اختری فروزان از لیلهًْالقدر فاطمی(س)
۱۴۰۰/۰۵/۰۸
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی
ابوالحسن امام موسی بن جعفر علیهالسلام ملقب به عالم، نفس زکیه، زین المجتهدین، صابر، باب الحوائج، عبد صالح و کاظم در بیستم ذیالحجه سال ۱۲۸ هجری در بازگشت امام صادق علیهالسلام از سفر حج در منطقه اَبواء (۲۰۰ کیلومتری شهر مکه) متولد شد. پدر بزرگوارش امام ششم شیعیان حضرت صادق(ع) و مادر گرامیش حُمَیده است. امام صادق در وصف آن بانوی عظیمالشأن مىفرماید: «حُمیده مانند شمش طلا، خالص و ناب و به دور از ناپاکیهاست و پیوسته فرشتگان از او حراست کردند تا آنکه به من پیوست و این کرامتی بود از جانب خداوند برای من و امام پس از من.» امام کاظم(ع) در سال ۱۴۸ پس از شهادت پدر گرامیاش در بیست سالگی به امامت رسید. دوران امامت آن حضرت ۳۵ سال بود و سرانجام در سال ۱۸۳ در زندان سِندی بن شاهِک به شهادت رسید.
شیخ مفید در کتاب ارشاد آن حضرت را چنین وصف نموده است: «ابوالحسن موسی بن جعفر علیهالسلام عابدترین، فقیهترین، باسخاوتترین و بزرگوارترین مردمان زمان خود بود. روایت است که نافله شب را به نماز صبح متصل میفرمود. سپس تا طلوع آفتاب به تعقیبات میپرداخت. آنگاه به سجده میرفت و به ذکر الهی مشغول میشد و تا نزدیک ظهر در سجود بود و بسیار این دعا را تکرار میکرد: «أللهُمّ إنّى أسألُكَ الرّاحَةَ عِندَ المَوتِ وَ العَفوَ عِندَ الحِساب؛ بارالها! من از تو مرگی آسان و عفو هنگام حساب را مسئلت دارم» و نيز میگفت:«عَظُمَ الذَنبُ مِن عَبدِک فَلْيَحسُنِ العَفوُ مِن عِندِک؛ گناه بندهات بزرگ است و از جانب تو عفو و بخشایش نیکوست» و آنچنان از خوف خدا میگریست که از محاسن مبارکش قطرات اشک میریخت. او با بستگان و اطرافیان خود از همه مردم مهربانتر بود و شبانگاهان پول و غذا برای فقیران مدینه میبرد.»
امام کاظم(ع) در علم و تقوا و عبادت و زهد و سخاوت و بردباری، سرآمد مردم زمان خویش بود و همچون اجداد طاهرین خود جامع همه فضایل و صفات ملکوتی به شمار میرفت. آن حضرت در شاد کردن دلهای غمدیده و پریشان لحظهای فروگذار نکرد و هیچ نیازمندی را از خانه خود نومید برنگردانید حتی چنانچه میشنید کسی نسبت به حضرتش بدگویی کرده است برای وی کیسهای حاوی سکههای زر میفرستاد و با این خلُق الهی خَلق را تأدیب میفرمود.
پس از فاجعه کربلا و شهادت حضرت سیدالشهدا(ع) که اهل بیت(ع) به طور کلی از خلافت ظاهری کنار گذاشته شدند، از سوی حاکمان جور، محیطی پر از ارعاب، تهدید و اختناق برای امامان ایجاد شد به گونهای که آن حضرات به مشقت و با تقیه میزیستند و در چنین شرایط دشواری به تربیت نفوس و انجام وظایف امامت خود میپرداختند. امام موسی بن جعفر علیهالسلام نیز از این قاعده مستثنی نبود بلکه دوران آن حضرت یکی از دشوارترین دورههای امامت محسوب میشود. آن حضرت با چهار طاغوت زمانه از خلفای بنیعباس معاصر بود: منصور، هادی، مهدی و هارونالرشید.
