پرسش:طرز تلقی دنیای مغرب زمین از عشق با نگاه و تصور و تلقی مردم مشرق زمین درباره عشق چه تفاوتهایی با یکدیگر دارند؟
پاسخ:شاخصهای تفاوت عشق غربی و شرقی
عشق را هم غربیها ستایش کردهاند و هم شرقیها، اما با این تفاوت که ستایش غربی از آن نظر است که وصال شیرین در بر دارد، و حداکثر از آن نظر که به از میان رفتن خودی فرد، که همواره زندگی را مکدر میکند، و به یگانگی در روح منجر میشود و دو شخصیت بسط یافته و یکی شده، توأم با یکدیگر زیست میکنند،واز حداکثر لطف زندگی بهرهمند میگردند. اما ستایش شرقی از این نظر است که عشق فی حد ذاته مطلوب و مقدس است، به روح شخصیت و شکوه میدهد. الهام بخش است. کیمیا اثر است. مکمل است. تصفیه کننده است، اما نه بدان جهت که وصالی شیرین در پی دارد، و یا مقدمه همزیستی پر از لطف در روح انسانی است. از نظر شرقی، اگر عشق انسان به انسان مقدمه است، مقدمه معشوقی عالیتر از انسان است،و اگر مقدمه یگانگی و اتحاد است، مقدمه یگانگی و وصول به حقیقتی عالیتر از افق انسانی است. خلاصه اینکه در مسئله عشق نیز مانند بسیاری از مسائل دیگر، طرز تفکر شرقی و غربی متفاوت است. غربی در عین اینکه در آخرین مرحله، عشق را از یک شهوت ساده جدا میداند و به آن صفا و رقتی روحانی میدهد، آن را از چهارچوب مسائل زندگی خارج نمیسازد و به چشم یکی از مواهب زندگی اجتماعی به آن مینگرد. اما شرقی عشق را در مافوق مسائل عادی زندگی جستجو میکند.
چرایی تقدس ازدواج در اسلام
ازدواج در اسلام، جنبه اخلاقی دارد، با اینکه یک امر شهوانی است، و این تنها امری است که با وجود اینکه پایه طبیعی و شهوانی دارد، جنبه اخلاقی نیز دارد. یعنی مثلاً هیچ وقت خوردن جنبه اخلاقی پیدا نمیکند، ولی ازدواج خودش جنبه اخلاقی دارد، و در میان غرائز شهوانی انسان، هر غریزهای که اشباع شود، اشباع آن تأثیری در معنویت انسان ندارد، جز غریزه جنسی. لذا ازدواج از نظر اسلام، سنت و مستحب تعبیر شده است و از منظر روایات هیچ بنایی را خداوند متعال محبوبتر از بنای تشکیل خانواده نزد خود نمیداند و آن را موجب بسط رزق و روزی دانسته و به زوجین در قرآن کریم قول موکد داده که اگر فقیر بودید خود خدا از فضل و رحمت خودش شما را غنی و بینیاز میسازد (نور- 32). بنابراین یکی از علل تقدس ازدواج در اسلام این است که ازدواج اولین قدمی است که انسان از خودپرستی و خود دوستی به سوی غیر دوستی بر میدارد. تا قبل از ازدواج فقط یک من وجود داشت و همه چیز برای من بود. اولین مرحلهای که این حصار شکسته میشود، یعنی یک موجود دیگری در کنار این «من» قرار میگیرد، و برای او معنا پیدا میکند کار میکند، زحمت میکشد، خدمت میکند، و نه برای من، بلکه برای او در امر ازدواج است. بعد که دارای فرزندان میشود دیگر «او»، و «اوها» میشود، و اینها قدمهای اولی است که انسان از حالت «منیت» و خودخواهی خارج میشود، و با عشق و محبت به سوی غیر دوستی میرود،و او هم مورد توجهاش قرار میگیرد. تجربه نشان داده است افرادی که در تمام عمر به خاطر هدفهای معنوی، مجرد زندگی کردهاند و نخواستهاند زن و بچه داشته باشند که مانع رسیدن آنها به معنویات شود، در همه آنها یک نوع نقص و لو به صورت یک خامی وجود داشته است. و این نشان میدهد که یک پختگی در روح و اخلاق انسان هست که جز در پرتو ازدواج و تشکیل خانواده و عشق به دیگران و همنوعان پیدا نمیشود. این را فقط باید از طریق ازدواج به دست آورد، و عشق به خدا را از این طریق باید به اثبات رساند.