پرسش:چرا با وجود اینکه در آموزههای وحیانی اسلام به اصل عدالت تاکید بسیار شده است اما متاسفانه بعد از ارتحال پیامبر اکرم(ص) جامعه اسلامی سخت دچار بیعدالتی شد و تاکنون جوامع اسلامی از بیعدالتیها و تبعیضها رنج میبرند؟
پاسخ:دلیل اول: سوءنیت خلفا و زعماء
آن چیزی که در درجه اول و زود به فکر همه میرسد این است که مسئول این کار عدهای از خلفا و زعمای مسلمانان بودند که این اصل عدالت را خوب اجرا و تنفیذ نکردند، زیرا این دستور اول باید از طرف خلفا و زعمای مسلمانان اجرا بشود، و چون آنها سوءنیت داشتند و شایستگی آن مقام بزرگ را نداشتند، لذا مانع اجرای اصل عدالت شدند و در نتیجه در جامعه اسلامی انواع بیعدالتیها و تبعیضها به وجود آمد. تاریخ خلفای اموی و عباسی گواه صادق این مطلب است. بنابراین سوءنیت در اجرا و تنفیذ از همان اوایل رحلت پیامبر(ص) در اثر قرار نگرفتن چرخ خلافت روی محور اصلی خود، به صورت تفضیل و برتری نژاد عرب بر غیرعرب، و تفضیل و برتری قریش بر غیرقریش و بهصورت آزاد گذاشتن دست عدهای در حقوق و اموال و محروم کردن عده دیگر پیش آمد، و قیام علی(ع) در خلافت بیشتر برای مبارزه با این انحراف بود و بالاخره هم منجر به شهادتش شد و بعد هم در زمان معاویه و سایر خلفا این روند شدت یافت.
دلیل دوم: تفسیر انحرافی و نادرست از عدالت
دلیل اول درست است، اما تمام علت این نیست، و یک علت مهم دیگر که اثرش از علت اول اگر بیشتر نباشد کمتر هم نیست، این است که اصل عدالت در اسلام از طرف عدهای از پیشوایان و علمای اسلام بد تفسیر و توضیح داده شد، و با آنکه عده دیگری در مقابل آنها مقاومت کردند، اما فایدهای نکرد و جریان انحرافی راه خود را پیش بردند! یک قانون خوب و عالی در درجه اول باید خوب تفسیر شود و در درجه دوم باید خوب اجرا و تنفیذ گردد. اگر خوب تفسیر نشود، فرضا آنهایی که متصدی اجرا و تنفیذ هستند بخواهند خوب هم اجرا کنند فایدهای ندارد، زیرا همانطوری اجرا میکنند که تفسیر شده و اگر هم قصد خوب اجرا کردن نداشته باشند برای آنها چه بهتر!! بنابراین در تفسیر اصل عدل غالبا و شاید هم کسانی که منکر این اصل در اسلام شدند، سوءنیتی نداشتند، و فقط روی قشری فکر کردن و متعبدمآبانه فکر کردن مسلمانان را به این روز انداختند، این بود که برای اسلام دو مصیبت بزرگ پیش آمد: یکی مصیبت سوءنیت در اجرا و تنفیذ و دیگری مصیبت عدهای قشری و متعبدمآب که روی یک سلسله افکار خشک و متحجرانه، به یک نوع تفسیرها و توضیحات انحرافی و معوج پرداختند که آثارش هنوز هم در جوامع اسلامی باقی است.
تفسیر انحرافی متکلمین
اصل عدالت اجتماعی یک ریشه کلامی دارد. از نیمه دوم قرن اول علم کلامی به وجود آمد و متکلمین در مسئله عدل دو نحله شدند: 1- عدلیه 2- غیرعدلیه. عدلیه یعنی طرفداران اصل عدل الهی و غیر عدلیه یعنی منکرین اصل عدل الهی. متکلمین شیعه عموما از عدلیه هستند و به همین جهت از همان زمان قدیم معمول شد که شیعه بگوید: اصول دین اسلام پنج تا است: 1- توحید 2- عدل 3- نبوت 4- امامت 5- معاد.
حسن و قبح عقلی
در مباحث کلامی میان علما و متکلمین دو گروه به وجود آمدند: یک دسته طرفدار حسن و قبح عقلی شدند و گفتند: فرمان شارع تابع حسن و قبح و صلاح و فساد واقعی اشیاء است، و دسته دیگر منکر حسن و قبح عقلی اشیاء شدند و گفتند: حسن و قبح اشیاء تابع دستور شارع مقدس است. مطابق نظر عدلیه، در واقع و نفسالامر حقی هست و ذیحقی، و ذیحق بودن و ذیحق نبودن، خودش یک واقعیتی است. قبل از آن هم که دستور اسلام برسد حقی و ذیحقی بود. اسلام آمد و دستورهای خود را طوری تنظیم کرد که هر حقی به ذیحق خود برسد، و در واقع مطابق حق و عدالت تنظیم کرد. عدالت یعنی «اعطاء کل ذیحق حقه» حق و عدالت امری است که اگر اسلام دستور هم نمیداد، باز حقیقتی واقعی بود و حقیقت بودنش طوری نمیشد. اما مطابق نظر غیرعدلیه حق و ذیحق بودند و ذیحق نبودن و همچنین عدل و ظلم حقیقت ندارد، تابع این است که شارع اسلام چگونه قانون وضع کند تاثیر عملی و رفتار اجتماعی هر دو گروه در جامعه متفاوت است و متاسفانه مجادلهها و فتنهها و جنگها و خونریزیهای میان این دو گروه به وجود آمد که در نهایت طرفداران غیرعدلیه و منکران عدل پیروز میدان نشدند!