به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 8,877
بازدید دیروز: 7,600
بازدید هفته: 40,955
بازدید ماه: 40,955
بازدید کل: 25,028,086
افراد آنلاین: 206
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
سه‌شنبه ، ۰٤ دی ۱٤۰۳
Tuesday , 24 December 2024
الثلاثاء ، ۲۲ جمادى الآخر ۱٤٤۶
دی 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
3029
آخرین اخبار
13 - برشی از کتاب خاطرات یعقوب نیمرودی، اولین افسر اطلاعاتی رژیم صهیونیستی در تهران - ۱۳۹۹/۱۲/۲۲
برشی از کتاب خاطرات یعقوب نیمرودی اولین افسر اطلاعاتی رژیم صهیونیستی در ایران - 13

پیشنهاد آوردن موشه‌دایان به ایران برای غلبه شاه بر انقلاب

۱۳۹۹/۱۲/۲۲
یعقوب نیمرودی و ایران - اندیشکده مطالعات یهود | Jewish Studies Center

         اواخر نوامبر 1978 هرتزل درباره بازیابی وضعیت گزارش داد: «به نظر می‌رسد که وضع خوشایندی برای ساکنین نیست و آنها درحال تحمل شرایط‌اند. مشکل سوخت وجود ندارد. ارتش جایگاه‌های سوخت را در طول چند روز به کار‌انداخته و وضعیت به حالت قبل خود بازگشته است.» اواسط دسامبر ساسون بلوم، که قبلاً به عنوان مترجم‌مان فعالیت و رسانه‌های ایرانی را به طور پیوسته رصد می‌کرد، گزارش داد که اقداماتی برای گفتوگو با عناصر اپوزیسیون میانه‌رو در ایران انجام شده است. موضوع بحث درباره کناره‌گیری شاه از بخشی از اختیاراتش و انتقال آنها به دست دولت بود. ساسون اضافه کرد که شایعاتی درباره عزیمت شاه به جزیره کیش وجود دارد تا زمانی که اوضاع آرام شود.
27 دسامبر 1978[27 آذر 1357] هرتزل گزارش داد که سفارت پیشنهاد کرده تا خانواده‌هایی که در نقاط دوردست ایران هستند، خارج شوند. هرتزل گزارش داد که او نمی‌خواهد بدون مشورت با ما تصمیم گیری کند. یهودا آلبوهر به او پاسخ داد که اگر سفارت پیشنهاد می‌کند باید پیشنهادش را پذیرفت، آنها امیدوارانه و مستدل می‌دانستند چه کاری انجام می‌دهند. در همان ایام نماینده شرکت «مهندسی نمک‌زدایی»، گابریل دماری با همسر و پسرش در بوشهر بودند. آمریکایی‌ها برنامه تخلیه بوشهر و بازگشت به تهران را داشتند که شامل همه خارجی‌ها می‌شد. ما نگران وضعیت دو خانواده‌ای هم بودیم که در جاسک ساکن بودند – مئیر میمن با همسر و فرزندش، و آوی تزور با همسر و فرزندش. این خانواده‌ها در فشار و اضطراب، روی چمدان‌ها نشسته و منتظر دستورات بودند.
پایان سال 1978 مهمانی در منزل سفیر ایران در تل‌آویو برگزار شد. در این مراسم تقریباً سورئالیستی[فراواقع‌گرا]، سفیر برای میهمانانش نقل کرد که در تهران تصاویر شاه را از وزارتخانه‌های دولتی پایین آورده‌اند تا از آشوب تظاهرکنندگان جلوگیری کنند. وقتی این خبر به اصطلاح حاشیه‌ای را شنیدم فهمیدم که این پایان [کار] است. نماد وفاداری مقامات عالی رتبه به شاه همواره تصویر او بود که در هر مکانی نصب شده بود. آسیب به تصویر یا از بین بردن آن، نشانه عدم وفاداری بود و زندگی کسانیکه این کار را انجام می‌دادند را به خطر می‌انداخت. اعضای سفارتخانه ایران سعی کردند سختی اوضاع را در مقابل میهمانان پنهان کنند اما موفق نشدند مرا فریب دهند. آنها به نظر من افسرده و سردرگم می‌رسیدند.
