۳۱۹- خاطره ای از سردار شهید قاسم میرحسینی: میرقاسم مالک اشترِ حاج قاسم ۱۴۰۰/۱۰/۲۸
به مناسبت سی و پنجمین سالگرد شهادت سردار شهید قاسم میرحسینی
خاطره ای از سردار شهید قاسم میرحسینی:
میرقاسم مالک اشترِ حاج قاسم
۱۴۰۰/۱۰/۲۸
سعید رضایی
سردار شهید قاسم میرحسینی، جانشین حاج قاسم سلیمانی در دوران فرماندهی لشکر 41 ثارالله کرمان بود که به عنوان یکی از شهدای شاخص سال 1400 معرفی شده است.
رهبر معظم انقلاب در تجلیل از این شهید فرمودهاند: «شهید حاج قاسم میرحسینی که از سرداران لشکر ثارالله میباشد، از آن شخصیتهای استثنایی و جالب است که من مردم سیستان را این گونه شناختم.»
***
شهید میرقاسم میرحسینی، دوم مرداد سال 1341 در روستای صفدرمیربیک از توابع زابل دیده به جهان گشود. وی کوچکترین فرزند خانواده حاج مرادعلی میرحسینی بود. میرقاسم تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای جزینک به پایان رساند و برای ادامه تحصیل رهسپار هنرستان کشاورزی شهر زابل شد. پس از اخذ مدرک دیپلم در سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در واحد پذیرش به خدمت در آمد و پس از چند ماه کار و تلاش صادقانه و خالصانه برای گذراندن دوره عالی برگزیده شد.
با شروع عملیات بیتالمقدس، میرحسینی به عنوان معاون یکی از گردانهای عملکننده در این عملیات شرکت کرد. سرانجام پس از آزادسازی و فتح خرمشهر برای دوره آموزش تکمیلی فرماندهی رهسپار تهران شد و پس از فراگیری آموزشهای لازم به تیپ 41 ثارالله(ع) پیوست.
قاسم میرحسینی در سال 1361 به عنوان فرمانده گردان شهید مطهری منصوب شد و پس از شرکت در عملیاتهایی چون رمضان و والفجر مقدماتی و با لیاقتی که فرماندهان در او سراغ داشتند او را به عنوان مسئول طرح و عملیات تیپ 41 ثارالله(ع) منصوب کردند.
وی در عملیات والفجر یک از ناحیه کتف و صورت مجروح شد. در سال 1362 سنت حسنه پیامبر(ص) را بجای آورده و ازدواج کرد. این سرباز گمنام
امام زمان(عج) در عملیات والفجر 3، سه شبانهروز چشم به هم نگذاشت تا این عملیات را ساماندهی کند.
در عملیات والفجر4 نیز ارتفاعات دره شیلر و پنجوین را با یاری خداوند و رشادت رزمندگان اسلام تصرف کرد. وی در عملیات خیبر به عنوان فرمانده تیپ منصوب شد و در این عملیات در جزیره مجنون پس از دلاوریهای فراوان بر اثر بمباران شیمیایی دچار مسمومیت گازهای سمی شد و به پشت جبهه اعزام و پس از آن به تهران منتقل شد.
سردار میرحسینی هنوز از بند جراحات وارد شده رها نشده بود که به مناطق عملیاتی برگشت و در عملیات میمک شرکت کرد تا اینکه ارتفاعات میمک را فتح نمود.
در سال 1363 مسئولیت طرح و عملیات لشکر 41 ثارالله(ع) به او واگذار شد. او در عملیات بدر دوباره بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن بعثی از ناحیه پا به شدت زخمی شد.
در سال 1364 به زیارت خانه خدا مشرف شد و در همان سال ایشان به سمت قائممقامی لشکر 41 ثارالله(ع) معرفی شد. در عملیات والفجر 8 پس از رشادتها و شجاعتهای نیروهای سپاه اسلام شهر فاو آزاد شد.
وی در عملیات کربلای یک که منجر به فتح ارتفاعات قلاویزان شد شرکت داشت و در کربلای 4 که مقدمه کربلای 5 بود خالصانه و شجاعانه جنگید و بعثیهای ظالم را از مرزهای کشور بیرون راند.