پس از آنکه منصور دوانقی امام صادق(ع) را به شهادت رسانید به کارگزار خود در مدینه نامهای نوشت و دستور داد چنانچه امام صادق(ع) فرد مشخصی را به جانشینی خود تعیین کرده است او را بیابد و به قتل برساند. فرماندار مدینه در پاسخ نوشت: «جعفر بن محمد(ع) پنج نفر را به عنوان جانشین خود تعیین فرموده است: ابوجعفر منصور دوانقی خلیفه وقت، محمد بن سلیمان حاکم مدینه، عبدالله معروف به افطح فرزند بزرگ امام صادق، حضرت موسی بن جعفر(ع) و حُمَیده همسر امام صادق.»
امام صادق(ع) با علم الهی خود و اقدام مناسب، جان امام کاظم(ع) را حفظ کرد و منصور را در نقشه شومش ناکام گذاشت. زیرا خودِ وی نیز در شمار وصیهای امام قرار داشت و این باعث میشد نتواند هیچ تعرضی نسبت به امام کاظم(ع) نماید. البته عدهای از شیعیان مدت کوتاهی در یافتن امام به حق دچار تحیر شدند ولی پس از آزمودن عبدالله افطح که نقصی در پای خود داشت و در پاسخ به سؤالات شیعیان نیز بازماند به حقیقت امام کاظم(ع) راه یافتند.
هارونالرشید که مقتدرترین خلفای عباسی بود، رفتارهای دوگانه و متضادی با امام کاظم(ع) داشت. گاه او را در آغوش میکشید و حوایجش را برطرف میکرد و گاه نقشه قتل او را در سر میپروراند یا به زندانش میافکند. امام در دوران چهارده ساله هارونالرشید، گرفتار مصیبتهای متعددی بود و در رنجی بیکران به سر میبرد. آن ملعون الیالابد پیوسته امام را به مجلس شوم خود احضار میکرد و گاه به مأموران دستور میداد آن حضرت را در غل و زنجیر محبوس کنند و گاه فرمان قتلش را صادر میکرد که معنویت و روحانیت امام(ع) آنان را از تعرض به حضرتش بازمیداشت.
* از مأمون نقل است که روزی به هارونالرشید خبر دادند موسی بن جعفر(ع) اجازه ورود میخواهد. هارون خطاب به من و برادرانم امین و مُؤتَمن وسایر فرماندهان گفت مواظب رفتارتان باشید! آنگاه اجازه ورود داد و گفت او را جز بر فرش من از مرکب پیاده نکنید. در این هنگام مردی بزرگوار که عبادت او را فرسوده و سجود بسیار، بر پیشانی و چهرهاش تأثیر نهاده بود داخل شد و خواست از دراز گوش خود پیاده شود که هارون فریاد زد نه به خدا! باید بر فرش من فرود آیی. خدمتکاران و فراشان او را از پیاده شدن بازداشتند و ما همگی به دیده احترام و عظمت در او مینگریستیم.
او سوار بر مرکب در حلقهای از فراشان و فرماندهان نزدیک شد تا بر فرش فرود آمد. هارون به استقبال او شتافت و صورت و چشمانش را بوسید. آنگاه دستش را گرفت و در صدر مجلس کنار خود نشانید و با او به گفتوگو پرداخت و با چهرهای گشاده از حالش پرسید و از وضع زندگی، خانواده و زراعتش جویا شد. سرانجام برخاست و او را بوسید و به من و برادرانم گفت رکاب عمو و سرورتان را نگه دارید و او را تا منزل مشایعت کنید.
