقدم گردید و آشتی نمود؟ یا آنکه با توجه به شرایط جامعه روزگار خود، به ناچار راه صلح را پیمود؟ راستی عمل امام واکنشی به یک تحمیل بود یا تصمیمی ارادی و برخاسته از درایت و انتخاب؟
برای پاسخ ابتدا باید مفهوم و محدوده تحمیل را مشخص کنیم. تحمیل صلح به امام مجتبی(ع) به این معنا نیست که با محاصره و تهدید آن حضرت ایشان وادار به امضای صلحنامه شده باشند بلکه مقصود این است که با ایجاد شرایط حاد و خیانت فرماندهان و لشکریان، راهی جز صلح برای امام باقی نمانده بود. این بدان معنا است که اگر آن حضرت لشکری آراسته و وفادار از کوفیان میداشت یقینا با معاویه میجنگید. همانطور که به گسیل کردن لشکر اقدام فرمود و چندین سپاه فرستاد و از فرماندهان آنان تعهد و سوگند گرفت که خیانت نکنند و به معاویه نپیوندند. اما هر بار فرماندهان خائن و دنیاپرست با همراهان خود اردوگاه آن حضرت را ترک میکردند و به معاویه ملحق میشدند.
این موضوع را برای سیدالشهدا علیهالسلام نیز میتوان توسعه داد. بدین معنا که آن امام تنها برای شهادت خروج نکرد و اگر کوفیان به عهد خود وفا نموده و با آن حضرت همراه میشدند، امام با یزید میجنگید و حکومت را به دست میگرفت.
اما نکته دیگر آن است که با قبول فرضیه تحمیل صلح، آیا امام را موجودی منفعل نشان ندادهایم که درمانده از ابتکار عمل، نتوانست جامعه را به درستی هدایت کند تا کار به جایی رسید که تن به صلح داد؟ در سطور آینده خواهیم دید امام نه تنها منفعل نبود بلکه با رهبری فعال و الهی خود معاویه را رسوا و جامعه را برای قیام سیدالشهدا(ع) آماده نمود.
صلح امام حسن علیهالسلام را میتوان از دو بعد بررسی کرد: بُعد الهی و بُعد اجتماعی؛
الف. بُعد الهی صلح امام حسن علیهالسلام
در روایتی که شیخ صدوق در عللالشرایع ذکر نموده شخصی به نام ابوسعید از امام حسن(ع) پرسید چرا آن حضرت با اطلاع از گمراهی و طغیانگری معاویه و به حق بودن خود، با او صلح نمود؟ امام پاسخ دادند: «علت صلح من همان دلیل صلح پیامبر در حدیبیه است با این تفاوت که آنان کافر به تنزیل قرآن بودند ولی معاویه و اصحابش کافر به تأویل و تفسیر آن هستند. ای ابوسعید! اگر من از جانب خدای متعال امام باشم، نباید تصمیم من در صلح یا جنگ بیاهمیت تلقی شود، هر چند حکمت کاری که انجام دادهام بر مردم آشکار نباشد. آیا توجه نکردهای زمانی که خضر نبی کشتی را سوراخ کرد و آن کودک را به قتل رساند و دیوار را مرمت نمود، مورد خشم حضرت موسی قرار گرفت؟ زیرا حکمت کارهای او بر موسی(ع) پوشیده بود اما وقتی خضر او را از سر خود آگاه ساخت، موسی قانع شد. من نیز چنینام. و از آنجایی که شما از حکمت عمل من بیاطلاعید بر من خشمناک هستید. من اگر این کار را انجام نمیدادم شیعهای بر زمین باقی نمیماند و همگی قتلعام میشدند.»[عللالشرایع ۱۴۸/۱]
ملاحظه میکنیم که امام مجتبی(ع) صلح خود را با صلح حدیبیه پیامبر(ص) تشبیه فرموده است. صلح حدیبیه آثار بسیار زیاد و برکات فراوانی برای اسلام و مسلمین داشت و مقدمه فتح مکه شد. هر چند که عدهای با پیامبر(ص) در این صلح مخالفت نمودند. همچنین آن حضرت عمل خود را با عمل خضر نبی مقایسه فرموده که تا پیش از بیان حکمتهای آن، حضرت موسی در هر مرتبه مخالفت نمود. مطابق این مقایسه، صلح امام بُعدی الهی دارد که هنوز راز آن سر به مهر باقی مانده و بازگو نشده است. یعنی حکمت اصلی عمل امام مانند رفتارهای دیگر امامان از اسرار الهی است که با ظهور حضرت صاحبالزمان ارواحنا فداه فاش خواهد شد. اما آن حضرت در پایان این روایت به فلسفه مهمی از صلح خود اشاره فرمودهاند که اگر من صلح نمیکردم شیعهای بر روی زمین باقی نمیماند.