سرانجام این سردار رشید اسلام در سال 1365 در خاک مقدس شلمچه و در عملیات کربلای 5 پس از ساماندهی نیروها در حین عملیات بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به ناحیه پیشانی سر به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مزار وی در گلزار شهدای بخش جزینک شهر زهک قرار دارد.
درباره شهید میرحسینی، دو کتاب با نامهای «خورشید زابل» و «دلاورمرد سیستان» منتشر شده است. در بخشی از کتاب «خورشید زابل» آمده است: «خانواده شهید میرحسینی در میان اهالی با صفای سیستان چون خورشید میدرخشند. نورانیت این خانواده گرچه به خاطر دو شهید چشمگیرتر شده، ولی سابقه نیک آن ریشه در گذشته دارد. پدر ایشان همانطور که اشاره شد، ریشسفید طراز اول طایفه و منطقه به حساب میآید و به عنوان چهرهای ماندگار استان نیز مطرح است. مردم از مبارزات و درگیریهای او با خوانین و قلدران خاطرات خوشی دارند و تدین و دینداری او نیز بر کسی پوشیده نیست.»
روایت حاج قاسم از میرقاسم
شهید سپهبد قاسم سلیمانی نیز درباره شهید میرقاسم میرحسینی، میگفت:
«قاسم، بزرگ لشکر ۴۱ ثارالله بود که واقعا من امروز در هر مأموریتی جای خالی او را میبینم. شهید میرحسینی در بعد خودش در تمام صحنه جنگ، تک بود. در مورد شهید میرحسینی هرچه بگویم احساس میکنم اصلاً نمیتوانم حق او را ادا کنم. خیلی روح بزرگی داشت و یک مالک اشتر به تمام معنا بود. من نمیدانم مالک هم توی صحنه سخت محاصره جنگ مثل شهید میرحسینی بوده یا نبوده.
شهید میرحسینی فرماندهای بود که همه ابعاد یک فرمانده اسلامی را با تعاریف اصیل آقا امیرالمؤمنین(ع) دارا بود. با معنویتترین شخصیت لشکر ثارالله بود. صدای دلنشین آوای قرآن شهید میرحسینی را هر کس میشنید از خود بیخود میشد.
او یک سخنور بود و وقتی شروع به صحبت میکرد به قول بچهها «جادو» میکرد. تمام حرفهای خودش را با استناد به آیات و روایات نقل میکرد. من واقعاً احساس میکردم هیچ روحانی توی سن و سال خودش به پای ایشان نمیرسید. در بعد فرماندهی ما، باید بگویم ایشان در جلسات همیشه صائبترین نظرها را میداد. بهترین نظر, نظر شهید میرحسینی بود و در میدان عمل هم همانها بهوقوع میپیوست.
خدا را شاهد میگیرم که هیچ وقت در چهره شهید میرحسینی در سختترین شرایط، هراسی ندیدم. انگار در وجود این مرد چیزی بهعنوان ترس، هراس، دلهره و تردید وجود نداشت. اگر در محاصره بود همانطور صحبت میکرد که در اردوگاه صحبت میکرد. در حالی که رگبار گلوله از همه طرف میبارید و همه خودشان را در پناهگاهها پنهان میکردند، مانند پشت سنگری یا تپه خاکی... که تیر نخورند؛ اما این شهید عالیقدر میایستاد و ما همه مات و مبهوت حرکات او میشدیم. نگاه میکردم، ایشان را مثل کسی که در جنگهای قدیمی جلو دشمن رجز میخواندند، بچهها را بسیج میکرد، حرکت میداد و در آن صحنه شوخی میکرد.
خداوند این توفیق را به من داد که تقریباً از عملیات والفجر یک تا این اواخر که خیلی هم بود در خدمت ایشان باشم، من واقعاً این را میگویم که در همه شهدای جنگ تحمیلی خیلی دوستان بسیاری داشتم. در عملیات مختلف هیچکس را مانند ایشان ندیدم.
