روایتی از زندگی سردار شهید حاج علی زِهری (عبدالرسول)
پرچمدار و فرمانده دستههای عملیاتی مقاومت اسلامی لبنان
محمدجواد مهدیزاده
خانواده «زِهری» مثل خیلی از خانوادههای اهل جنوب و بقاع بودند که به امید موقعیت بهتر، از روستای زادگاه شان (نبطیه فوقا) راهی ناحیه شیعهنشین حومه جنوب بیروت (ضاحیه) شده بودند. در میانه همین دوره زندگی در منطقه «حاره حریک» در حومه جنوب بیروت در سال 1971 (1350)، خدا پسری نصیب «زهیر زهری» و همسرش «زینب جعفر» کرد که نام امیرالمومنین(ع) را رویش گذاشتند: «علی زهری»!
* * *
از نه سالگی کسی ندید که نماز واجب و روزهاش راترک کند. با وجود داشتن اعتقادات مذهبی قوی و اطرافیان بسیار متدین و شجاع، مخصوصاًً پسرعموهایش، این موضوع برای دیگران بسیار جالب بود. این استمرار روی انجام واجبات در سن کم به همین شکل باقی نماند و به مرور زمان حتی سعی میکرد تا جاییکه توان دارد، به مستحبات هم عمل کند.
علاقه زیادش به زیارت حرمهای مقدس سبب شد در کنار این زیارتها، دو بار توفیق انجام حج واجب را پیدا کند. به همین دلیل در بین تمام دوستان و اطرافیان با لقب «حاج علی» شناخته شد. با این وجود، بعدها لقب دیگری پیدا کرد که نیمه پنهان او را مخصوصاًً برای دشمن اشغالگر و صهیونیست به خوبی نشان داد!
* * *
فعالیت جهادی را از 14 سالگی (1985/1364) و با حضور در جمعیت پیشاهنگی حضرت مهدی(عج) (کشافهًْالمهدي(عج)) شروع کرد. دو سال به فعالیت خود بهعنوان یک داوطلب و سپس فرمانده پیشاهنگان ادامه داد. کمکم نوبت اتفاقات بزرگتر در حال وقوع بود.
* * *
5 سال از حمله بزرگ ارتش اسرائیل به خاک لبنان میگذشت که پسرعموی بزرگ و الگویش «سعید زهری» در درگیری با نظامیان صهیونیست در مناطق اشغالی جنوب به شهادت رسید. سعید اولین شهید خاندان زهری در نبرد با ارتش رژیم صهیونیستی بود.
شهادت سعید تأثیر زیادی روی «علی» 16 ساله داشت. مصمم شده بود که وارد صفوف مقاومت اسلامیشود. پدر و مادر با وجود اینکه نگران سن کم او بودند، بهدلیل اعتقاداتشان و توضیحات علی، با ورود او به «مقاومت اسلامی لبنان» موافقت کردند.
زمانی که وارد مقاومت اسلامی لبنان شد، لقب نظامی «عبدالرسول(ص)» را برایش انتخاب کردند. چند سال بعد، پس از اینکه به حج تمتع رفت، دیگر همرزمانش با عبارت «حاج عبدالرسول» را صدا میزدند.
* * *
فعالیت نظامی را از بسیج کل، اولین محل حضور و فعالیت نیروهای داوطلب مردمی در مقاومت اسلامی، شروع کرد. بهدلیل آشنایی زیاد با مناطق اطراف نبطیه، خصوصاً منطقه اقلیم التفاح، به همین محور مأمور شد و پس از گذراندن دورههای نظامی، در تعدادی از عملیاتهای ویژه مقاومت اسلامی لبنان در نیمه دوم دهه 80 میلادی (60 شمسی) شرکت کرد.
* * *
سالهای آغازین تشکیل مقاومت اسلامی لبنان همزمان با جنگ داخلی ویرانگر لبنان (1975-1990/1354-1369) بود. در سالهای پایانی این جنگ، مقاومت اسلامی ناچار به اتخاذ راهبردهای دفاعی در برابر دیگر گروههای درگیر در جنگ برای جلوگیری از تأثیر این جنگ مخرب روی روند مبارزه با رژیم صهیونیستی شد.