هنگامیکه مجلس از اغیار خالی شد من(مأمون) از هارون پرسیدم این مرد که بود که اینچنین بزرگش داشتی و در احترامش کوشیدی او را در صدر مجلس نشاندی و خود فروتر از او نشستی آنگاه ما را به گرفتن رکابش مأمور نمودی؟ هارون گفت او امام و پیشوای مردم و حجت خدا بر خلق و خلیفه او در میان بندگان است. گفتم آیا این صفاتی که برشمردی از آنِ تو نیست و در تو گرد نیامده است؟ گفت من امامِ ظاهری مردم هستم که با قدرت و قهر حکومت را به دست آوردهام و موسی بن جعفر(ع) امام به حق است. به خدا سوگند پسرم! او به مقام خلافت از من و تمام خلق سزاوارتر است. اما به خدا قسم اگر تو هم بر سر خلافت با من به ستیز برخیزی سر از پیکرت جدا میکنم زیرا سلطنت عقیم است و خویشاوندی نمیشناسد! (بحارالانوار ۱۲۹/۴۸)
* مأمون گوید زمانی که هارون مدینه را به قصد مکه ترک میکرد کیسهای سیاه رنگ محتوی دویست دینار به فضل بن ربیع داد و گفت این کیسه را برای موسی بن جعفر ببر و بگو خلیفه میگوید ما هم اینک در تنگنای مالی هستیم و در آینده بر تو احسان خواهیم کرد. مأمون گوید من بدو گفتم تو به فرزندان مهاجران و انصار و قریش و بنیهاشم و کسانی که حسب و نسبشان بر تو معلوم نیست از پنج هزار دینار و کمتر میدهی و به موسی بن جعفر دویست دینار و نازلترین صله را میدهی؟ هارون گفت: «خاموش باش که مادر تو را مباد! اگر من عطایی درخور به او دهم بیم آن دارم که فردا صد هزار تن از شیعیان و دوستان خود را با شمشیر در مقابلم برانگیزد. او و خاندانش چنانچه در فقر به سر برند برای امنیت من و شما خوشتر است تا باز بودن دست و دیدگانشان.» (همان)
* در دیداری هارونالرشید رو به امام کاظم(ع) کرد و گفت مدتهاست که مسائلی مرا به خود مشغول داشته و میخواهم از تو سؤالاتی کنم که تاکنون از کسی نپرسیدهام. چناچه پاسخ دهی رهایت میکنم و سخن چینیِ هیچکس درباره تو را نمیپذیرم و من اطلاع دارم که تو هرگز دروغ نگفتهای. حال به پرسشهایی که در دل دارم پاسخ درست بده. امام فرمود آنچه که بدانم به تو خواهم گفت در صورتی که به من امان دهی. گفت در صورتی که راست بگویی در امان هستی. امام فرمود آنچه میخواهی بپرس.
هارون گفت ما و شما از یک شجره هستیم و همگی از نسل عبدالمطلبایم. ما فرزندان عباس هستیم و شما فرزندان ابوطالب. آنها هردو عموی پیامبر بودند و به این ترتیب قرابت و خویشاوندی با پیامبر(ص) یکسان است. پس چرا شما بر ما برتری دارید؟ امام فرمود ما به پیامبر نزدیکتریم. هارون گفت چگونه؟ فرمود چون عبدالله و ابوطالب از یک پدر و مادر بودند ولی جدّ شما عباس نه از مادرِ عبدالله بود و نه از مادرِ ابوطالب. هارون گفت پس چرا شما ادعا میکنید که وارثان پیامبر خدا(ص) هستید درحالیکه زمان ارتحال آن حضرت، ابوطالب وفات یافته و عباس عموی ایشان زنده بود و میدانیم که با وجود عمو، عموزادگان ارث نمیبرند.
امام فرمود مرا از پاسخ این سوال معاف بدار و از دیگر مسائل بپرس. هارون گفت هرگز. باید پاسخ دهی! امام فرمود پس به من امان بده. گفت از همان ابتدا امان داده بودم. امام فرمود مطابق نظر علی بن ابیطالب(ع) با وجود فرزند صُلبی- چه دختر باشد یا پسر - هیچکس سهم نمیبرد جز پدر، مادر و همسر. جدم علی(ع) با وجود فرزند، برای عمو هیچ سهمی از ارث قائل نبود و در قرآن نیز چنین چیزی نیامده است و همانگونه که از پیامبر اکرم نقل شده فرمود: «أقضاکُم عَلیٌ یعنی علی(ع) عالمترین شما به علم قضاوت است.»
هارون گفت بیشتر بگو. امام فرمود پیامبر اکرم(ص) کسانی را که مهاجرت نکردند و در مکه باقی ماندند از ارث محروم کرد و ارتباط و ولایت بین آنان و دیگر مسلمانان برقرار نفرمود. هارون گفت چه دلیلی بر این مدعا داری؟ امام آیه ۷۲ از سوره انفال را تلاوت کردند: «و کسانی که ایمان آوردند ولی هجرت نکردند به هیچ عنوان بین شما و آنان ارتباط و ولایت وجود ندارد تا زمانی که هجرت کنند.» آنگاه حضرت ادامه داد و عمویم عباس هجرت نکرد.
