چند روزي بود كه ميخواست خلوتي پيدا كند تا با پدر حرف بزند. خيلي نگران بود. نميدانست آيا با تصميمي كه گرفته است موافقت ميكند يا نه.
شايد پدر هم دوست داشت فرزندش مثل خودش وارد دانشگاه بشود و تحصيلات آكادميك داشته باشد اما شناختي كه از روحيات پدر داشت و احترامي كه پدر براي روحانيت قائل ميشد گويا چيز ديگري را نشان ميداد.
با همه صحبت كرده بود، پيشاپيش موافقت مادر را هم گرفته بود اما به شرط موافقت پدرش.
همانطور كه از پدر ياد گرفته بود اول از همه براي كاري كه میخواست انجام دهد به امامزاده محل رفت و توسلي و دعايي كرد و همه چيز را سپرد دست خدا تا خير و صلاحش را انجام دهد.
شب هنگام همين كه سر صحبت را با پدر باز كرد، گويا همه چيز از قبل هماهنگ شده بود. با اينكه 12 سال بيشتر نداشت اما مثل مردها صحبت ميكرد، قاطع و راسخ.
***
ارديبهشت سال 1348 در يك خانواده مذهبي و فرهنگي در محله قديمي خانيآباد تهران فرزندي چشم به جهان گشود كه نامش را محمدرضا گذاشتند. با گذشت ساليان و بزرگ شدن محمدرضا، كمكم زمزمههاي انقلاب نيز فزوني گرفت و جامهاي معرفت براي وي سرازير شد. در اوج بحبوحه انقلاب محمدرضا همچون شيداي سوخته جاني بود که به شهر عشق پاي نهاده و از کوي عافيت کوچ کرده بود. از خويش کرانه گرفته و در خرابات معرفت، اوصاف بشري را ويران نموده بود تا از قفس هستي به آسمان فنا پرکشد و صفت بقا يابد.
محمدرضا سالك راهي بود كه پدر و مادرش راهبر آن بودند و چه خوب فرزندي تربيت كردند. وي سرمشق پدر را به خوبي آموخت و به اسوه اخلاق در خانه و مدرسه تبديل شد كه زهد و تقوا و حجب و حيا و ساده زيستي و قناعت تنها گوشهاي از ويژگيهاي اخلاقيش میباشند.
محمدرضا لولاچيان همزمان با تحولات كشور و انقلاب از مسير جامعه نيز دور نماند و با تار و پود
وجودش مبارزه مردم عليه شاه را حس كرد و شيريني پيروزي حق بر باطل را چشيد تا جايي كه نوجواني خود را با عشق به امام و مردم سپري نمود.
پس از انقلاب محمدرضا با دستاني سرشار از بيچيزي، پاي به آستان درگاه محبوب نهاد تا او مرهمي بر شانههاي خستة دلش نهد. زيرا نه آنچه را ميدانست داشت و نه آنچه را داشت، ميدانست. عاجز بود و سرگردان.
همين سرگرداني و حيرت در وادي عشق و نداي ملكوتي امام امت و حوادث پس از انقلاب او را به سمت حوزه علميه و مطالعه علوم ديني كشاند. مدتي را در مدرسه مجتهدي و مدتي را نيز در حوزه علميه قائم تهران و مدتي را نيز در مدرسه شهيد مطهري قم به مطالعه دروس ديني پرداخت.
وي علل تحصيل علوم ديني خود را چنين بيان میدارد:
«علاقه وافر به مباحث و مطالعات ديني، احساس مسئوليت در مقابل مظلوميت شيعه در جهان اسلام و سفارشات پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين در مورد فراگيري دين و قرآن و تصميم قاطع انشاءالله...»
محمدرضا معتقد بود «يك طلبه از نظر فكري و عقيده بايد صد در صد در خط امام باشد و سخت از خط بازي بپرهيزد و در درسها سعي و كوشش فراوان نمايد و اوقات خواب و استراحت را كمتر نموده و به عبادت و طاعت بيشتر بپردازد و در هنگام مطالعه دروس پيش مطالعه و مباحثه را فراموش نكند و...»
