سعید رضایی
غلامعلي گفت: «بچهها، ما امشب به جنگ صدام ميرويم براي اينكه حقي را بر جهان ثابت كنيم و آن حق اين است كه اسلام و سرزمين اسلامی ما مورد هجوم كفر و بيگانه واقع شده و ما براي اثبات اين حق راهي تنگه قاسمآباد ميشويم»...
آن شب از لحاظ روحي ميشد، حالت شهادت را در چهره غلامعلي پيچك حس كرد، بهطوري كه دوستانش قبل از عمليات اين احساس غريب را داشتند كه بايد با او خداحافي كنند...
برادر آرميده نيز خواب خود را براي بعضي از بچهها تعريف كرده بود «يكي اقوام، كه تازه شهيد شده را در خواب ديدم، در يك باغ بزرگ و زيبا بود و گفت: فلان عكس را بدهيد پيچك تا براي من بياورد...»
* * *
غلامعلي پيچك در هشتم مهر 1338 به دنيا آمد، پدر و مادر وي در اين روز كه همزمان با سالروز ولادت امام زمان(عج) بود، صاحب اولين فرزند خود شدند.
وي تحصيلات ابتدايي را در دبستان فرحآباد و بابك آغاز كرد و سپس به مدرسه روزبه رفت و سرانجام نيز از دبيرستان اديب موفق به كسب مدرك ديپلم شد.
غلامعلي در سال 54 در مدرسه علميه الحسين ثبتنام كرد و در كلاسهاي اصول عقايد و مباني اسلام شهيد شرافت شركت كرد. از زمان دبيرستان توسط يكي از معلمان خود با نهضت اسلامیآشنا شد، پس از مدتي نيز خودش به كار تهيه و توزيع اعلاميه و شعارنويسي پرداخت.در سال 56 خبر قبولي خود در دانشكده انرژي اتمی را در روزنامه ديد ولي تحصيلات حوزوي را ترك نكرد و همزمان، تحصيلات حوزوي را نيز ادامه داد.
در آن روزها از غلامعلي دعوت شد تا براي ادامه تحصيل به آلمان برود، اما وي قبول نكرد، بعد از مدتي هم از دانشگاه بيرون آمد. وي در آن دوره، مقدمه اي براي منظومه ملاهادي سبزواري نوشت.
سلوک معنوی همراه با مبارزه نظامی
برادرشهيد میگويد: بهمن سال 56 بود كه روزي من به سراغ كتابخانه غلامعلي رفتم و مشغول جستوجو در ميان كتابها شدم، يك كتاب را بازكردم، ديدم يك كلت كمري را بامهارت داخل آن جاسازي كرده است. غلامعلي كه متوجه شد من اين مسئله را فهميدم، درخصوص مسائل مختلف سياسي با من صحبت كرد و گفت: به همراه عده اي از دوستان در حال آمادگي براي مبارزه مسلحانه هستند، بعدها جريان كارهاي نظامياش را از من پنهان نمیكرد. سه ماه بعد نيز ديدم كه يك مسلسل به خانه آورده است.
برادر شهيد درخصوص زندگي معنوي وي ميگويد: غلامعلي هميشه جمعهها روزه ميگرفت و روزهاي تعطيل را براي تربيت نفس، مثل يك كارگر ساده كار میكرد. درآمدش در اين روزها را به بچههايي ميداد كه میخواستند كتاب بخرند و احتياج مالي داشتند. نماز شبهاي او هيچگاه فراموشم نمیشود، بعضي وقتها ساعت دو نيمه شب به خانه میآمد، چون يكي از اساتيد حوزه، فقط در آن ساعت فرصت تدريس داشت.
مادر شهيد پیچک هم میگويد: پيش از انقلاب شبها گاهي تا ساعت سه نيمه شب، بيدار مینشستيم تا به خانه بيايد، انتظار شهادتش را از همان سالها داشتم. يك شب كه به فيضيه قم حمله كرده بودند، (19 دي 56) آنقدر ناراحت و بيتاب بود كه خدا میداند.
روز 19 بهمن 57 كه تلويزيون داشت تصوير امام را نشان میداد، يك لحظه به خانه آمد، گفتم، علي بدو تلويزيون دارد امام را نشان میدهد، گفت: كجا بيايم كه دارند پادگان نيروي هوايي را به خاك و خون میكشند، اسلحهاش را از خانه برداشت و رفت...