«عبدالرسول» هم طی این دوره، ضمن ادامه فعالیتهای رزمی در اقلیم التفاح، در مواضع دفاعی مقاومت اسلامی در غرب شهر بیروت نیز حاضر شد و به رصد و نگهبانی در برابر تهدید موجود از سوی برخی جریانهای شبهنظامی علیه نیروهای مقاومت اسلامی در پایتخت لبنان و حومه جنوبی آن پرداخت.
* * *
در همان ماههای سخت جنگ داخلی در بیروت، شبی خواب دید که یک صف بسیار طولانی از افراد شهدا تشکیل شده است و همه منتظرند تا با تأیید حضرت سیدالشهداء(ع)، که در ورودی بهشت حضور داشتند و اذن ورود میدادند، وارد بهشت شوند. شهید سید عباس موسوی، دبیرکل سابق حزبالله، را در میان شهدا شناخت.
به ورودی بهشت که رسید، امام حسین(ع) نگاهی به او کردند و فرمودند: «از صف کنار بایست!» در حالی که از این حرف ناراحت شده بود، دلیلش را از ارباب شهیدان(ع) پرسید. حضرت در جواب او فرمودند: «اکنون زمان ورود تو نیست! ده سال دیگر نوبت تو خواهد شد!»
* * *
جز دوستان همرزمش، هیچکس از خانواده خبر نداشت دقیقاً در مقاومت اسلامی به چه کاری مشغول است. تنها یک چیز را صادقانه به مادرش گفته بود: «کار من خدمت و کمک به رزمندههاست، مادر!» با وجود اینکه فرماندهی یک تیم را اخیرا در اقلیم التفاح عهدهدار شده بود، در زمان استراحت هر خدمتی که میتوانست به دیگر رزمندگان میکرد؛ از تمیز کردن پوتینها گرفته تا تهیه غذا و رساندن آب.
* * *
قرار شد برای دو نفر ازنیروهای تحت فرمانش در محور تحت فرماندهی او در جبل صافی (یکی از مهمترین مواضع مقاومت اسلامی در اقلیم التفاح) یک سنگر جدید آماده کنند. نیروها هم که اهل شوخی بودند، آمادهسازی سنگر را شبکه یک مراسم افتتاح رسمی کردند، با این تفاوت که بین دو طرف ورودی سنگر، به جای روبان قرمز سیم گذاشته بوند.
وقتی فرمانده آمد و دید که نیروها جمع شدهاند، اول از همه چندبار مشق پیشفنگ به نیروها داد و بعد در حالی که یک سیمچین در دستش بود، به سمت سنگر رفت و گفت: «این هم سنگر دو برادر شهید ما!»
سیم را که با خنده قطع کرد، صدای تکبیر و شعار نیروهایش در اطراف پیچید!
* * *
یکبار هنگام عملیات در جبهه جنوب، به همراه یکی از نیروهایش در نزدیک موضع تحت اشغال صهیونیستها مستقر شده بودند. هنگام نماز بود و «حاج عبدالرسول» در حالی که همرزم و نیرویش مشغول نگهبانی بود، مشغول نماز شد. وقتی تصمیم گرفتند بعد از بررسی وضعیت منطقه از آنجا عقبنشینی کنند، نیروهای دشمن حضورشان را فهمیدند و تیراندازی به طرف شان را شروع کردند. در حین عقبنشینی، به همرزمش گفت که جلوتر برود و خود در حالی که در معرض تیرهای صهیونیستها قرار داشت، به سمتشان در حال عقبنشینی تیراندازی میکرد تا همرزمش آسیب نبیند. هر دو سالم به عقب برگشتند.
* * *
با بسیاری از فرماندهان و رزمندگان نخبه مقاومت اسلامی لبنان دوست بود. یکبار حین تمرین مشترک، فرصتی دست داد تا کنار «حاج علی فیاض» و «علی اشمر»، دو نفر از فرماندهان و رزمندگان شاخص مقاومت اسلامی، عکس یادگاری بیندازد. مدت کوتاهی بعد از آن عکس، علیاشمر در عملیات استشهادی در مثلث «عُدیسه- رُب ثلاثین» به شهادت رسید.
* * *
بعد از چنین حمله مهم در تاریخ مقاومت اسلامی، بار دیگر تصمیم به اجرای یک عملیات علیه پایگاه ارتش اسرائیل و مزدوران لحدیاش در منطقه «سُجُد» گرفته شد. تاریخ مورد نظر برای اجرای عملیات صبح سهشنبه 13 می1997 (23 اردیبهشت 1376) و فرماندهی آن برعهده «حاج حسین ناصر» (ابو ادهم) از فرمانده زبده مقاومت اسلامی و دستیاری «حاج عبدالرسول» بود.