ب. بُعد اجتماعی صلح امام
پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) مردم با رضایت کامل با امام مجتبی(ع) بیعت کردند و امام در اولین اقدام خود، حقوق سپاهیان را افزایش داد و این حکایت از عزم جدی آن حضرت در جنگ با معاویه داشت. از آن پس نامههای متعددی بین امام(ع) و معاویه رد و بدل شد.
آن حضرت در نامهای به معاویه چنین مینویسد: «جای شگفتی است که تو در پی مقامی هستی که هیچ شایستگی آن را نداری. نه در دین دارای فضیلتی شناختهشدهای و نه از خود اثری مفید بر جای نهادهای. تو در شمار آن حزبی هستی که سرسختترین دشمنان رسول خدا بودهاند.» آنگاه امام میافزایند: «از خدا بترس و از سرکشی دست بردار که همین اندازه گناه و طغیان برای حضور در پیشگاه خداوند برایت بس است. به اطاعت درآی و تسلیم شو و با آنان که از تو به خلافت سزاوارترند ستیزه مکن و اگر در سرکشیات همچنان پافشاری داری با مسلمانان به جنگ با تو خواهم برخاست.»
معاویه با نامههای متعددی از کارگزاران خود خواست با تحریک مردم، آنان را به جنگ با امامحسن(ع) ترغیب کنند. در مدتی کوتاه شصت هزار فرد مسلح به سوی عراق رهسپار شد. از طرفی امام که خبر حرکت معاویه را شنیده بود به تجهیز سپاه خود پرداخت. اما آن مردم بیوفا در ابتدا سکوت کردند و تن به جهاد ندادند. تا آنکه کمکم سپاهی تشکیل و عازم نُخیله شد. نکته مهم این است که انگیزه سپاهیان امام یکسان نبود و افراد مختلف با دیدگاههای گوناگونی در سپاه شرکت داشتند که با اندک نسیمی متفرق و از هم گسیخته میشدند.
امام ابتدا از بین سپاه خود دوازده هزار تن از باوفاترین افراد را برگزید و فرماندهی آن را به پسر عموی خود عبیدالله بنعباس سپرد و آنها را به عنوان طلیعه سپاه عراق به جلو فرستاد. اما عبیدالله در خیانتی پست، به امام پشت کرد و به معاویه پیوست. خبر تسلیم و خیانت عبیدالله ابنعباس که یکی از نزدیکترین افراد به امام بود تأثیر بسیار بدی بر سپاهیان گذاشت و متعاقب آن برخی از سران و فرماندهان لشکر امام با معاویه نامهنگاری کردند و از وی برای خود و قبیله خویش درخواست اماننامه نمودند.
معاویه با فرستادن جاسوسان خود نزد افرادی چون اشعث بن قیس، حجار بن ابجر و شبث بن ربعی آنان را به قتل امام مجتبی(ع) تشویق مینمود و به آنان وعدههای پول و مقام میداد. امام با اطلاع از روابط پنهانی لشکریانش با معاویه و تردد جاسوسان در بین لشکر عراق، برای در امان ماندن از خدعههای آنان در زیر لباسهای خود زره بر تن نمود. پس از خیانت ابن عباس، اخباری منتشر میشد مبنی بر پیوستن فرماندهان دیگر به معاویه که این امر باعث هرج و مرج گستردهای در بین سپاهیان امام گردیده بود.