31 دسامبر 1978 برنامه‌ای را برای تخلیه آخرین کارکنان نمک‌زدایی در ایران تدوین و جزئیات آن را به دست هرتزل در تهران رساندیم. در برنامه گفته شد: «[تا] هر زمانی که در ایران تکنسین‌های «مهندسی نمک‌زدایی» حضور داشته باشند، نماینده شرکت ما هم خواهد بود. منشی باتیا چهار – پنج ساعت در روز در دفتر مستقر و دو وسیله نقلیه در محوطه یا منزل او پارک خواهند بود.» ما فعالیت‌ دیگر شرکت‌های اسرائیلی مثل «سولل بونه» و «تدیران» را هم دنبال کردیم و با نمایندگان‌شان در ارتباط بودیم. هرتزل بعدها تعریف کرد:
در این مرحله، برای ما واضح بود که بازی تمام شده و باید راهی پیدا کنیم تا پرسنل تعمیر و نگهداری واحدهای نمک‌زدایی را به سرعت و به هر قیمتی خارج کنیم. این دستور یعقوب بود: «بدون پرسنل، برگشتی برایت وجود ندارد!»1 تکنسین‌ها در محل اردوگاه‌های نظامی نیروی هوایی ایران در جاسک، خارک و بندرعباس زندگی می‌کردند. برخی از آنها با خانواده‌هایشان بودند و در مجموع تعداد همه آنها 20 نفر بود. فرماندهی نیروی هوایی در جنوب شهر تهران مستقر بود و مسیرهای متنهی به آنجا، هر روز توسط تظاهرکنندگان خشمگین بسته می‌شد که بارها خشم خود را نسبت به خارجی‌ها یا بیگانگانی که مسیرشان به آنها افتاده بود، نشان داده بودند. همراه با راننده ایرانی‌ام به ستاد فرماندهی نیروی هوایی رفتم، [پیش از آن] لباس‌های عامه مردم را پوشیدم و به مدت دو هفته ریش گذاشتم که مرا به شکل یک ایرانی عادی جلوه می‌داد. وقتی که با تظاهرکنندگان مواجه شدیم که راه را بند آورده بودند، ماشین را کناری پارک کردیم، به جمعیت پیوستیم، دست‌ها را بلند کردیم و فریاد زدیم «الله اکبر!»، تا اینکه راه باز شد و توانستیم ادامه دهیم.
مذاکرات با ژنرال منصوب در نیروی هوایی با احتیاط و بسیار دیپلماتیک مدیریت می‌شد. مشکل این بود که هر زمان ارتش ادعا می‌کرد همه چیز مرتب و اوضاع عادی است، ممکن نبود درخواست خروج افرادمان را ارائه کنیم. نزدیک به اواخر دسامبر، وقتی که اکثر خارجی‌ها رفتند و آمریکایی‌ها هم شروع به تخلیه افرادشان کردند، احتمال درخواست «خروج متمرکز» برای پرسنل نمک‌زدایی ایجاد شد. اگر نیروی هوایی ایران به ما کمکی نمی‌کرد، شرایط سخت و خطرناکی را احتمال می‌دادم. فاصله میان تهران و اردوگاه نیروی هوایی در منطقه خلیج‌فارس بسیار زیاد بود و بخش بزرگی از مسیر از مناطق بیابانی می‌گذشت. حتی اگر وسیله نقلیه و سوخت را سازماندهی می‌کردیم (که اطراف آنجا نبود)، افراد «سپاه پاسداران»[!] و آشوبگران از همه نوع در جاده‌ها می‌خواستند که از وضعیت سوءاستفاده کنند و به رهگذران بی‌گناه[!] حمله کنند.
ابتدای سال 1979 آشفتگی دیگری در موضع شاه آغاز شد و این موضوع اسرائیل را بر آن داشت تا ارزیابی مفصل و به روز شده‌ای از وضعیت تهران انجام دهد. در دولت[رژیم صهیونیستی] از نقش‌آفرینی سفیر یوسف هرملین و دستیارش استقبال می‌کردند. هرملین که جانشین سفیر پیشین، اوری لوبرانی شده بود درست چند ماه پیش با انرژی کامل به مسئولیتش وارد شد و گزارش‌های فصیح و معتبری از اوضاع به اورشلیم داد. با توجه به عدم توانایی شاه در رسیدگی به بحران، فرمانده نیروی هوایی، سپهبد امیرحسین ربیعی و معاون وزیر دفاع، ارتشبد طوفانیان به مستشار ارتش اسرائیل، سرتیپ دوم، اسحاق سگو مراجعه کردند و پیشنهاد دادند که وزیر امور خارجه اسرائیل موشه دایان یا وزیر دفاع، عزر وایزمن به تهران بیایند تا به شاه وضعیت دشوارش را توضیح دهند و حتی شاید به او پیشنهاد دهند چگونه با بحران مواجهه و بر آن غلبه کند.
