پرسش:انسان چگونه میتواند این نفس سرکش و به تعبیر قرآن «امارهًْ بالسوء» را کنترل و مهار کند؟ آیا انسان به اتکای عقل خود میتواند این کار را انجام دهد یا اینکه حتما باید از آموزههای وحیانی مدد بجوید؟
پاسخ:کارکرد «نفس اماره»
پیامبر گرامی اسلام(ص) در حدیثی میفرماید: هر انسان شیطانی دارد. پرسیدند: آیا شما هم شیطانی دارید؟ حضرت فرمود: بله ولی من شیطانم را مسلمان کردهام.(عوالی اللئالی، ج4، ص97)
این حدیث پیامبر اکرم(ص) از یک جنگ درونی و ناسازگاری داخلی و به تعبیری از یک صفبندی و جبههبندی داخلی در وجود انسان حکایت میکند، و خبر میدهد که من این صفبندی و جبههبندی داخلی را در وجود خودم بهم زدم و به جای آن صلح و صفا و آرامش برقرار کردم. آری این خود یک حقیقتی است که علمای روانشناس به آن اعتراف دارند. میگویند: انسان بر اساس شرایط و علل و عواملی حالتی پیدا میکند ک یک نوع آشفتگی و ناهماهنگی در افکار و احساساتش پیدا میشود و روحیهاش تجزیه به دو بخش و دو جبهه میشود. بنابراین در انسانها حالاتی دیده میشود که از آنها دو نوع کارهای کاملا متخالف و متضاد سرمیزند. در یک لحظه و یک حالت نرم و ملایمند و در لحظه و حالت دیگر عصبانی و درشتخو. گاهی مهربانند و گاهی قسیالقلب و بیعاطفه.
گاهی زیاد میترسند و گاهی زیاد تهور و جسارت به خرج میدهند. گاهی متدین و رو به خدا هستند و گاهی لاابالی و دنبال فسق و فجور. بنابراین نقش «نفس اماره» در انسان از یک سو این است که همواره او را به بدی و کجروی امر میکند و از طرف دیگر نیرویی در انسان وجود دارد به نام عقل که همواره انسان را به سوی خیر و نیکی و خلاف دستورات «نفس اماره» دعوت میکند. ثمره و نتیجه این نزاع و جنگ داخلی غلبه یک جبهه بر جبهه دیگر است، که تا آخر عمر انسان نوسان و تداوم دارد.
قدرت عقل در غلبه بر نفس اماره کافی نیست
حال باید دید این ناهماهنگی در عمل و رفتار و کنش از کجا پیدا میشود؟ منشأ این ناهماهنگی و یکنواخت نبودن در عمل و رفتار همانا ناهماهنگی و انتظام نداشتن افکار و احساسات است. این آشفتگی در عمل، مولود و معلول آشفتگی روح است و به تعبیر پیامبر گرامی(ص) مولود صفبندی و جبههبندی و جنگ و نزاعی است که بین انواع افکار و احساسات است. پس باید کاری کرد که این آشفتگی روحی و این جنگ داخلی متارکه شده و صلح و صفای واقعی بین انواع افکار با هم و انواع احساسات با هم پیدا شود. ولی البته صلح و صفای واقعی و دائمی نه صلح موقت و شکننده. تا صلح و صفای واقعی بین افکار و احساسات پیدا نشود، نمیتوان به برقراری صلح میان افراد با هم و ملتها و دولتها با هم امیدوار بود. به قول یکی از فلاسفه عصر ما: آن کسی که با خودش همیشه در جنگ است، چگونه میتواند با دیگران در صلح و صفا باشد؟ در اینجا ضرورت احتیاج بشر به دین کاملا احساس میشود. چرا که رام کردن و مطیع ساختن احساسات نفس اماره انسان از عهده هیچ نیرو و قدرت دیگری برنمیآید.
نقش دین در کنترل نفس اماره
هر قوه و قدرتی در عالم مقهور و آلت هوا و هوس نفس اماره بشر واقع میشود، خواه آنکه آن قدرت زور باشد، و یا علم و یا نیروی عقل و... به قول مولوی: علم و مال و منصب و جاه و قرآن - فتنه آرد در کف بدگوهران (مثنوی، دفتر چهارم) آری همه اینها به منزله آلت قتاله و تیغی خواهد بود که در کف زنگی مست. پس باید فکر دیگری کرد. زیرا رام کردن و مطیع ساختن سرکشیها و طغیانهای نفسانی برضد عقل و اخلاق، کار عقل و تدبیر نیست. به قول مولوی: کشتن این، کار عقل و هوش نیست - شیر باطن سخره خرگوش نیست. عالمی را لقمه کرد و درکشید - معدهاش نعرهزنان هل من مزید(همان، دفتر اول) بنابراین آن قوه و قدرتی که میتواند چنین اعجازی کند و شیر باطن را کنترل و در قید کند و رام و تسلیم نماید، و اهریمن نهفته در باطن را به صورت فرشته صلح درآورد، آشفتگیها و اختلالهای ضمیر را تبدیل کند به انتظام و استحکام، عمل انسان را منظم و یکنواخت و بر راه راست هدایت کند، همان دین است. در تعبیرات دین «صراط مستقیم» و راه راست زیاد آمده است. در مقابل راه مستقیم، راه کج و معوج است، مردمانی که بر صراط مستقیم و راه راست میباشند، همانا هستند که بین انواع افکار و احساساتشان صلح و صفا برقرار است. یعنی بین قوه خیال و قوه عاقلهشان هماهنگی و سازگاری است، شیطان خیال و واهمه آنها تسلیم فرشته عقل است و بین انواع احساسات آنها از پستترین احساسات و شهوات و میلها و آرزوها تا عالیترین عواطف دینی و وجدانی آنها هماهنگی است. شهوات آنها تابع فطرت پاک و عقل آنها است. قهرا چنین مردمی روی یک خط مستقیم حرکت میکنند، و به چپ و راست منحرف نمیشوند.