تحصيل و شركت در فعاليتهاي اجتماعي او را از مطالعه قرآن و كمك به پدر و مادر و شركت در نماز جمعه غافل نساخت چرا كه بهترين راه خدمت به اسلام را روشن كردن ضمير مردم نسبت به اوضاع جامعه و مسائل ديني میدانست.
محمدرضا گويا از همان اول میدانست كه اهل اين خانه و كاشانه نيست و میبايست بار سفر بربندد لذا همين كه سنش اجازه داد، همراه با دوستانش از پايگاه مقداد عازم ديار نبرد حق عليه باطل شد و در يكي از بزرگترين عملياتهاي غرور آفرين رزمندگان اسلام يعني عمليات خيبر شركت كرد و با اصابت تركشي به شكمش و مجروحيت، مهر تأييد محبوب را گرفت.
آنچنان مجذوب محبوبش بود و در مناجات عاشقانه با او غرق كه وصيتنامهاش نيز رنگ و بوي مناجاتي گرفته است: «پروردگارا، كريما، رحيما، اى محبوب محبان، اى معشوق عاشقان، اى غوث مستغيثان، اى پناه بى پناهان، اى درمان دردمندان، اى سرمايه و غناى مستمندان، اى اميد اميدواران، اى نجات گمراهان، اى روشنى دل عارفان، اى فروغ قلب خالصان، اى امين شاكران، كدام جستوجوگر به جستوجويت برخاست و نااميد از جستوجو
بازگشت؟ و كدام عاشق دلباخته به درگاه لطفت آمد و به وصال تو نرسيد؟ آنانكه در اين درياى پرخروش حيات به جستوجويت برخاستند تو را يافتند و آنانكه به عشق ديدارت با پاى دل به سويت آمدند با ديده جان به ديدارت شتافتند.»
محمدرضا كه سالهاي نوجوانيش را در انقلاب گذرانده بود و تربيت ديني كاملي پيدا كرده بود، عشق وافر و عجيبي به امام امت داشت كه اين عشق را ميتوان در جاي جاي وصيتنامهاش مشاهده نمود. وي در بخشي از كلام خود خطاب به
امام خميني(ره) ميگويد: «اى امام عزيز اى اميد همه مستضعفان جهان تا زمانيكه حتى يك بسيجى مخلص باشد دست از يارى تو برداشته نخواهد شد.»
و سپس خطاب به ملت و رزمندگان در مورد اكرام و پاسداشت مقام امام(ره) و ياري او چنين مينويسد: «اى ملت بزرگ، امام و رزمندگان را دعا كنيد و از اطاعت اين مرد خدا خسته نشويد. خدا نياورد آن روزى را كه امام در بين ما نباشد. پس بخواهيم كه خدا تا انقلاب جهانى حضرت مهدى(عليهالسلام) ايشان را براى رهبرى ملت نگهدارى فرمايد.»
محمدرضا پس از مجروحيت در عمليات خيبر چندين بار ديگر هم به جبهه رفت كه اين حضور فعال در جبهه او را شديداً مشتاق شهادت كرده بود تا اينكه در تاريخ 22/10/65 با شركت در عمليات كربلاي5 به جمع ياران پاك خدا پيوست و در سرزمين شلمچه روحش آسماني شد و در بهشت زهرا(س) تهران،پيكرش گلباران. روحش شاد و يادش گرامي باد.
آخرین توصیه شهید:
«تنها توصيهاي كه داشتم اين است كه هر كاري را كه مورد رضاي خدا انجام دهيد مبادا بر طبق هواي نفس عمل كنيد و تا لحظهاي كه عمر داريد از آموختن علم غفلت نكنيد، هر علمى كه ما را به خدا نزديك كند مخصوصاً علم دين و مذهب. همانطوريكه آرزوى من اين بود و بحمدالله در آن راه قرار گرفتم.»