به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 7,310
بازدید دیروز: 7,600
بازدید هفته: 39,388
بازدید ماه: 39,388
بازدید کل: 25,026,523
افراد آنلاین: 156
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
سه‌شنبه ، ۰٤ دی ۱٤۰۳
Tuesday , 24 December 2024
الثلاثاء ، ۲۲ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
3 - برشی از کتاب خاطرات یعقوب نیمرودی - دلال اســلـحـه ۱۳۹۹/۱۱/۲۶
برشی از کتاب خاطرات یعقوب نیمرودی - 3

 دلال اســلـحـه

۱۳۹۹/۱۱/۲۶

Image result for یعقوب نیمرودی - دلال اســلـحـه
   دفتر کوچکی در تهران در نزدیکی سفارت اجاره کردیم و شروع به گرداندن کسب و کار نمودیم. جذب مجدد من در تهران آسان بود. گویی که این مکان را اصلاً ترک نکرده بودم. خیلی زود روابطم با سرشاخه‌های نظامی و نیز نزدیکان شاه را از سر گرفتم که در رأس آنها مهندس محمد علی قطبی دایی ملکه فرح بود. قطبی را دوستم «مئیر عزری»1 اوایل دهه 60 به من معرفی کرده بود. همسر اول قطبی لوئیز بختیار از خانواده معروف بختیار بود. شاه، همسر و فرزندانش بیشتر اوقات نزد قطبی بودند و او نزد آنها به «دایی» معروف بود. شریک قطبی در تجارت ژنرال محمد خاتمی بود، فرمانده نیروی هوایی ایران و همسر شاهزاده فاطمه، خواهر شاه از مادری دیگر. با ژنرال خاتمی روابط دوستانه و کاری عمیقی داشتم که به دهه شصت و زمانی که به عنوان وابسته نظامی در تهران حضور داشتم برمی‌گشت. قطبی در ادارات دولتی رفت و آمد داشت و در اوقات پریشانی و زمان‌های سخت، محرم اسرار بود.
جفت خاتمی- قطبی، من و کسب و کارم در ایران را همراهی کردند و مشارکت قابل توجهی در موفقیتم در آنجا داشتند. (محمدعلی قطبی در ژانویه ۱۹۹۸ فوت کرد و در موناکو دفن شد)
یک واحد مسکونی جادار در تهران اجاره و آن را به دو قسمت تقسیم کردم. نیمی از آن را به دفتر کار و نیم دیگر را به استاد و معلم خود افرایم لیفشیتص و همسرش شوشانا اختصاص دادم. لیفشیتص به‌عنوان نماینده من به تهران سفر کرد در حالی‌که دهه هفتاد عمر خود را به سر می‌برد. او شخص عجیبی در پایتخت ایران بود: عضو خالص حزب کار اسرائیل مثل پنحاس سپیر و لوی اشکول، صهیونیستی تمام عیار با اخلاق کاری عالی و ارزش‌های سوسیالیستی. لیفشیتص یک تعاونی در اسرائیل تأسیس نمود و خودش مدیر فروشگاه مرکزی در اورشلیم بود. همان‌طور که در ابتدا گفتم، زمانی که در اورشلیم جوانی بیست و پنج ساله بودم او مرا پذیرفت و در فروشگاه به من کار داد و کمک به خانواده‌ام را در روزهایی که در تنگنای سختی بودم، ممکن ساخت. دیدن یک سوسیالیست پیر که یک شبه به یک تاجر تبدیل شود کمی غیرطبیعی بود اما مشخص بود که او نیز از هر لحظه‌اش لذت می‌برد. وقتی به تهران رسید برای یادگیری زبان فارسی در دانشگاه ثبت‌نام کرد و پس از گذشت شش ماه در یکی از ملاقات‌هایمان در دفتر تهران، هنگامی‌که لیفشیتص ناگهان به زبان فارسی شروع به صحبت کرد من را حیرت‌زده ساخت. من دوستم را در پایتخت ایران به او معرفی کردم و در زمان کوتاهی به شناخت کاملی رسید که او کیست، کسی که در لابی‌های سیاسی و نظامی در ایران حضور داشت.
البته با هماهنگی سفارت، با بسیاری از شرکت‌ها کار کردیم. وابستگی نظامی در آن روزها به دشواری کار می‌کرد و من وارد فضایی خالی شدم که پس از معرفی‌ام به عنوان نماینده صنایع دفاعی اسرائیل ایجاد شده بود. با ابتکار من کارخانه‌ها و شرکت‌ها، نمایندگان خود را به تهران می‌فرستادند. برای نمونه سامی کاتساو به‌عنوان نماینده «سولتام» وارد تهران شد، او را از سال‌های پایانی دهه شصت و زمانی که به عنوان مربی دوره آموزش خمپاره به ایران آمد می‌شناختم. کاتساو نسبت به من و [مقامات] ایرانی‌ محبت داشت.