خیانت سران و سپاهیان امام علاوه بر تضعیف روحیه بقیه لشکریان، تعداد آنان را نیز به شدت کاهش داد. به علاوه معاویه با انتشار شایعاتی مبنی بر پذیرش صلحنامه از سوی امام حسن(ع) سپاه او را بیثبات و متزلزلتر مینمود.
با اجرای این نقشه ننگین، اردوگاه امام دچار آشوب و تفرقه شد و منحرفان و خوارج سه بار به جان آن حضرت سوءقصد نمودند. از جمله با نیزهای ران امام را مجروح کرده و با حمله به سراپرده حضرت، اموالش را غارت نمودند و سجاده را از زیر پایش کشیدند.
بدین ترتیب در برابر امام حسن(ع) راهی جز پذیرش صلح باقی نماند. اما آن حضرت بدون واگذار کردن امتیازی به معاویه تنها در یک دوره زمانی، خلافت را به وی واگذار فرمود و خلافت او را به رسمیت نشناخت و کماکان رهبری جامعه را حق خویش میدانست. برخی از مواد پیماننامه به قرار زیر است:
- معاویه باید بر مبنای قرآن و سنت پیامبر و به شیوه خلفای شایسته عمل کند.
- پس از معاویه، خلافت به امام حسن(ع) میرسد و معاویه حق تعیین جانشین برای خود را ندارد.
- معاویه باید دست از ناسزاگویی امیرالمؤمنین(ع) بردارد و جز نکویی از آن حضرت یاد نکند.
- مردم همه شهرها باید در آرامش زندگی کنند و معاویه حق آزار هیچ یک از شیعیان علی(ع) را ندارد.
امام در حقیقت با پذیرفتن صلح، نرمشی قهرمانانه را در تاریخ ثبت نمود، خون مسلمانان و شیعیان را حفظ کرد، پرده از چهره تزویر معاویه برداشت، راه را برای تنفر عمومی از بنی امیه گشود و زمینه قیام خونین سیدالشهدا(ع) را آماده ساخت. معاویه پس از امضای تفاهم به هیچکدام از بندهای آن عمل نکرد و همگی را زیر پا نهاد.
پسر ابوسفیان پس از به دست گرفتن خلافت، چندین بار نقشه مسموم کردن امام مجتبی را کشید ولی هر بار ناکام ماند. تا آنکه آخرین بار از پادشاه روم زهر کشندهای تقاضا کرد و توسط مروان بن حَکَم، جعده همسر امام را فریفت و به او وعده داد که اگر امام را با عسل آغشته به سم به قتل برساند او را به عقد پسرش یزید درآورد و مبلغ یکصد هزار درهم به او بدهد. جعده دختر اشعث بن قیس، منافق معروف دست به این جنایت زد و امام را به شهادت رساند. معاویه پول وعده شده را به او داد ولی حاضر نشد وی را به عقد یزید در آورد. امام صادق علیهالسلام در این زمینه فرموده است: «اشعث بن قیس در ریختن خون امیرالمؤمنین(ع) شرکت داشت و دخترش جعده به امام حسن(ع) زهر خوراند و پسرش محمد در ریختن خون حسین(ع) شرکت جست.»
امام مجتبی در آخرین لحظات عمر شریف خود فرمود: «عسلی که معاویه به من خورانید کارگر افتاد و او به آرزویش رسید. به خدا سوگند نه به وعدههایش عمل کرد و نه در گفتارش صادق بود.»
بدین ترتیب آن امام مظلوم در روز بیست و هشتم صفر سال ۴۹ یا ۵۰ هجری به شهادت رسید و در بقیع به خاک سپرده شد.
