سید ابوالحسن موسوی طباطبایی
اهتمام مکتب اهل بیت(ع) بر تربیت انسانها به حدی روشن و آشکار است که تشیع منهای اخلاق متعالی قابل تصور نیست و بخش عظیمی از میراث گرانسنگ پیشوایان هدایت به تأکید بر اکتساب محاسن اخلاقی اختصاص دارد. به عنوان نمونه، امام زین العباد(ع) در دعای بیستم صحیفه سجادیه (مشهور به مکارم الاخلاق) بااشاره به حدود دویست صفت والا و نیکو از خداوند متعال اعطای آنها را تمنا میکند.
امامان شیعه که با تأسى به رسول مکرم اسلام(ص) آن صاحب خُلق عظیم و ستوده پروردگار عالمیان، هر کدام کهکشانی از فضایل ملکوتی و متحلّی به والاترین فضایل اخلاقی بودند، همواره پیروان خویش را بر احراز صفات شایسته تشویق و ترغیب فرموده و نیز در مکتب حیات بخش خود انسانهای برجسته و عظیمالقدری را پرورانیدند.
برآیند بسیاری از روایات امامان شیعه(ع) گویای این است که آراستگی به خصال نیک، در دنیا برای انسانها سعادت و کامیابی به ارمغان میآورد و در سرای دیگر عامل محشور شدن با اولیای الهی و ورود به رضوان پروردگار میگردد.
ذکر این نکته ضروری است که اخلاق گرایی در مکتب تشیع، هرگز به معنای رهبانیت و گزیدن کنج عافیت نبوده و نیست و اگر چنین بود اهل بیت مکرم علیهمالسلام سرگذشت دیگری داشتند و در تنعم و آسودگی میزیستند. ولی همان گونه که میدانیم آن بزرگواران همواره در طول حیات طیبه خود گرفتار سختترین بلاها و مصیبتها بودند و عمر شریفشان به شهادت ختم شده است. ظلم ستیزی که ما آن را از بارزترین مشخصههای انقلابیگری میدانیم، بخشی از همان اخلاقی است که امامان شیعه از پیروان خود انتظار داشتهاند.
امام موسی بن جعفر علیهالسلام که لقب عرشی کاظم را بر خود دارد نیز به تبعیت از پدران والاتبار خود در عصر انحطاط و فساد بنی عباس بر این مهم التزام داشت و با حقیقت سترگ و تابناک خود انسانهایی وارسته و بلند مرتبه پرورش داد تا عطر تشیع که همان مکتب راستین و اسلام ناب محمدی(ص) است جامعه بشریت را سرشار از معنویت و منش آزادگی و صلاح و ایثار کند.
به نمونههایی از روشهای تربیتی امام موسی کاظم(ع)اشاره میکنیم:
۱. علی بن یقطین از اصحاب بزرگوار امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام و از شیعیان خاص و عالمی کم نظیر بود و روایات فراوانی از او نقل شده است. او به فرمان امام در دستگاه عباسیان وارد شد و وزارت هارون الرشید خلیفه مقتدر عباسی را بر عهده گرفت و از این طریق خدمات شایانی به عالم اسلام و شیعیان نمود. امام موسی بن جعفر(ع) همواره تصریح میفرمود که او از اهل بهشت است.
علی بن یقطین به جهت اکراهی که از مصاحبت ظالمان بنی عباس داشت بارها تصمیم گرفت از وزارت کنارهگیری کند ولی امام کاظم(ع) به او اجازه نمیداد و میفرمود: «خداوند در کنار اولیای ستمگر، اولیایی دارد که به وسیله آنان ستم و آزار را از بندگان خود دور میکند و تو از آنان هستی.» و نیز به او فرمود: «ای علی بن یقطین! تو یک چیز را برای من ضمانت کن تا من سه چیز را برایت ضامن شوم؛ چون به دوستان ما میرسی نیازشان را برطرف کن و بزرگشان دار و در این صورت من ضمانت میکنم که هرگز سقف زندان بر تو سایه نیفکند و از شمشیر بر تو آسیبی نرسد و هرگز فقر و بیچارگی به خانهات راه نیابد.