همان روزها در حال سنجش پیشنهاد اوری‌ادر از کشتیرانی تجاری [زیم]2 برای بازگرداندن تکنیسین‌های باقی مانده در جزیره کیش از طریق‌تانکر این خط کشتیرانی بودیم. در پایانه نفتی جزیره خارک، 9‌تانکر «زیم» لنگر‌انداخته و قصد داشتند به آنها دستور دهند تا به اسرائیل برگردند. ترجیح می‌دادیم تا افراد را از طریق هوایی برگردانیم اما همه گزینه‌ها را باز
نگه داشتیم. طبق برنامه‌ریزی‌مان، قرار بود همه خانواده‌ها در روزهای ابتدایی ماه ژانویه 1979 به اسرائیل برگردند. رئیس‌شرکت نمک‌زدایی، ناتان برکمن قبلاً تأیید نهایی را برای تخلیه همه کارکنان شرکت داده بود. 2 ژانویه هرتزل گزارش داد که به آپارتمان دیگری انتقال یافته است. منشی باتیا به اداره امور دفتر ادامه می‌داد. بر اساس گفته‌های هرتزل دیگر در تهران برق و همین‌طور سوخت نبود. در یکی از ماشین‌های شرکت، سوخت کافی باقی مانده بود که تا فرودگاه برسد. هرتزل اطلاع داد که او امیدوار است تا خروج [افراد] با هواپیمای «اِلعال» صورت بگیرد که قرار بود همان روز در تهران فرود بیاید و اینکه خانواده دماری از پایگاه نیروی هوایی در بوشهر به تهران آمده و قرار است با او [به فرودگاه] بروند. توویا اربل که در اردوگاه بندر لنگه سکونت داشت و دو تاسیسات نمک‌زدایی خریداری شده توسط یک شرکت ایتالیایی برای کارهای غیرنظامی‌شان را به کار‌انداخته بود، همراه با همه کارکنان ایتالیایی به رُم بازگشت و از آنجا به اسرائیل آمد.
تخلیه پرسنل از جزیره کیش به یک عملیات پیچیده تبدیل شد و ما را مجبور کرد تا فرمانده نیروی هوایی ارتش[ایران] در منطقه خلیج[فارس]، ارتشبد تدین را در این موضوع درگیر کنیم. نگران [زمانبندی] انتقال پرسنل از کیش با هواپیمای نیروی هوایی به تهران بودیم. در این بین، متوجه شدیم که همسر ساسون لاوی که از تاسیسات نمک‌زدایی نیروی هوایی ایران در کیش مراقبت می‌کرد، بسیار بیمار است. امیدوار بودیم که پرسنل به سلامت از کیش به تهران برسند و همراه با هرتزل و یوهانان هیرش که ابتدای دسامبر توسط شرکت «مهندسی نمک‌زدایی» فرستاده شده بود تا به تخلیه کارکنان و خانواده‌هایشان کمک کند، 3 ژانویه [13دی] از ایران خارج شوند. هرتزل نقل کرد:
معاون فرمانده نیروی هوایی برای کمک به ما آمد و با اجازه مرخصی برای پرسنل موافقت کرد. به این نتیجه رسیدیم که عملیات تخلیه 7 ژانویه[18 دی] صورت بگیرد. نیروی هوایی ایران صبح زود یک «بوئینگ 707» با دستور فرود در سه پایگاه – جاسک، خارک و بندرعباس – فرستاد تا پرسنل و خانواده‌هایشان را جمع‌آوری و با هواپیما به بخش غیرنظامی فرودگاه «مهرآباد» در تهران منتقل کند. همزمان صندلی‌های آنها را در پرواز هواپیمای «اِلعال» برای همان روز را هماهنگ کردیم. من و یوهانان به هر عامل ممکنی در سفارت، در «اِلعال» و... در این زمینه رجوع کردیم تا به ما کمک کنند.