از آنجا که این عملیات با ایام دهه اول محرم همزمان بود، نیروهای مقاومت اسلامی هر دو پرچم این عملیات به رنگ سیاه درآمدند. تصمیم بر این شد که هر دو پرچم را هم «حاج عبدالرسول» به اهتزاز درآورد.
عملیات با موفقیت به اجرا درآمد و در آخرین لحظه، هنگامی که قصد داشت پرچم سیاه حزبالله را بر فراز پایگاه دشمن به اهتزاز درآورد، نگاهی به دوربین فیلمبرداری رزمنده واحد تبلیغات جنگی انداخت و سپس هنگام ادای درود نظامی فریاد زد: «یا حسین(ع)!» دقایقی بعد هنگام عقبنشینی، نارنجک دشمن کنار حاج ابوادهم، فرمانده ارشد عملیات، منفجر و باعث شهادت او شد. نیروهایش نتوانستند پیکر او را به عقب بیاورند. یک سال بعد، پیکرش در عملیات تبادل اسرا به لبنان بازگشت.
بهدلیل ملاحظات امنیتی، چهره حاج عبدالرسول را تار کردند. هنوز زمان آشکار شدن چهرهاش نرسیده بود.
* * *
حالا دیگر بسیاری از فرماندهان مقاومت اسلامی او و سابقه جهادی موثرش را میشناختند اما با این حال حاضر به عقب نشستن نبود. هر جا عملیاتی بود، همیشه در خط مقدم جبهه جلو میرفت. بهدلیل تیر خوردن از پا حین یک عملیات، نزدیک بود پایش را از دست بدهد اما لطف خدا شامل حالش شد و توانست دوباره به جبهه نبرد بازگردد.
یکبار هم افتخار ملاقات حضوری و گرفتن عکس یادگاری با سید حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله را داشت.
* * *
سال 1999 زمانی که باید طبق خوابش وارد بهشت میشد، همان زمانی که عقد کرده بود و همراه همسرش، منتظر نقل مکان به خانه جدیدش بودند. خواست خدا چیز دیگری بود.
پایگاه سجد بار دیگر هدف یکی از حملات مقاومت اسلامی در آخرین ماههای اشغال جنوب لبنان بود. اینبار، پایگاه سجد برای آخرینبار هدف حمله مقاومت اسلامی لبنان قرار میگرفت.
جمعه 12 نوامبر 1999 (21 آبان 1378)، یک روز بعد از هفدهمین سالگرد عملیات بزرگ استشهادی شهید «احمد قصیر» در صور (این روز در لبنان روز شهید نامگذاری شده است)، نیروهای مقاومت اسلامی تحت فرماندهی «حاج عبدالرسول» و تعدادی دیگر از فرماندهان مقاومت اسلامی به پایگاه سجد حمله کردند. اینبار هم پرچم مقاومت اسلامی به دست فرمانده قدیمی سپرده شده بود.
در لحظات پایانی عملیات در آن روز بارانی، هنگامی که پرچم مقاومت اسلامی را بر فراز پایگاه تحت اشغال دشمن به اهتزاز درآورد، یکی از نیروهای دشمن به سمت او شلیک کرد. دو گلوله به شکم و سر او اصابت کرد. خوابی که دیده بود، درست ده سال بعد محقق شد.
دشمن صهیونیست مدت کوتاهی پس از اجرای عملیات مقاومت اسلامی، از پایگاه سجد بهعنوان اولین پایگاه خود در منطقه اشغالی جنوب لبنان عقبنشینی کرد. این عقبنشینی آغاز عقبنشینی گسترده ارتش اسرائیل از پایگاههای تحت اشغال خود در جنوب لبنان بود.
* * *
شبکه تلویزیونی «المنار» چهره پرچمدار عملیات سجد را برای اولین بار نشان داد. حالا دیگر نه فقط اطرافیان و دوستان، که خود خانواده زهری، هم میدانستند که شهید «علی زهری» غیر از خدمت به رزمندگان، فرماندهی آنان را هم برعهده داشت! مخصوصاًً که سید حسن شخصا برای عرض تسلیت به منزل آنان آمد!
سه پسرعموی شهید علی زهری، که الگوهای او بودند، هم همگی مانند او به شهادت رسیدند.