خاطره ای ازشهید عبدالحسین برونسی:
خرقه (1)
۱۴۰۰/۰۵/۲۳
عملیات خیبر بود. من بیسیمچی گردان ولیالله از گردانهای تیپ جوادالائمه(ع) بودم. روز دوم عملیات مسیر زیادی را پیادهروی کرده بودم و به خاطر اورکت و لباس گرمی که پوشیده بودم
از سر و روی من عرق میریخت.
در عینحال همراه فرمانده گردان به اینطرف و آنطرف میرفتم. ناگهان چشمم به آقای برونسی افتاد. ایشان در مشهد همسایه ما بود. مرا که دید شناخت به شوخی گفت: «این خرقه چیست که پوشیدهای، از گرما تلف میشوی!» بعد به من کمک کرد بیسیم را از پشتم باز کردم، اورکت را درآوردم و کنار انداختم. منطقه خیبر چون در مجاورت هور بود، شبها هوا سرد میشد. از سرما میلرزیدم و با خودم میگفتم: «عجیب این آقای برونسی کار دست ما داد! حالا تا صبح باید سرما بخورم، نه پتویی، نه سرپناهی و نه امکاناتی...»
یکوقت دیدم آقای برونسی آمد. گفت: «کجایی همسایه! از دیروز این خرقهات را میکشم که شب سرما نخوری.» وقتی فهمیدم فرمانده تیپ با این همه گرفتاری به فکر یک نیروی سادهای مثل من هم هست؛ خجالت کشیدم.
خاطرهای از شهید: عبدالحسین برونسی
راوی: رضا حامد، همرزم شهید
ـــــــــــــــــــ
1- جامهای که از تکه پارچههای گوناگون دوخته شود. جبه مخصوص درویشان.