در شامگاه ۲۵ اسفندماه سال ۸۴ جمع زیادی از مسئولین برای شرکت در «یادواره شهیدان دولتی مقدم» و۷۰۰ شهید سیستان در شهرستان زابل حضور داشتند. در همین روز دشمن برنامهریزی کرد و در ۹۱ کیلومتری شهرستان زابل با پوشیدن لباس نیروی انتظامی اقدام به بستن جاده اصلی زابل- زاهدان نمود. بستن جاده به گونهای بود که ترافیک ایجاد نشود و مشخص نشود که جاده مسدود شده است. شیوه آنها استفاده از ایست بازرسیها بود که درمنطقه معمول است. بخشی از ماشینها تردد میکردند، بخشی هم برای ایست بازرسی نگه داشته میشدند، به این شکل برخی از خودروهای عبوری را متوقف میکردند و سرنشینان آنها را پیاده مینمودند.
«شهید نعمتالله پیغان» به همراه همسر و دو فرزندش و فرزندم «شهید مسلم لکزایی» ۲۴ اسفند از قم به وسیله قطار به کرمان میآیند و از آنجا به زاهدان و از زاهدان پس از استراحت و اقامه نماز مغرب و عشاء به همراه برادرم «رضا لکزایی» به سمت زابل حرکت میکنند. تا اینکه به ایست بازرسی جعلیاشرار میرسند. ماشین را نگه میدارند و از آنان کارت شناسایی میطلبند و میخواهند که از ماشین پیاده شوند. شهید پیغان میگوید: «همراه ما زن وبچه کوچک است. اگر میشود کارت ما را ببینید تا ما برویم. چرا از ماشین پیاده شویم؟» که با برخورد غیر اخلاقی آنها مواجه میشوند. شهید مشکوک میشود و میگوید شما کارت شناسایتان را بدهید تا بدانیم که واقعا مامور هستید یا نه؟
با شنیدن این حرف آنها دیگر امان نمیدهند و میگویند شما اگر صحبتی دارید بروید پیش مسول ما! شهید میگوید شما اگر مأمور جمهوری اسلامی هستید نباید اینگونه رفتار کنید. به تعبیر من شهید [پیغان] آنجا امر به معروف ونهی از منکر میکند.اشرار آنجا با لحن تندی به شهید [پیغان] میگویند ساکت میشوی یا ساکتت کنیم؟!
شهید [پیغان] بار دیگر آنها را ارشاد میکند که برخوردتان شایسته و مناسب نیست در ادامه این منازعه وکشمکش شهید مسلم [لکزایی] هم به کمک شهید [پیغان] میآید و به برخورد غیر اسلامی آنها تاکید میکند. به هر طریق آنها را به پایین جاده میبرند.
مجموعه افرادی که از جاده به سمت پایین هدایت میکردند هنگامی که مقداری ازجاده دور میشوند دهان، دستها وچشمهای آنها را میبستند و تا حدود ۱۷۰تا ۲۰۰متری جاده انتقال میدادند. نهایتا در مجموع بیش از سی نفر را به محل مذکور هدایت کرده و به گلوله بستند که ۲۱نفر در همان محل حادثه و دو نفر بعدا دربیمارستان به شهادت رسیدند. با تماسی که خواهر مظلومه ما از نزدیک محل فاجعه که به وسیله یک ماشین عبوری گرفت و اطلاعی که به من داد با توجه به حضورم در مراسم شهدای زابل به سرعت در حدود ۲۰ تا ۲۵ دقیقه بعد از حادثه به صحنه حادثه رسیدم. البته ایشان همت کرده بود و وقتی متوجه شده بود که این افراد خودی نیستند خودش را به جاده رسانده بود و پشت جاده ۱۰۰متر از محل دور شده بود با ایستادن در وسط جاده یکی از خودروهای عبوری عازم زاهدان را نگه داشته و با توجه به اینکه راننده خودرو بامن آشنا بودبه وسیله ایشان به من خبر دادکه حادثه این چنینی پیش آمده.