ابراهیم جَمّال(شتربان) که از شیعیان اهل بیت(ع) بود، روزی به دیدار علی بن یقطین وزیر هارون الرشید رفت اما وزیر او را به حضور نپذیرفت. در همان سال علی بن یقطین به سفر خانه خدا رفت و پس از انجام حج برای ملاقات با امام کاظم(ع) راهی مدینه شد ولی امام از دیدار او خودداری فرمود. علی آشفته و دلشکسته در جستوجوی علت بیاعتنایی امام بر آمد تا روز بعد آن حضرت را در بیرون از منزل دید و عرض کرد سرورم! چه گناهی از من سر زده که مرا به حضور نپذیرفتید؟ امام فرمود؛ تو به برادرت ابراهیم جمّال اجازه ملاقات ندادی و بدین سبب خداوند اعمال تو را نمیپذیرد تا زمانی که ابراهیم از تو خشنود گردد.
علی گفت سرورم! من هماکنون در مدینهام و ابراهیم در کوفه ساکن است چگونه او را از خود خشنود سازم؟ امام فرمود؛ چون شب فرا رسد بدون اینکه یاران و غلامانت مطّلع شوند به تنهایی به بقیع برو. آنجا مرکبی آماده و زین کرده در انتظار توست!
علی بن یقطین شب هنگام به بقیع رفت و مرکب(اسب یا شتری) را دید و چون بر او نشست آن مرکب به فاصله اندکی(با طی الارض) وی را به کوفه رساند و در مقابل خانه ابراهیم جمال ایستاد. علی در خانه را کوفت و خود را معرفی کرد.ابراهیم از داخل خانه صدا زد: وزیر بر در خانه من چه کار دارد؟ علی بن یقطین گفت: موضوع بسیار مهمی پیش آمده و اجازه ورود میخواهم و چون داخل شد گفت، ای ابراهیم! مولایم مرا به حضور نمیپذیرد تا تو از تقصیر من درگذری. ابراهیم گفت: من از تو گذشتم.
علی بر این حد قانع نشد و چهره خود را بر خاک نهاد و از ابراهیم خواست تا پا بر گونه او گذارد. ابراهیم نپذیرفت اما علی بسیار اصرار کرد تا سرانجام ابراهیم به خواسته او تن داد و پای خود را بر صورت او نهاد. علی در این حال گفت: خدایا! تو شاهد باش. وی پس از آنکه رضایت ابراهیم را به دست آورد همان شب با مرکبی که آمده بود به مدینه نزد امام کاظم(ع) بازگشت و حضرت او را با آغوش باز پذیرفت و بر او بوسه زد. (۱)
۲. صفوان جمّال گوید، روزی به محضر موسیبنجعفر(ع) شرفیاب شدم. فرمود ای صفوان! همه رفتارهای تو نیکو و پسندیده است جز یک عمل! گفتم فدایت شوم مقصودتان کدام عمل است؟ فرمود اینکه شترهایت را به هارون الرشید کرایه دادهای. عرض کردم به خدا قسم شترها را برای ارتکاب معصیت یا شکار و لهو ندادهام بلکه وی برای سفر حج آنها را از من کرایه کرده است و خودم نیز با آنان همراهی نمیکنم بلکه غلامانی را برای این کار میفرستم.
امام(ع) فرمود؛ آیا مبلغ کرایه بر عهده او نیست تا از سفر بازگردد و آن را به تو پرداخت کند؟ گفتم آری فدایت شوم. فرمود؛ آیا دوست نداری آنها زنده بمانند تا پس از حج کرایه تو را پرداخت کنند؟ گفتم آری. فرمود، هر کس آرزومند حیات و بقای آنان باشد در شمار آنان خواهد بود و با آنان در آتش دوزخ جای خواهد گرفت.