سیدابوالحسن موسوی طباطبایی
اما آیا بنا به اظهار برخی، امام مجتبی علیهالسلام خود برای پرهیز از جنگ پیشقدم گردید و آشتی نمود؟ یا آنکه با توجه به شرایط جامعه روزگار خود، به ناچار راه صلح را پیمود؟ راستی عمل امام واکنشی به یک تحمیل بود یا تصمیمی ارادی و برخاسته از درایت و انتخاب؟
برای پاسخ ابتدا باید مفهوم و محدوده تحمیل را مشخص کنیم. تحمیل صلح به امام مجتبی(ع) به این معنا نیست که با محاصره و تهدید آن حضرت ایشان وادار به امضای صلحنامه شده باشند بلکه مقصود این است که با ایجاد شرایط حاد و خیانت فرماندهان و لشکریان، راهی جز صلح برای امام باقی نمانده بود. این بدان معنا است که اگر آن حضرت لشکری آراسته و وفادار از کوفیان میداشت یقینا با معاویه میجنگید. همانطور که به گسیل کردن لشکر اقدام فرمود و چندین سپاه فرستاد و از فرماندهان آنان تعهد و سوگند گرفت که خیانت نکنند و به معاویه نپیوندند. اما هر بار فرماندهان خائن و دنیاپرست با همراهان خود اردوگاه آن حضرت را ترک میکردند و به معاویه ملحق میشدند.
این موضوع را برای سیدالشهدا علیهالسلام نیز میتوان توسعه داد. بدین معنا که آن امام تنها برای شهادت خروج نکرد و اگر کوفیان به عهد خود وفا نموده و با آن حضرت همراه میشدند، امام با یزید میجنگید و حکومت را به دست میگرفت.
اما نکته دیگر آن است که با قبول فرضیه تحمیل صلح، آیا امام را موجودی منفعل نشان ندادهایم که درمانده از ابتکار عمل، نتوانست جامعه را به درستی هدایت کند تا کار به جایی رسید که تن به صلح داد؟ در سطور آینده خواهیم دید امام نه تنها منفعل نبود بلکه با رهبری فعال و الهی خود معاویه را رسوا و جامعه را برای قیام سیدالشهدا(ع) آماده نمود.
صلح امام حسن علیهالسلام را میتوان از دو بعد بررسی کرد: بُعد الهی و بُعد اجتماعی؛
الف. بُعد الهی صلح امام حسن علیهالسلام
در روایتی که شیخ صدوق در عللالشرایع ذکر نموده شخصی به نام ابوسعید از امام حسن(ع) پرسید چرا آن حضرت با اطلاع از گمراهی و طغیانگری معاویه و به حق بودن خود، با او صلح نمود؟ امام پاسخ دادند: «علت صلح من همان دلیل صلح پیامبر در حدیبیه است با این تفاوت که آنان کافر به تنزیل قرآن بودند ولی معاویه و اصحابش کافر به تأویل و تفسیر آن هستند. ای ابوسعید! اگر من از جانب خدای متعال امام باشم، نباید تصمیم من در صلح یا جنگ بیاهمیت تلقی شود، هر چند حکمت کاری که انجام دادهام بر مردم آشکار نباشد. آیا توجه نکردهای زمانی که خضر نبی کشتی را سوراخ کرد و آن کودک را به قتل رساند و دیوار را مرمت نمود، مورد خشم حضرت موسی قرار گرفت؟ زیرا حکمت کارهای او بر موسی(ع) پوشیده بود اما وقتی خضر او را از سر خود آگاه ساخت، موسی قانع شد. من نیز چنینام. و از آنجایی که شما از حکمت عمل من بیاطلاعید بر من خشمناک هستید. من اگر این کار را انجام نمیدادم شیعهای بر زمین باقی نمیماند و همگی قتلعام میشدند.»[عللالشرایع ۱۴۸/۱]
ملاحظه میکنیم که امام مجتبی(ع) صلح خود را با صلح حدیبیه پیامبر(ص) تشبیه فرموده است. صلح حدیبیه آثار بسیار زیاد و برکات فراوانی برای اسلام و مسلمین داشت و مقدمه فتح مکه شد. هر چند که عدهای با پیامبر(ص) در این صلح مخالفت نمودند. همچنین آن حضرت عمل خود را با عمل خضر نبی مقایسه فرموده که تا پیش از بیان حکمتهای آن، حضرت موسی در هر مرتبه مخالفت نمود. مطابق این مقایسه، صلح امام بُعدی الهی دارد که هنوز راز آن سر به مهر باقی مانده و بازگو نشده است. یعنی حکمت اصلی عمل امام مانند رفتارهای دیگر امامان از اسرار الهی است که با ظهور حضرت صاحبالزمان ارواحنا فداه فاش خواهد شد. اما آن حضرت در پایان این روایت به فلسفه مهمی از صلح خود اشاره فرمودهاند که اگر من صلح نمیکردم شیعهای بر روی زمین باقی نمیماند.