هارون گفت ای موسی! آیا از این مطلب به هیچ یک از دشمنان ما چیزی گفتهای یا برای کسی از فقیهان در این باره مطلبی بیان کردهای؟ امام فرمود هرگز و تاکنون کسی در این باره جز شما از من چیزی نپرسیده است. هارون گفت چرا شما به مردم اجازه میدهید شما را به رسول خدا(ص) منتسب کنند و بگویند: «ای فرزندان رسول خدا!»؟ در حالی که شما فرزندان علی(ع) هستید و اشخاص را باید به پدرانشان منسوب نمود و مادر شما فاطمه(س) است و پیامبر جد مادری شما محسوب میشود.
امام فرمود اگر پیامبر اکرم(ص) زنده شود و دختر تو را خواستگاری کند آیا به آن حضرت پاسخ مثبت میدهی؟ گفت سبحانالله! چطور ممکن است پاسخ مثبت ندهم؟ و با این کار بر عرب و عجم و قریش فخر خواهم فروخت. امام فرمود ولی آن حضرت نه از دختر من خواستگاری میکند و نه من دخترم را به ازدواج آن حضرت درمیآورم. گفت چرا؟ فرمود زیرا من برخلاف تو مولود ایشان هستم. هارون گفت آفرین!
سپس پرسید به چه دلیل میگویید ما نسل پیامبر هستیم و حال آنکه پیامبر از خود نسلی برجای نگذاشت؟ و نسل انسانها از اولاد پسر است و نه دختر و شما دخترزادگان او هستید و از دختر نسل منتقل نمیشود. امام هارون را قسم داد که از این پرسش درگذرد. هارون گفت هرگز! شما فرزندان علی باید دلیل خود را ذکر کنید. ای موسی! به من گزارش دادهاند که تو رئیس و امام آنها در این زمان هستی و در پاسخ تو را معاف نمیدارم و باید از قرآن برایم دلیل بیاوری. شما فرزندان علی(ع) ادعا میکنید که هیچ حرفی از قرآن بر شما پوشیده نیست و تفسیر و تاویل همه قرآن را میدانید و خود را از رای دیگر دانشمندان بینیاز میبینید.
امام فرمود اجازه میدهی پاسخ دهم؟ گفت بفرما. امام آیه ۸۴ و ۸۵ سوره انعام را تلاوت فرمود: «و از نسل حضرت نوح (يا ابراهیم) این انبیا را قرار دادیم: داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و اینچنین به افراد نیکوکار پاداش میدهیم و نیز زکریا و یحیی و عیسی ...» آنگاه امام پرسید پدر عیسی کیست؟ گفت عیسی پدری ندارد. امام فرمود همچنان که حضرت عیسی را از طریق مریم به فرزندان انبیای گذشته ملحق کردیم، ما نیز از طریق مادرمان فاطمه(س) به نسل پیامبر ملحق میشویم.
آنگاه فرمود دلیلی دیگر هم بیاورم؟ گفت آری امام آیه شریفه مباهله (آل عمران ۶۱) را تلاوت فرمود: «بعد از اینکه درباره عیسی از جانب پروردگارت دلایل روشن و واضحی آمد هرگاه کسی با تو در این باره به مجادله و ستیز بپردازد بگو بیایید ما پسرانمان و شما پسرانتان را و ما زنانمان و شما زنانتان را و ما جانهایمان و شما جانهایتان را دعوت کنیم و سپس یکدیگر را نفرین نماییم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.» هیچ کس ادعا نکرده است که پیامبر در مباهله با نصاری جز علی بن ابیطالب، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام را به همراه خود و در زیر ردای خویش قرار داده است. پس مقصود از فرزندان در این آیه حسن و حسین میباشند و مراد از زنان فاطمه، و منظور از جانهایمان علی بن ابیطالب است... (عیون اخبارالرضا ج ۱ ص ۱۵۸)