سرهنگی که تاجر شد
۱۳۹۹/۱۱/۱۹
پس از فراغت از ارتش، مراحل اولیه را در دنیای کسب و کار آغاز کردم. در آن روزهای اوایل دهه هفتاد، اسرائیل یک [رژیم] سوسیالیستی بود که تحت نظارت مکانیسم مپای(حزب کار اسرائیل) قرار داشت و همانطور که آن زمان گفته میشد بدون هیچ جنبش صهیونیستی، کل ملت، یک ارتش بود. تقریباً در هر مغازه مواد غذایی بر روی دیوار، عکس یک ژنرال که عموماً موشه دایان یا اسحاق رابین بود مشاهده میشد. پیروزی چشمگیر و قابل توجه در جنگ شش روزه باعث بهوجود آمدن فضای غرور و سرمستی از قدرت شده بود. همچنین این ایام، روزهای حکمرانی حکومت بوروکراسی بود که به خاطر آن اسرائیل را به عنوان «دولت یادداشتها» مینامیدند، یا همان «صعطلاخ» در زبان ییدیش که زبان رسمی اشکنازیها بود. هر چیزی یادداشت لازم داشت و « رفت و آمد» برای هرکاری سختی ایجاد میکرد. برای یک خط تلفن باید سالها منتظر میماندی، و با ارتباطات ضعیف تأسیس شده یا موجود در اسرائیل (تلفن، تلگراف و نامه)، تجارت با شرکتهای خارج از آن آسان نبود. هرگونه فعالیتی زمانی بسیار و صبری آهنین را میطلبید. امروزه از فکس برای انتقال پیشنهادات قیمت و پیشنویس قراردادها استفاده میشود. پیامها از طریق ایمیل و تلفنهای همراه خیلی کوچک فرستاده میشوند، آنقدر کوچک که برای پیدا کردن منبع زنگ، خودت را درگیر گشتن جیبهای لباست میبینی. پول درآوردن و ثروتاندوزی در آن روزهای اسرائیل تقریباً معنا و مفهوم منفی و ضد صهیونیستی به همراه داشت. ثروتمندان از کانون توجهات دور شده بودند و رسانهها توجهات را به سمت پیمانکارانی جلب میکردند که به حساب وزارت دفاع با به خطراندازی چندین باره زندگیشان در ساخت خط «بارلِو» ثروتمند شده بودند و آنها را به عنوان ثروتمندان جدید، دزدان صندوق اسرائیل معرفی میکردند. در چنین فضایی به عنوان تاجری شخصی و نیز نماینده برخی از صنایع دفاعی اسرائیل از جمله «سلگاد- سولتم» و «تدایران» و همچنین شرکتهایی از جمله شرکتهای «مهندسی آب شیرینکن» و غیره به ایران برگشتم.
همراه با آغاز فعالیتم در دنیای تجارت در حوزه نمکزدایی آب نیز فعالیت میکردم. میدانستم که ایرانیها در صدد خرید دستگاههای آب شیرینکن بیشتری هستند و میتوانستم قراردادهای بیشتری را ببندم. درخواستم جهت تأیید خروج از اسرائیل را فرستادم و همزمان به نمایندگی ایران در تلآویو (که در تأسیس آن دست داشتم) تبدیل شده بودم که در سفارت کشور دیگری قرار داشت و ویزای ایران را دریافت نمودم. روزنامهنگاری به نام «اوریدن» اطلاعاتی را مبنی بر ورود من در دنیای تجارت در کنار میلیونر شائول آیزنبرگ که در آن روزها به «میلیونر یهودی ژاپنی» معروف بود در روزنامه معاریو منتشر ساخت. دستگاههای نمکزدا با فسفر که توسط «شرکت مهندسی نمکزدایی اسرائیل» تهیه میشدند برای مقامات ایرانی بسیار جالب توجه بودند، درحالیکه توسط موسسه اسرائیلی بیارزش دانسته میشدند.
در کشورهای خلیجفارس دستگاههای ساخت کشور ایالات متحده، انگلستان، آلمان و ژاپن نصب شده بودند اما ایرانیها دستگاههای اسرائیلی را دوست داشتند. متوجه شدم که برای تأسیس دستگاههای نمکزدایی در ایران نیازمند سرمایهگذاری حدود یک میلیون دلاری هستم.