ب. بُعد اجتماعی صلح امام
پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) مردم با رضایت کامل با امام مجتبی(ع) بیعت کردند و امام در اولین اقدام خود، حقوق سپاهیان را افزایش داد و این حکایت از عزم جدی آن حضرت در جنگ با معاویه داشت. از آن پس نامههای متعددی بین امام(ع) و معاویه رد و بدل شد.
آن حضرت در نامهای به معاویه چنین مینویسد: «جای شگفتی است که تو در پی مقامی هستی که هیچ شایستگی آن را نداری. نه در دین دارای فضیلتی شناختهشدهای و نه از خود اثری مفید بر جای نهادهای. تو در شمار آن حزبی هستی که سرسختترین دشمنان رسول خدا بودهاند.» آنگاه امام میافزایند: «از خدا بترس و از سرکشی دست بردار که همین اندازه گناه و طغیان برای حضور در پیشگاه خداوند برایت بس است. به اطاعت درآی و تسلیم شو و با آنان که از تو به خلافت سزاوارترند ستیزه مکن و اگر در سرکشیات همچنان پافشاری داری با مسلمانان به جنگ با تو خواهم برخاست.»
معاویه با نامههای متعددی از کارگزاران خود خواست با تحریک مردم، آنان را به جنگ با امامحسن(ع) ترغیب کنند. در مدتی کوتاه شصت هزار فرد مسلح به سوی عراق رهسپار شد. از طرفی امام که خبر حرکت معاویه را شنیده بود به تجهیز سپاه خود پرداخت. اما آن مردم بیوفا در ابتدا سکوت کردند و تن به جهاد ندادند. تا آنکه کمکم سپاهی تشکیل و عازم نُخیله شد. نکته مهم این است که انگیزه سپاهیان امام یکسان نبود و افراد مختلف با دیدگاههای گوناگونی در سپاه شرکت داشتند که با اندک نسیمی متفرق و از هم گسیخته میشدند.
امام ابتدا از بین سپاه خود دوازده هزار تن از باوفاترین افراد را برگزید و فرماندهی آن را به پسر عموی خود عبیدالله بنعباس سپرد و آنها را به عنوان طلیعه سپاه عراق به جلو فرستاد. اما عبیدالله در خیانتی پست، به امام پشت کرد و به معاویه پیوست. خبر تسلیم و خیانت عبیدالله ابنعباس که یکی از نزدیکترین افراد به امام بود تأثیر بسیار بدی بر سپاهیان گذاشت و متعاقب آن برخی از سران و فرماندهان لشکر امام با معاویه نامهنگاری کردند و از وی برای خود و قبیله خویش درخواست اماننامه نمودند.
معاویه با فرستادن جاسوسان خود نزد افرادی چون اشعث بن قیس، حجار بن ابجر و شبث بن ربعی آنان را به قتل امام مجتبی(ع) تشویق مینمود و به آنان وعدههای پول و مقام میداد. امام با اطلاع از روابط پنهانی لشکریانش با معاویه و تردد جاسوسان در بین لشکر عراق، برای در امان ماندن از خدعههای آنان در زیر لباسهای خود زره بر تن نمود. پس از خیانت ابن عباس، اخباری منتشر میشد مبنی بر پیوستن فرماندهان دیگر به معاویه که این امر باعث هرج و مرج گستردهای در بین سپاهیان امام گردیده بود.