صفوان گوید با شنیدن سخن امام(ع) همه شترهایم را فروختم و چون این خبر به هارون رسید مرا خواست و گفت: شنیدهام شترهایت را فروختهای، گفتم آری. پرسید چرا؟ گفتم من پیر شدهام و توانایی نگهداری شترانم را ندارم و غلامان نیز از عهده این کار برنمیآیند. گفت: هرگز چنین نیست! بلکه تو به امر موسیبنجعفر(ع) این کار را کردهای به خدا قسم اگر سابقه مصاحبتت نبود، تو را زنده نمیگذاشتم.(۲)
۳. شخصی از اهالی ری نقل میکند که مقداری مالیات بدهکار بودم که توان پرداخت آن را نداشتم و راه به جایی نمیبردم. از طرفی شنیده بودم استانداری که حکومت عباسی بر ما گمارده از شیعیان و معتقدان به امامت است ولی میترسیدم نزد او بروم زیرا چنانچه این خبر درست نبود گرفتاریم دو چندان میشد.
سرانجام تصمیم گرفتم برای حل مشکل خود به خدای متعال پناه برم. به حج رفتم و با مولایم موسی بن جعفر(ع) ملاقات کردم و شکایت احوال خویش را نزد ایشان بردم. آن حضرت نامهای به این مضمون برای استاندار نوشت: «بسمِ اللهِ الرحمنِ الرحيم إعْلَمْ أنّ للهِ تَحتَ عَرشِهِ ظِلالاً لايَسكَنُهُ إلاّ مَن أسدى إلى أخيهِ مَعروفاً أوْ نَفّسَ عَنْهُ كُربَةً أوْ أدخَلَ على قَلبِهِ سُروراً وَ هذا أخوكَ وَ السّلام؛ بدان که خداوند را در زیر عرش سایهای است که کسی در پناه آن سکونت نمییابد مگر آنکه سودی به برادر خود برساند یا مشکلی از او برطرف سازد و یا دلش را شاد کند و این برادر توست. والسلام»
این شخص گوید از حج بازگشتم و شبانه به خانه استاندار رفتم و گفتم من پیک صابر [لقب امام موسی بن جعفر(ع)]هستم. وی سر و پا برهنه به استقبال من آمد. در را به رویم گشود و مرا در آغوش فشرد و بر پیشانیم بوسه زد و پیوسته از دیدارم با امام میپرسید و مرا میبوسید و چون او را از سلامتی حضرتش مطلع میساختم شاد میشد و خدا را سپاس میگفت.
آنگاه مرا داخل خانه برد و بر بالای مجلس نشانید و خود رو به رویم نشست. هنگامی که نامه امام را به او نشان دادم ایستاد نامه را بوسید و خواند. آنگاه پول و دارایی خود را حاضر کرد و هر چه داشت یک به یک با من تقسیم نمود و آنچه که تقسیمش ممکن نبود بهایش را به من پرداخت و هر چه که میداد از من میپرسید برادرم! آیا تو را مسرور ساختم؟ و من پاسخ میدادم آری به خدا سوگند که شادیم را افزون کردی. و سرانجام نام مرا از دیوان مالیات حذف کرد و نوشتهای به من داد و مرا از پرداخت مالیات معاف نمود.
من از او خداحافظی کردم و با خود اندیشیدم که جبران محبت این شخص در توان من نیست مگر آنکه در سال آینده به خانه خدا مشرف شوم و برایش دعا کنم و از احوال او مولایم صابر(ع) را مطلع سازم.
سال بعد پس از انجام حج، امام(ع) را ملاقات کردم و ماجرای استاندار را گفتم. با شنیدن این خبر، چهره مبارک حضرت از شادی درخشید. پرسیدم مولای من! آیا این خبر شما را مسرور کرد؟ فرمود؛ آری به خدا سوگند. من شاد شدم و نیز امیرالمؤمنين(ع) و جدم رسول خدا(ص) شاد شدند و خداوند نیز خشنود گردید.(۳)
پینوشت
۱. بحارالانوار ج ۴۸ ص ۸۵
۲. سفینهًْالبحار ج ۳ ص ۲۷۲
۳. بحارالانوار ج ۴۸ ص ۱۷۴