از زمانی که من در خدمت ایشان بودم، هیچ وقت ندیدم که نافله شبش ترک بشود. یا هیچ نافله شبی ندیدم که از شهید میرحسینی بدونگریه تمام شود و خدا شاهد است ما با گریه این شهید بزرگوار بیدار میشدیم. آدم عجیبی بود، دنیای بیکران معرفت بود.
میدیدم وقتی گردان دور ایشان حلقه میزد و ایشان میخواست سخنرانی کند از لحظهای که بسمالله میگفت تا انتهای صحبتش واقعاً مثل جوجههایی که مادرشان غذا را در دهانشان میگذارد همه حواسشان متوجه دهن مادر است، همه گردان مسحور ایشان میشد! محو ایشان میشد.
او ناجی همه عملیاتها بود در صحنه جنگ وقتی عراقیها پاتک میکردند و فشار میآمد، همین قدر که در جبهه میپیچید که میرحسینی آمد والله قسم انگار یک لشکر میآمد؛ اینقدر در کل جبهه تأثیر داشت.
در عملیات بدر یادم هست که وقتی عراقیها پاتک کردند، شهید میرحسینی رفت توی پاتک، توی اوج سختی آن لحظهای که همه به فکر برگشتن بودند، شهید میرحسینی رفت و آخرین نفر برگشت. من قطعاً شهید میرحسینی را ناجی همه عملیاتها میدانم. نقش شهید میرحسینی در یک کفه ترازو و نقش مابقی گردانها در کفه دیگر.
من هیچ جا ندیدم شهید از خودش تعریف کند که من ناجی فلان عملیات بودم و... گمنام گمنام. امروز قبر شهید میرحسینی مثل یک قبر عادی در یک جای دور افتاده است. هیچ کس نمیداند که یک شخصیت به این بزرگی در زابل میزیست که این وصف روزش بود و آن شبش.
در عملیات کربلای۴ بچهها خیلی نگران ایشان بودند. هیچ عملیاتی شهید میرحسینی بدون زخم از صحنه خارج نشد. از تمام عملیاتها زخمی بر بدن داشت. به بچهها گفته بود توی عملیات کربلای۴ نترسید که من شهید نمیشوم.
قبل از عملیات کربلای پنج شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم که گفت: تیر به اینجای من خواهد خورد و انگشتش را روی پیشانیاش گذاشت و همین طور هم شد و بیسیمهای لشکر ثارالله تا پایان جنگ دیگر صدای دلنشین و ارزشمند و پرمعرفت میرحسینی را نشنیدند. آن صدایی که برای همه بچهها چه کرمانی، چه رفسنجانی، چه زرندی، چه سیرجانی، چه هرمزگانی و چه بلوچستانی امیدبخش بود. دلنواز بود و دوست داشتنی. آن صدا خاموش شد.
البته نمیتوانستم باور کنم. در مقطع اول هم بچهها به من نگفتند و این خبر را خیلی با احتیاط به من دادند. هیچوقت خبر شهادت ایشان را از یاد نمیبرم. من در دو سه عملیات واقعاً از خدا میخواستم که پایان عمر من همین مقطع باشد. یکی همین عملیات کربلای۵ بود. خصوصاً وقتی خبر شهادت شهید میرحسینی را شنیدم.
احساس کردم که واقعا لشکر ثارالله منهدم و منحل شد و از همه مهمتر فکر میکردم شهادت ایشان تأثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای ۵ بگذارد. هیچ خبری مانند این خبر در لشکر ثارالله نمیتوانست غم ایجاد کند. تا آن مقطع هیچ حادثهای بهاندازه خبر شهادت حاج قاسم برای بچههای لشکر ثارالله سخت نبود. حتی آن کسی که در عملیات حضور داشت و برادرش را یا پسرش را از دست داده بود، عزادار شهید میرحسینی بود.