خیانت سران و سپاهیان امام علاوه بر تضعیف روحیه بقیه لشکریان، تعداد آنان را نیز به شدت کاهش داد. به علاوه معاویه با انتشار شایعاتی مبنی بر پذیرش صلحنامه از سوی امام حسن(ع) سپاه او را بیثبات و متزلزلتر مینمود.
با اجرای این نقشه ننگین، اردوگاه امام دچار آشوب و تفرقه شد و منحرفان و خوارج سه بار به جان آن حضرت سوءقصد نمودند. از جمله با نیزهای ران امام را مجروح کرده و با حمله به سراپرده حضرت، اموالش را غارت نمودند و سجاده را از زیر پایش کشیدند.
بدین ترتیب در برابر امام حسن(ع) راهی جز پذیرش صلح باقی نماند. اما آن حضرت بدون واگذار کردن امتیازی به معاویه تنها در یک دوره زمانی، خلافت را به وی واگذار فرمود و خلافت او را به رسمیت نشناخت و کماکان رهبری جامعه را حق خویش میدانست. برخی از مواد پیماننامه به قرار زیر است:
- معاویه باید بر مبنای قرآن و سنت پیامبر و به شیوه خلفای شایسته عمل کند.
- پس از معاویه، خلافت به امام حسن(ع) میرسد و معاویه حق تعیین جانشین برای خود را ندارد.
- معاویه باید دست از ناسزاگویی امیرالمؤمنین(ع) بردارد و جز نکویی از آن حضرت یاد نکند.
- مردم همه شهرها باید در آرامش زندگی کنند و معاویه حق آزار هیچ یک از شیعیان علی(ع) را ندارد.
امام در حقیقت با پذیرفتن صلح، نرمشی قهرمانانه را در تاریخ ثبت نمود، خون مسلمانان و شیعیان را حفظ کرد، پرده از چهره تزویر معاویه برداشت، راه را برای تنفر عمومی از بنی امیه گشود و زمینه قیام خونین سیدالشهدا(ع) را آماده ساخت. معاویه پس از امضای تفاهم به هیچکدام از بندهای آن عمل نکرد و همگی را زیر پا نهاد.
پسر ابوسفیان پس از به دست گرفتن خلافت، چندین بار نقشه مسموم کردن امام مجتبی را کشید ولی هر بار ناکام ماند. تا آنکه آخرین بار از پادشاه روم زهر کشندهای تقاضا کرد و توسط مروان بن حَکَم، جعده همسر امام را فریفت و به او وعده داد که اگر امام را با عسل آغشته به سم به قتل برساند او را به عقد پسرش یزید درآورد و مبلغ یکصد هزار درهم به او بدهد. جعده دختر اشعث بن قیس، منافق معروف دست به این جنایت زد و امام را به شهادت رساند. معاویه پول وعده شده را به او داد ولی حاضر نشد وی را به عقد یزید در آورد. امام صادق علیهالسلام در این زمینه فرموده است: «اشعث بن قیس در ریختن خون امیرالمؤمنین(ع) شرکت داشت و دخترش جعده به امام حسن(ع) زهر خوراند و پسرش محمد در ریختن خون حسین(ع) شرکت جست.»
امام مجتبی در آخرین لحظات عمر شریف خود فرمود: «عسلی که معاویه به من خورانید کارگر افتاد و او به آرزویش رسید. به خدا سوگند نه به وعدههایش عمل کرد و نه در گفتارش صادق بود.»
بدین ترتیب آن امام مظلوم در روز بیست و هشتم صفر سال ۴۹ یا ۵۰ هجری به شهادت رسید و در بقیع به خاک سپرده شد.
سیدابوالحسن موسوی طباطبایی