پرسش:برخلاف نظر بسیاری از صاحبنظران غربی منشأ پیدایش دین فطرت انسان است، حال دلایل اثبات فطری بودن دین را توضیح دهید؟
پاسخ:منشأ پیدایش دین
1- جهل و نادانی
بعضی گفتهاند علت پیدایش دین جهل و نادانی بشر است، زیرا بشر چون علت حوادث جهان را نمیشناخته بدین خاطر علت ماوراء طبیعی برای حوادث فرض کرده است.
2- ترس
عدهای گفتهاند؛ دین مولود ترس است، بشر چون از حوادث و بلایای طبیعی همچون رعد و برق و زلزله و سیل و طوفان و...میترسیده، در نتیجه این ترس فکر دین و خدا در سر مردم پیدا شده است. یکی از حکمای قدیم روم به نام «لوکرتیوس» گفته است: «نخستین پدر خدایان ترس است.»
3- علاقمندی به نظم و عدالت
بعضی دیگر گفتهاند: علت گرایش بشر به دین علاقهای است که به نظم و عدالت دارد. وقتی که در دنیا از طرف طبیعت یا اجتماع بیعدالتی میبیند، برای اینکه تسکینی برآلام درونی خود پیدا کند، دین و خدا را برای خودش میسازد. صاحبان فرضیههای فوق گفتهاند که اگر علم را توسعه بدهید دین خود به خود از بین میرود، عالم شدن مساوی است با بیدین شدن.
4- وسیلهای برای کسب امتیاز طبقاتی
مارکسیستها اعتقاد دارند دین وسیلهای است همچون افیون در دست طبقه حاکم که بتواند طبقه مظلوم و محکوم را مورد استثمار بیشتر خود قرار دهد. راهکار این افراد برای از بین رفتن دین جامعه اشتراکی است که مالکیت در آن از بین برود، و وقتی طبقات و مالکیت از بین رفت دین هم خود به خود از بین خواهد رفت.
5- فطری بودن دین
انسان براساس این دیدگاه یک روان ناخودآگاه فطری و طبیعی به لحاظ خلقتی دارد که بدون استدلال خدا آگاه و خداجو است، بدین لحاظ خدا و دین از ابتدای خلقت انسان در این دنیا وجود داشته است و تا روز قیامت هم از بین نخواهد رفت. زیرا ریشه و منشأ آن در عوامل محیطی و بیرونی نیست، بلکه در درون انسان به ودیعت نهاده شده است. حال سؤال این است که شاخصهای این فطری بودن دین چیست و چگونه میتوان آن را از عادات ثانویه تشخیص داد؟
دلایل فطری بودن دین
1- عمومیت
بهطور کلی ما اگر بخواهیم بفهمیم چیزی اکتسابی و عادت است و یا در سرشت انسان نهاده شده و فطرت است از چه راهی میتوان تشخیص داد؟ یکی از آثار و علائمی که همه قبول دارند، شاخص عمومیت است. یعنی یک امری که مکتسب نباشد و در نهاد بشر ریشه داشته و فطری باشد، باید در همه افراد بشر وجود داشته باشد نه اینکه در بعضی باشد و در بعضی نباشد. مثلا استعداد سخن گفتن در همه افراد بشر وجود دارد ولی اینکه لهجه انسان و زبان او چگونه باشد به عوامل بیرونی مربوط میشود و اکتسابی است و عمومیت ندارد. بنابراین فطری بدون دین به این معنا است که نفس استعداد دینی و گرایش به سوی خدا اعم از اینکه انسان در مصداقش اشتباه کند یا نکند در نهاد انسان قرار داده شده است.
2- ریشهکن نشدن
امر فطری قابل ریشهکن کردن نیست و هرگز از بین نمیرود، ممکن است افول پیدا کند ولی هرگز خاموش نمیشود. معنی فطری بودن یک چیز این نیست که آن بالفعل در انسان وجود دارد بلکه معنایش این است که بالقوه در ذات انسان وجود دارد، یعنی تقاضا و ظرفیت آن در انسان وجود دارد، ولی اینکه این ظرفیت به چه شکل پر شود و چگونه به فعلیت برسد بستگی به رفتار انسان دارد. مثلا استعداد علمی، استعداد تفکر، استعداد عالم شدن و کسب معلومات به عنوان ظرفیتهای فطری انسان بالقوه موجود است اما اینکه چه معلوماتی اعم از غلط یا درست در آن ریخته شود بستگی به انتخاب انسان دارد. در مورد دین هم انسان بالفعل دیندار به دنیا نمیآید، بلکه بالقوه ظرفیت دیندار شدن به صورت فطری در انسان وجود دارد، اما اینکه چگونه دیندار میشود. بستگی به انتخاب و رفتار او دارد.