از طریق فرمانده نیروی هوایی ایران به پرسنل دستور داده شد تا برای خروج آماده شوند درحالی که هر نفر با یک چمدان و هر خانواده با دو چمدان راهی شده بودند؛ توصیف فشار، اضطراب و حالت آماده‌باشی که آن روز صبح در آن غرق بودیم سخت است. به جز یک مکالمه تلفنی با فرماندهی نیروی هوایی ایران که در آن به ما گزارش داده شد که هواپیمای نظامی به راستی برای مأموریتش حرکت کرده، هیچ ارتباط دیگری برقرار نشد. از «اِلعال» به ما پیغام دادند که هواپیما از اسرائیل به پرواز درآمده و در مسیرش به سمت تهران است. من و یوهانان در سالن خروج منتظر بودیم. در اطراف، مسافران ایرانی قرار داشتند و بر سر صندلی‌های پرواز نزاع می‌کردند. برای آسودگی ما افراد «اِلعال» فداکارانه از صندلی‌های پرسنل‌ ما در آن پرواز محافظت کرده بودند. برای ما واضح بود که اگر آنها به موقع نمی‌رسیدند، صندلی‌ها توسط دیگر مسافران گرفته می‌شد.
هواپیمای «اِلعال» رسید، مسافران سوار آن شدند و منتظر برخاستنی شدیم که قرار بود حدود ساعت 13:20 انجام شود. ساعت 12:45 بود و هیچ اثری از هواپیمای نظامی و افراد ما نبود. دقایق گذشتند و این حس مستولی شد که همه چیز از دست رفته است. ناگهان کارمند «اِلعال» به من نزدیک شد و اطلاع داد که هواپیمای نظامی در فرودگاه فرود آمده است. هواپیما[ی نظامی] به هواپیمای «اِلعال» نزدیک شد و افراد ما مستقیم از این هواپیما به آن هواپیما انتقال یافتند. ماشین هم منتظر بود تا ما را به سمت هواپیما ببرد. وقتی که سوار هواپیما شدم به سرعت میان صندلی‌ها عبور کردم تا مطمئن شوم همگی رسیده‌اند. ملاقات با افرادمان، فشردن دست‌ها، آغوش و بوسه‌ها بسیار مهیج بود. وقتی که هواپیما پرواز کرد، خسته و خوشحال در صندلی لم دادم.
دولت اسرائیل مراجعه ربیعی و طوفانیان برای فرستادن وزیر ارشد اسرائیلی نزد شاه را نپذیرفت. با توجه به وخامت اوضاع تصمیم گرفته شد تا سفیر سابق، اوری لوبرانی را به تهران رود که در زمان پایان مسئولیتش موفق شده بود رابطه‌ای شخصی با شاه ایجاد کند. لوبرانی 5 ژانویه 1979 به تهران آمد و بلافاصله برای گفت‌وگو با طوفانیان و چند نفر که به مجامع پیرامون [امام] خمینی دسترسی داشتند، زمانی مقرر کرد. در بازگشت به اورشلیم، بر لبان لوبرانی ارزیابی خیلی تاریکی از وضعیت بود. او متقاعد شده بود که روزهای سلطنت شاه به پایان رسیده‌اند و اینکه آینده روابط رژیم جدید با اسرائیل مسرت‌بخش نیست.
به راستی آشوب‌ها در ایران رو به رشد و فزاینده بود. در خیابان‌های تهران تظاهراتی با مشارکت میلیون‌ها نفر از ساکنان انجام می‌شد. ارتش میان سرکوب بی‌رحمانه تظاهرات و عقب‌نشینی مردد بود. تظاهرکنندگان با جرأت پلاکاردها را بالا می‌بردند و شعارهایی را فریاد می‌زدند مثل: «مرگ بر شاه»(مرگ برای شاه) و «جاوید خمینی»(زنده باد خمینی). اسرائیلی‌هایی که هنوز در تهران باقی مانده بودند با توجه به دستورات و به خاطر احساس اضطرار شخصی در خانه‌هایشان مخفی شده بودند. گیزی، اسحاق و عزرائل به خیابان‌ها رفتند تا به اوضاع پی ببرند. آنها در میان صدها هزار نفر از تظاهرکنندگان، در دستان‌شان تصاویر [امام] خمینی را حمل می‌کردند و شعارهایی که بر زبان توده مردم بود را فریاد می‌زدند. واضح بود که آیت‌الله خمینی -تبعیدی برجسته- به عنوان رهبر کاریزماتیک انقلاب بود.
پانوشت‌ها:
1. م: یعقوب نیمرودی در نگارش خاطراتش سعی می‌کند خود را به شدت وفادار به منافع رژیم صهیونیستی و حساس به جان اتباع اسرائیل نشان دهد. این رویکرد او در خاطره نویسی می‌تواند حاکی از فشار افکار عمومی در اراضی اشغالی بر سوء عملکردش در رویدادهای مختلف باشد و نوعی دفاعیه و تبلیغات از جانب نیمرودی به حساب آید.