به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 22,663
بازدید دیروز: 24,646
بازدید هفته: 85,224
بازدید ماه: 158,139
بازدید کل: 24,858,137
افراد آنلاین: 133
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
جمعه ، ۲۵ آبان ۱٤۰۳
Friday , 15 November 2024
الجمعة ، ۱۳ جمادى الأول ۱٤٤۶
آبان 1403
جپچسدیش
4321
111098765
18171615141312
25242322212019
3029282726
آخرین اخبار
۳۶۸ - خاطره ای از شهید سرلشکر پاسدار مهدی باکری: برادر رحمان!این نان را می‌شود خورد؟! ۱۴۰۰/۰۸/۲۲

 خاطره ای از شهید سرلشکر پاسدار مهدی باکری:  

برادر رحمان!این نان را می‌شود خورد؟!

   ۱۴۰۰/۰۸/۲۲

خاطره‌ای از سردار شهید "مهدی باکری" | ایصال نیوزنان/خاطره

 

 
  محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود. در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی (باکری فرمانده لشکر) را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده‌ها را می‌گشت. تا آخر قضیه را خواندم. سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت: برادر رحمان! این نان را می‌شود خورد؟! بله، آقا مهدی می‌شود. دوباره دست در گـونی کرد و تـکه نان دیـگری را از داخل گونی بیرون آورد. ایـن را چطور؟ آیا این را هم می‌شود استفاده کرد؟ من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می‌توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد. الله بنده سی(بنده خدا) پس چرا کفران نعمت می‌کنید؟... آیا هیچ می‌دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می‌رسد؟... هیچ می‌دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟ بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده‌ام تنها گذاشت.
خاطره از رحمان رحمان زاده‌، کتاب «خداحافظ سردار» 
نوشته سید قاسم ناظمی، چاپ سوم، صفحه 25


Image result for ‫گل لاله‬‎