با شائول آیزنبرگ که در طول ماموریتم به عنوان وابسته نظامی در ایران او را شناخته بودم، دیدار کردم. او در جستوجوی انجام تجارت با ایرانیها بود و راهمان یکی بود. پس توافق کردیم که شائول یک میلیون دلار به ارزش پنجاه درصد سهام را در شرکت سرمایهگذاری کند. در چشماندازم شرکت عظیمی را میدیدم که دستگاههایش را در امتداد نوار ساحلی بندرعباس نصب میکند. این شعار شرکتی بود که ما تأسیس کردیم: «پرواز بهسوی شکوفایی ایران ویران». برنامهریزی ما تولید آب مورد نیاز شهرها و روستاهای این ناحیه و نیز تأمین نیازمندیهای نیروی هوایی و نیروی دریایی در مناطق خشک بود.1 اولین سفر تجاری من دو هفته طول کشید. اول به تهران رفتم. در منطقهای در نزدیکی بوشهر دو دستگاه تصفیه آب در حال تأسیس بودند. اوایل ماه مه ۱۹۷۰ که دوباره برای افتتاح دستگاههای تصفیه آب به بوشهر رفتم، هر یک از این دستگاهها روزانه ۳۰۰ متر مکعب آب تولید میکرد. شخصیتهای بزرگ از سراسر کشور برای دیدن معجزه اسرائیلی روانه بوشهر شدند و درخواست خرید دهها دستگاه دیگر تصفیه آب کردند. اواسط ماه مه با رضایت از موفقیت دستگاهها به اسرائیل برگشتم و مشتاقانه وارد آمادهسازی مراسم جشن تکلیف پسر نوجوانم عوفر، که قرار بود در پایان همین ماه برگزار شود، شدم. عوفر «هفطارا»2 را از پدربزرگاش دانیل میزراخی یاد گرفت. ما باید به سمت دیوار ندبه میرفتیم و عوفر را برای انجام مراسم تورات به کنیسه عولی حبرون که پس از شورشهای سال ۱۹۳۶ 3 در اورشلیم ساخته شده بود میبردیم. در این مراسم حدود ۱۰۰ نفر از اعضای خانواده حضور داشتند،
بهویژه مادرم جرجیا که از دیدن نوه متولد شده و تقریباً بزرگ شده خود در ایران هیجانزده بود.
شائول آیزنبرگ مبلغ پولی را که مطابق قرارداد موظف به پرداختش بود نپرداخت و قرارداد توسط او باطل شد. دوباره خودم را تنها یافتم. ایده تأسیس کارخانه برای تولید دستگاههای تصفیه آب در ایران، رو به نابودی بود. دوستانم را برای کمک بسیج کردم. یهودا البوهر که برای این کار خدمت چند ساله خود در شاباک4 را رها کرد،
دوستان دوران دبیرستان «تخکمونی» در اورشلیم را به پای این پرچم فراخواند. افرایم لیفشیتص که من را به عنوان جوانی در «بازار مرکزی» اورشلیم به کار گرفته بود هم اعلام آمادگی کرد و دوستی قدیمی با او را به یاد آوردم.
پانوشتها:
1. م: برخلاف شعار نیمرودی، اقدامات آنها برای شکوفایی ایران و بهرهمندی مردم نبود. دستگاههای آبشیرینکنی که او به نمایندگی از اسرائیل به ایران آورد همانطور که در ادامه متن به آن اشاره میکند همگی در پایگاههای نظامی جنوب ایران و برای مصارف ارتش وقت شاهنشاهی نصب شد. ارتشی که به عنوان پلیس آمریکا و اسرائیل در منطقه خلیجفارس عمل میکرد. آبهای تصفیه شده توسط آبشیرینکنهای اسرائیلی هرگز
سهم مردم محروم منطقه نشد و کام آنها را شیرین نکرد. تنها استفاده غیرنظامی از این دستگاهها در جزیره کیش صورت گرفت که برای خدماتدهی به کاخ سلطنتی شاه و عشرتکدههایش
نصب شده بود.
2. م: بخشی از تورات که حاوی داستان پیامبران است و در کنیسه بعد از فصل هفتم و در عید خوانده میشود.[م: «هفطارا» بخشهایی از کتاب انبیا در عهد عتیق است که در پایان توراتخوانی «شبات»(شنبه) و عید یهود خوانده میشود.]
3. م: منظور نویسنده قیام سراسری مردم فلسطین ضد استعمارگران انگلیسی و صهیونیستهای مورد حمایت آنان پس از شهادت شیخ عزالدین قسام رهبر انقلابیون
فلسطینی است. استعمارگران انگلیسی این قیام بزرگ مردمی را به شدت سرکوب کردند و همین امر به افزایش تحرکات صهیونیستها در فلسطین منجر شد.
4. م: سازمان اطلاعات و امنیت داخلی رژیم صهیونیستی.