معنای تهاجم فرهنگی این است که بچههای ما چنین شخصیتهایی را نشناسند. جوانان باید چنین شخصیتهایی را برای خودشان الگو کنند. این یک الگوی ارزشمند و مجسم در عمر ماست، این را باید همه بشناسند و به همه شناسانده شود که ایشان از یک خانواده محترمی بود و بعد هم برادرش شهید شد. آن شهید بزرگوار دانشجو که توی سنگر کمین ایستاد و مقاومت کرد تا به شهادت رسید. خدا را قسم میدهیم به محمد(ص) و آل محمد به همه ما معرفت کافی برای شناخت این شخصیتهای ارزشمند و ادامه دادن راهشان را عطا کند.»
سخن شهید با قاسم سلیمانی در وصیتنامه
بخشی از وصیتنامه سردار شهید قاسم میرحسینی را میخوانیم:
سخنی با برادران عزیزم، همرزمها و همسنگرهای قدیمی، مخصوصا حاج قاسم سلیمانی! شاید مصلحت و مشیت حق بر این باشد که توفیق شهادت پیدا کنم و در این دارفانی همدیگر را وداع کنیم. لازم دیدم چند جمله به عنوان درددل و رهآورد چندین ساله جنگ و درسهایی که حقیر گرفتم و بعضیها را توفیق پیدا کردم به کار بندم و بعضیها را دیر متوجه شدم یادآور شوم.
۱- در جنگ هستید. هیچ برنامهای از پیامدهای زندگی شما را در امر جنگ و برنامهریزیهای آن سست و کم مقاومت نکند.
۲- علت عمده بریدن از جنگ و فشار ناشی از آن را باید در مسائل عقیدتی و روحی پیدا کرد. نه در کمبودهای آموزشی- کادری و تجهیزاتی، برای مثال اگر به قیامت- معاد- محشر و روز رستاخیز معتقد باشیم و باور کنیم همه هست و برحق هم هست، هرگز از مرگ فرار نمیکنیم و هرگز دل به دنیا نخواهیم بست؛ ولی چون روح ملکوتی نسبت به باورهای حضرت حق رشد کافی نکرده است و فنای درگاه عبودیت حق نگردیده است و قدرت کافی در برابر فشارهای مادی را ندارد.همیشه دل زدگی، کدورت، نیش زبان، زخم زبان زدن و بعضا بریدن از جنگ را فراهم میآورد.
۳- هیچ چیزی را به دل راه ندهید به حدی که الله شود و جای الله اصلی را بگیرد که حضرت حق سریعا از آن دل رخت برمیبندد.
۴- راحتیهای جنگ را سر همدیگر تقسیم کنید و مشکلات و سختیها را نیز چنین کنید.
۵-ردههای پایین همیشه قوت قلب ردههای بالا باشند و بالاییها پدر و برادر بزرگ پایینها.
۶- در پیشگاه خداوند شهادت میدهم بسیجیها اسوهها و سمبل رزمندگان زمان انبیا و اولیا هستند و نباید با بودن چند نفر غیربسیجی در لباس مقدس آنان، همه را به یک چشم دید.
۷- امت حزبالله، خانوادههای معظم شهدا، مفقودالاثرها و اسرا و جانبازان و سایر اقشار که ذیحق انقلاب اسلامی میباشند، به حق همراه امام و مقاوم با امام حرکت کردند و باید برادران جنگ بهعنوان پیشتازان این حرکت، گرمی و نشاط و حرارت و سرعت بیشتر از بقیه داشته باشند.
۸- من حقی بر گردن هیچ کدام از شما ندارم و انتظار دارم مرا عفو کنید و از سایر برادران آشنا برایم حلالیت و عفو طلب کنید و من اگر حقی داشته باشم همه را میبخشم.
در پایان صحبتم، سخنی با مسئولین رده بالا[تر] از لشگر، مخصوصا برادر شمخانی دارم که بنا به صحبت حضرت امام؛ منتظر نباشید تا قدرت بگیرید بلکه حرکت کنید تا قدرت بگیرید. انتظار میرود با توجه به نیاز استان سیستان و بلوچستان و ارزش استراتژیکی آن، با بودن کادر موجود در لشگر سرمایهگذاری شود و آنجا در قالب یگان مستقل ولی تحت امر لشگر ثارالله یا هر یگانی صلاح دیدند در جنگ خدمت کند و در راستای ارتش بیست میلیونی گامی بلند برداشته شود.
