از قحطی و نبودن ایمان دلم گرفت
۱۴۰۰/۱۰/۰۱
سایه سپید
زیباترین بهانه برای سرودنی
تنها دلیل خلقت بود و نبودنی
با تو شروع میشود این بار شعرمن
زیرا فقط تویی تو هوادار شعر من
گلواژه تمام غزل ها قصیدهها
سبک جدید گویش و طراح ایدهها
پایان خوابهای دروغین به دست توست
جان دوباره دادن بر دین به دست توست
میخوانمت به نام خودت آسمان عشق
سوگند میخورم به تو یعنی به جان عشق
از سختی تمامی دوران دلم گرفت
از این همه گناه فراوان دلم گرفت
از این همه دورویی و بیمهری و نفاق
از قحطی و نبودن ایمان دلم گرفت
نوری که بیتو جلوه کند تار میشود
حتی بهشت بیتو همان نار میشود
بیسمت وسوتر ازهمه بادهای شهر
حرف رسیدن تو چه تکرار میشود
این روزها بدون تو شب جلوه میکنند
این آسمان بدون تو آوار میشود
باید بیایی از سفر ای سایه سپید
خورشید از نبودن تو تار میشود
دنیا مرابه غیر تو مشغول کردهست
در غرب ضدِّ آمدنت کار میشود
تو نیستی و این همه بغض ترک ترک
دارد به روی سینه تلمبار میشود
پس زودتر بیا ز سفر ای صبور من
آخر شکست پای ظهورت غرور من
برگرد تا که آینهها بیتو نشکنند
آیینهها حکایت جان و دل منند
برگرد تا که خنده شود گریههای ما
پیش خدا رود نفس «ای خدای ما»
برگرد ای طراوت سرسبز باغها
پایان بده به عمر دراز فراقها
برگرد اصل مطلب و خاطر نشان عشق
سوگند میخورم به تو یعنی به جان عشق
ما هر چه میکنیم که آدم نمیشویم
بر خیمهگاه سبز تو محرم نمیشویم
تقصیر ماست این همه دوری و انتظار
ما حقمان همیشه خزان است نه بهار
ما عاشقیم و هیچ دعایی نمیکنیم
ما فکر میکنیم ریایی نمیکنیم
ما بیخودی به نام تو سوگند میخوریم
وقتی که از گناه و جهالت همه پُریم
ما که لیاقت تو و عشقت نداشتیم
بیخود به روی نام خود «عاشق» گذاشتیم
محمدحسن بیاتلو