يكي از دوستان مبارزاتي پيچك درخصوص مبارزات قبل از انقلاب میگويد: غلامعلي پيچك، طرح ترور خسرو داد از عمال پهلوي كه در آن زمان فرمانده هوانيروز بود را آماده كرد و در مرحله آخر پيش از ترور براي كسب اجازه از امام، با نماينده ايشان تماس گرفت و با اطلاع از عدم رضايت حضرت امام(ره) طرح را لغو میكند.
غلامعلي در زمان ورود حضرت امام به كميته استقبال پيوست و با توجه به آموزشهايي كه ديده بود، چند شب قبل از ورود امام به بهشت زهرا(س)، براي مقابله با هرگونه تحركات احتمالي دولت بختيار و پسماندههاي رژيم طاغوت در جهت اخلال و خرابكاري در بهشت زهرا مستقر شد.
وي در آن روزها به خنثيسازي مينهايي كه توسط عوامل بختيار در بهشت زهرا(س) قرار داده شده بود، پرداخت.
پيچك در مبارزات سه شبانهروزه، 19 تا 22 بهمن در خيابان تهران نو و پادگان نيروي هوايي نقش محوري داشت.
پس از پيروزي انقلاب اسلامی با تشكيل جهاد سازندگي به فرمان امام خميني(ره)، بدون مطلع ساختن خانواده و به بهانه سفري به حوالي تهران، عازم سيستان و بلوچستان شد و در آنجا ضمن انجام كارهاي عمراني بهعنوان معلم در يك مدرسه ابتدايي تدريس كرد.
بعد از تاسيس سپاه پاسداران در كنار شهيدان حاج احمد متوسليان، رضا قرباني مطلق، محمد متوسلي و حاج علياصغر اكبري مشغول به فعاليت شد و همزمان در يكي از مدارس محروم تهران در محله تهران نو به تدريس میپرداخت.
حضور نجاتبخش در کردستان
در آن روزهاي آغازين انقلاب مدتي بهعنوان محافظ در كنار آيتالله علامه شهيد مرتضي مطهري قرار گرفت كه به همين دليل سه مرتبه از سوي گروههاي چپگرا مورد سوءقصد قرار گرفت.
غلامعلي همچنين در آن روزها كه خبر قائله كردستان به تهران رسيد، هجرت بزرگ زندگي خود را آغاز كرد.
يكي از همرزمان پيچك میگويد: از مبارزات پر اهميت وي در كردستان آزادسازي بانه بعد از سقوط بود. بعد از سقوط شهر قسمت زيادي از پادگان نيز در معرض سقوط قرار گرفت اما برادر پيچك به همراه تعدادي از همرزمان خود در يك نبرد سر سختانه كه چهل روز به طول انجاميد توانست تا شهر بانه را به ياري خدا آزاد كند.
در آن روزهاي سخت كه ضدانقلاب قصد داشت حتي به داخل پادگانها نيز نفوذ كند، شهدا را به حالت نشسته در سنگر میگذاشتند و اسلحه را روي دوش آنها قرار میدادند تا ضدانقلاب تصور كند افرادي در سنگر هستند، در آن روزهاي سخت با همچنين شگردهايي رزمندگان اسلام با دشمنان جنگيدند تا توانستند پادگان و سپس شهر بانه را از دست ضدانقلاب آزاد كنند.
غلامعلي پيچك جزو اولين كساني بود كه در منطقه سر پل ذهاب حضور پيدا كرد، مدتي معاون منطقه سر پل ذهاب بود و سپس به بر اثر صلاحيتي كه از خود نشان داد بهعنوان مسئول منطقه سر پل ذهاب منصوب شد.
منطقه سرپل ذهاب شامل ريجاب، جوانرود، سومار، سرپل گيلانغرب میشد و غلامعلي در آن دوران عمليات مختلفي را در اين منطقه فرماندهي كرد، از جمله آنها عمليات پيروزمندانه «كلينه- صادق» و «بازي دراز» بود.
به گفته يكي از همرزمان غلامعلي، تسلط وي به مسايل نظامی در آن منطقه حتي در ميان فرماندهان ارتش نيز زبانزد بود، و اين در جلسات مشتركي كه نيروهاي سپاه با ارتش برگزار میشد، كاملا محسوس بود از اين رو در تاريخ جنگ نام غلامعلي پيچك بهعنوان اولين نيروي سپاه كه فرماندهي يك عمليات مشترك را برعهده گرفت، آورده شده است.