همسرم! شرمندهام که با سیاه کردن کاغذی سفید، قلب صاف و پاکت را تسلی میدهم. شاید لحظه موعود فرا رسد و از همدیگر در این دنیا جدا شویم. مواردی را که ذکر میکنم خوب به خاطر بسپاری.
تا زنده بودم نتوانستم حقی را که به گردنم داشتی، آن طور که شایسته است ادا کنم و همچون سایرین زندگی عادی و معمولی و پر از عاطفه را کنار هم سپری کنیم و شاید هم این نوع زندگی میراث انبیاء الهی و اولیای عظام و کرام باشد که برایمان ارث مانده است. معذالک میراث گرانبهایی است که باید قدر آن را دانست. همسرم! اینک که سفر نهایی در پیش است، همچون گذشته تو را به خدای متعال میسپارم؛ زیرا او بهترین نگه دارنده و پاسدار واقعی است.
همسرم در همه امور بر خدا توکل کن. از تنهاییهای دنیایی به او پناه برده، در ناامیدیها از خداوند امید جوی. در مصائب و بلاها و مشکلات زندگی که گردش معمول دنیاست، از صبر توشه گیر و در طریقت حضرت حق تلاشی مستمر داشته باش.
به احکام خوب عمل کن. همه وقت به یاد معبود اصلی باش. همیشه منتظر باش دست عنایت غیبی خداوند بر تو سایهافکن شود. دنیای فانی به هیچ کس وفایی نداشته است و نهایت کمال و غایت بلندی آن فناست. فنا در خدا و رسیدن به لقای پروردگار. مرگ همه را در کام خود میبلعد و چون مرگ حتمی است، معقول است مرگ، مرگ حسینی باشد و زندگی در جهان هستی، زمینه[ساز] سازندگی و حیات اخروی باشد و بهتر است با مرگ شرافتمندانه در پیشگاه انبیاء و اولیا و شهدا سر افکنده و خجل نباشیم.
همسرم! وقتی خبر شهادتم را به تو دادند، استوار و ثابت قدم، زینبگونه باش و همچون او به دور از جزع و فزع پیام رسان خون شهیدان باش، شاید بعد از شهادتم احساس تنهایی و آوارگی کنی و دنیا را بر خود تیره و تار تجسم کنی، در آن موقع لازم است بیشتر نماز بخوانی و اوقات فراغت را با قرآن و خود را به کارهای خانه مشغول کن. در رفت و آمدهای زندگی و حفظ صله رحم مواظب باشی، به دینت لطمه و آسیب نرسد؛ بلکه بر ایمانت افزوده گردد و بدان کسانی که از صابران جمهوری اسلامی و گردانندگان واقعی آن انتقاد کنند، با هر لحن و زبانی که باشد، مطمئن باش که اینان دشمن واقعی و خطرناک اسلام و انقلاب اسلامی و رهبری و امام عزیز میباشند و یا اینکه ممکن است دوست کم عقل و ناآگاه باشند. در هر صورت از آنها بر حذر باش و در دین و عاقبت زندگی خود خوف داشته باش.
همسرم! وصیت میکنم اگر فرزندم پسر بود، اسمش را حسین بگذارید؛ زیرا مسئولیت حسینی دارد و باید بار حسینیان را بردوش کشد، حسینوار زندگی کند و حسینوار بمیرد و اگر دختر بود اسمش را زینب بگذارید، زینبگونه فریاد بزند و زینبگونه بمیرد و از حضرت زینب و مظلومیت شهدای کربلای امام حسین (علیهالسلام) و ایران برایش لالایی بگو، برایش بگو حضرت زینب (س) خود، شهدای کربلا را دفن میکرد، یتیمان و کودکان را خود سرپرستی میکرد و خود شعار پیروزی خون بر شمشیر را فریاد زد. بگو پیامبر کربلای خونین و عاشورای سرخ گون امام حسین(ع)، حضرت زینب(س) بود که بعد از شهدای کربلای امام حسین(ع)، بنای کاخهای ظلم و جور یزیدیان را فروریخت...