من با هماهنگیهایی که انجام دادم و به جهت آماده بودن ماشین سریع خودم را به صحنه رساندم و از افرادی که در صحنه بودند درمورد اقدامات تروریستها پرس وجو کردم. البته نیروی انتظامی هم آنجا بود. من وقتی به صحنه شهادت این عزیزان رسیدم، دیدم صحنه کربلاست. قتلگاهی از بهترین انسانها برخی از آنها را از نزدیک میشناختم. انسانهایی که سالها در جنگ بودند، برخی جانباز بودند و برخی بسیجی بودند. البته غالب آنها فاقد هر گونه منصب و مقام و از مردم معمولی بودند، همه به صورت بر زمین افتاده بودند به شکل ردیف ودشمن آنان را به رگبار گلوله بسته بود. چند نفر از دوستان همراه من بودند، گفتم شهدا را بشمارند ببینیم که چند نفر هستند، به من گفتند ۲۱ نفر.
من مشغول کمک کردن شدم. برخی خانوادهها هم حاضر شدند. خانمهایی که از ماشین آنها را پیاده کرده بودند به سمت اجساد شهدا میآمدند. وضعیت مناسبی نبود. زیرا اغلب خانوادهها عزیزانشان را از دست داده بودند. من احساس کردم باید از دیگران کمک بگیریم. زیرا بدن شهدا هنوز سرد نشده بود و خونشان هنوز در حال ریختن بود. گفتم شاید بعضی از آنها زنده باشند و بتوانیم آنها را به بیمارستان منتقل کنیم. دوستان دیگر هم رسیدند. اقداماتی که باید انجام میشد انجام شد.
من به امور همه شهدا رسیدگی میکردم وقصد داشتم دیگر خانوادهها را نیز آرام کنم. برادر شهید پیغان که همراه من بود گفت: نعمت همراه شهداست اما مسلم و رضا نیستند. من گفتم باید تلاش کنیم اگر مجروح هست به بیمار ستان منتقل کنیم.
به هر حال کسانی در این حادثه به شهادت رسیدند و همه مجروحان فاجعه و تعدادی که به گروگان گرفته شدند همه از اهل تشیع بودند.
دشمن پس از انجام این فاجعه دلخراش اعلام کرد جمعی از پاسداران، روحانیون وانتظامیها و مسئولین را به شهادت رسانده، در صورتی که با بررسی بیشتر مشخص شد شهدا جمعی از مردم عادی از قبیل طلبه، دانشجو، کسبه، بازنشسته، دانشآموز،کارگر و غیره بودند. به جز دونفر بقیه از مسئولین نبودند بلکه از اقشار مختلف مردم بودند.
شهید پیغان اجازه نداده بود در این حادثه دستها و چشمانش را ببندند. هنگامی که من بالای سر شهید رفتم دیدم دست هایش باز است پیشانیش را بر روی دستانش گذاشته است گلوی شهید را پاره کرده بودند و ایشان را به شهادت رساندند. همچنین شهید مسلم هم اجازه نداده بود دستها و چشمانش را ببندند و هنگامی که فهمیده بود اینها واقعا مامور نیستند با آنها درگیر شده بود و به شدت مجروح شد و بعد در بیمارستان به شهادت رسید.
ظاهرا درگیری این دو شهید منجر به تیراندازی میشود واشرار به مسئله بستن جاده خاتمه میدهند، زیرا با شروع تیراندازی منطقه برای آنها ناامن میشود.
دشمن ۲۳نفر را در این حادثه به شهادت رساند و تعداد ۷نفر راهم به گروگان برد. آنها با چنین حادثهای قصد اختلاف بین شیعه و سنی راداشتند و میخواستند شیعه درمنطقه حضور نداشته باشد. حادثهای که درتاسوکی روی داد در ۲۷ سال پس از انقلاب نظیر نداشت. من برداشتم این است اگر شهدا میدانستند اینهااشرار هستند با همان دستان خالی خود آنها را از بین میبردند. زیرا به جهت داشتن لباس نظامی آنها را خودی میدانستند.
دشمن برای ایجاد رعب وحشت و اختلاف بین شیعه و سنی این اقدام را انجام داده است. تصورم این است این افراد نه شیعه هستند نه سنی بلکه نوکر بیگانگان هستند.اشرار با برنامهریزی و تحریک آنها (بیگانگان) دست به این اقدامات زدهاند. دشمن بداند که امت سیستان و بلوچستان برای پاسداری از انقلاب آمادگی لازم را دارد. خون شهدا در رگهای ما جاری است. مانند دفاع مقدس که صدها شهید تقدیم کردیم، همه آمادهاند از اسلام و انقلاب و دستاوردهای آن و امام و رهبر دفاع کنند.