دعا برای رسیدن به شهادت
همرزم شهيد میگويد: در همه جلسات وقتي اذان میگفتند: نماز جماعت میخوانديم و غلامعلي به امامت میايستاد، در تعقيبات نمازش هميشه دعا میكرد كه «اللهم ارزقنا شهادت في سبيلك» اين دعا را سه مرتبه میخواند و در آخر میگفت: «اللهم رضا برضاك»
همسر شهيد نيز میگويد: ايشان در ملاقات اول به من گفت: بايد خودت را براي زندگي اي آماده كني كه خوشي بهصورت متداول در آن نيست، بلكه لذتهاي ديگر در آن است، يك زندگي كه جاي مشخصي ندارد، اگر در ايران جنگ تمام شود، جاهاي ديگري نيز در زمين هست كه جنگ بين حق و باطل وجود دارد و من بايد در آنجا حضور داشته باشم. در زندگي من، ماديات دخالتي ندارد.
20 مهر در جريان ازدواجمان، ايشان قرار بود، براي انجام يكسري كارهاي مقدماتي به تهران بيايد، اما زنگ زد و گفت: دو روز بعد میآيم، دو روز بعد هم نيامد، باز دوباره تماس گرفت و گفت: 24 مهر كه در نهايت ۲۵ مهر ساعت پنج صبح به تهران رسيد در حالي كه عصر آن روز مراسم داشتيم، بعد فهميديم كه ايشان 24 مهر قصد داشته به تهران بيايد، اتوموبيل شان در جاده چپ میكند و دندههايش میشكند، با وجود اين در آنروز هيچكس خم به ابروي او نديد...
هيچكس نمیدانست ايشان فرمانده سپاه است و به همه میگفت: من يك رزمنده ام، اصلا به نحوي برخورد میكرد كه كسي متوجه نشود، او در جبهه غرب میجنگد...
خود شهيد در نقل يكي از خاطراتش میگويد:
دو نفر از دوستانم داخل سنگر نشسته بودند. عراقيها محور ما را بدجوري زير آتش گرفته بودند.
مرتب میگفتند: «پيچك بيا داخل سنگر، آتش خيلي سنگين است». اما من گوشم بدهكار نبود و همچنان سرگرم زدن آرپيجي بودم. يكدفعه يك گلوله زير پايم تركيد.
يك لحظه اطرافم پر از دود شد، از يكي از بچهها شنيدم كه داد میزد: «پيچك پودر شد!»
پس از چند لحظه كه گرد و غبار فروكش كرد، يكي از بچهها وقتي من را سالم ديد، با تعجب گفت: «پيچك تركش نخوردي؟ سالمي؟»
«وقتي به عقب برگشتم ديدم آن دو نفر كه در سنگر بودند، هر دو شهيد شدهاند.
حيرت زده بودم، توپ خورده بود زير پاي من، حداقل موج انفجارش میتوانست من را از پاي درآورد، اما من سالم ماندم و آن دو نفر داخل سنگر شهيد شدند.
به صراحت دريافتم تا موعد سر نرسد، هيچ اتفاقي نمیافتد و يقين پيدا كردم كه تا خدا نخواهد، كسي شهيد نمیشود».
سرانجام غلامعلي پيچك در روز 20 آذر
يعني حدود دو ماه پس از ازدواجش، همراه شهيد حاج عليرضا موحد دانش عازم منطقه «برآفتاب» شد، در آنجا مورد اصابت دو گلوله از ناحيه سينه و گردن قرار گرفت و به شهادت رسيد.
پيكر پاك شهيد در عمق خاك عراق و در زير ديد دشمن قرار داشت تا سرانجام پس از دو روز تلاش و به شهادت رسيدن دو تن از دوستان، پيكر مطهر شهيد به كشور منتقل شد.
روایت رهبر انقلاب
رهبر معظم انقلاب درخصوص اين شهيد بزرگوار فرمودند:
«سلام خدا و فرشتگان و صالحان بر سردار شجاع و صميمی و فداكار اسلام غلامعلي پيچك، شهيدي كه در دشوارترين روزها مخلصانهترين اقدامها را براي پيروزي در نبرد تحميلي انجام داد. يادش بخير و روانش شاد!»
آخرين توصيه شهيد
«آخرين توصيه و خواسته من در محور اخلاص و ايثار است، به عارفان بگوييد كه عشق بيمعناست مگر آن كه از درون، اخلاص و از خود گذشتگي داشته باشيد.»