نمونه دیگر، دوستم اشلوما زبلودوویچ از مالکین کارخانه‌های «تمپالا»ی فنلاندی‌ها، شریک شرکت «سولل بونه» در کارخانه «سولتام». زبلودوویچ کسی است که به همراه داوود هکوهن کارخانه «سولتام» را تأسیس کردند. زبلودوویچ اولویت‌های بازار ایران را شناخت و پس از مدتی یک سری قراردادهای تجاری را با [مقامات] ایرانی امضا کرد. وقتی اولین قراردادها ثبت شدند در دوره خدمتم به عنوان وابسته نظامی ارتش دفاعی اسرائیل بودم. بخشی از این معاملات شامل عرضه خمپاره‌اندازها و بمب‌های خمپاره‌ای برای ارتش ایران و توسعه ابزار توپخانه‌ای در مقادیر قابل توجه بود.
ابتدا من نمایندگان صنایع را در ملاقات‌های تجاری‌شان همراهی می‌کردم اما به تدریج خود شروع به مدیریت مذاکرات با عوامل مرتبط مثل وزیر دفاع و مدیر صنایع دفاع ژنرال طوفانیان کردم. کم‌کم کار به صورت حرفه‌ای و با حداقل سوء‌تفاهم و یا سوء‌عملکرد، با رضایت هر دو طرف آغاز شد. روند امور طوری شد که دیگر مجبور نبودم به تهران بروم و فقط برگه‌های رسمی تأیید‌کننده معاملات مختلف را امضا می‌کردم.
درآمدزایی از طریق نمایندگی صنایع دفاعی اسرائیل در آن روزها جلوه خوبی نداشت و درخور یک افسر ارشد ذخیره نبود. بدگویان تمایل به فراموشی این قضیه داشتند که انجام معاملات به ارزش میلیون‌ها دلار برای صنایع دفاعی به خودی خود موفقیت است. به نظر آنها، دلالی باید به صورت رایگان و صرفا از روی اعتقادات صهیونیستی باشد.
البته در صنایع دفاعی جنبه‌های دیگر را هم می‌دیدند. آنها می‌دانستند چطور کارها و قراردادهای بزرگ حاصل از شبکه ارتباطی وسیع و پر شاخ و برگ من در ایران را قدر بدانند و ارزش بنهند.
پانوشت‌ها:
1. م: ربی مئیر عزری در 11 اسفند سال 1300 هجری شمسی برابر با پوریم سال 5783 مختط در خانواده‌ای یهودی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش صیون عزری از اولین دانشجویان مدرسه آلیانس اصفهان بود که در سال 1279 هجری شمسی یا 1901 میلادی تأسیس شد. این مدرسه به وسیله «انجمن آلیانس جهانی اسرائیلی»(یهودی) و با اذن ناصرالدین شاه راه‌اندازی شده بود. مئیز نیز در مدرسه آلیانس و سپس در کالج انگلیسی ادب این شهر تحصیل کرد. او همچنین در سال‌های 1320، 1321 در دانشکده بازرگانی نیز به تحصیل پرداخت. مئیر در جوانی، درحالی‌که پدرش نیز به کار فرستادن یهودیان ایرانی و لهستانی به اسرائیل مشغول بود، به جنبش خلوتص پیوست. خلوتص جنبش پیشاهنگی جوانان یهودی در زمینه تعمیق فرهنگ یهودی، آموزش زبان عبری و مهاجرت به اسرائیل فعالیت می‌کرد. وی همچنین با شلمو هیلل- نماینده آژانس یهود- کمیته مهاجرت را راه‌انداخت و در سال 1326 دبیر این تشکیلات شد. مئیر در سال 1950 خود نیز به اسرائیل رفت و در آنجا در حزب مپای مشغول به کار شد. در سال 1958 پس از 8 سال مئیر عزری به عنوان سفیر اسرائیل به ایران فرستاده شد. عزری در سال 2001 کتاب خاطرات خود را منتشر کرد. شیمون پرز رئیس‌جمهور سابق رژیم صهیونیستی در مقدمه کتاب خاطرات او نوشت: «مئیر عزری، یکی از سران یهودیان ایران و سفیر اسرائیل در ایران بود که برای همگان چهره‌ای شناخته شده‌است. دشوار بتوان میان ما اسرائیلی‌ها کسی را یافت که مانند وی از پیچ و خم‌های تاریخ و سیاست ایران آگاه باشد.» عزری سال 2015 در سن 91 سالگی در اراضی اشغالی مُرد.