۳۲۴- خاطره ای از شهدای گمنام که معجزه میآفرینند ۱۴۰۰/۱۱/۰۴
کامران پورعباس
در هر گوشه و کنار از خاک پاک جمهوری اسلامی ایران و در جای جای میهن اسلامیمان شهدای گمنام آرمیدهاند و هزاران نشان و بنای یادبود زیبا و باشکوه بر مزارشان برافراشته گردیده که نورشان به آسمانها میرسد و در وهله اول مایه زینت و افتخار و سرافرازیِ اهالی کوی و برزنی هستند که در آنجا به خاک سپرده شدهاند و در مرحله بالاتر مایه عزت و عظمت ملت قهرمان و شهیدپرور ایران اسلامی و تمامی آزادگان جهان و ملکوتیان و عرشیان هستند.
شهدای گمنام معجزه میآفرینند و کرامات عظیمی از این شهدای والا مقام و بلندمرتبه منقول و مشهور است.
در این گزارش چند نمونه از آنها را نقل مینماییم.
قهرمانی جهان با توسل به شهید گمنام
در فدراسیون کشتی، مزار و یادبود شهید گمنامی در فضایی زیبا و معنوی قرار دارد که چشم و چراغ کشتی جمهوری اسلامی ایران است. مراسم تشییع و تدفین این شهید والامقام که در سن ۱۹ سالگی در سال ۱۳۶۵، در عملیات کربلای ۵ و در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گردیده در ۸ بهمن ماه سال ۱۳۹۸ همزمان با شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) برگزار شده است.پیکر مطهر این شهید گمنام در فدراسیون کشتی و در کنار خانه کشتی شهید صدرزاده به خاک سپرده شده است.
مراسم رونمایی از مقبره این شهید والامقام هم در 5 شهریور 1399 همزمان با زادروز جهان پهلوان غلامرضا تختی و روز ملی کشتی در محل فدراسیون کشتی برگزار شده است. محمدرضا گرایی پهلوان کشتی کشورمان در مسابقات کشتی قهرمانی جهان با توسل به این شهید گمنام افتخار و شگفتی خلق نمود.
67 روز پس از کسب عنوان تنها طلای کشتی ایران در المپیک 2020 توکیو، محمدرضا گرایی در مسابقات جام جهانی نروژ در مهرماه 1400 هم با انگیزه و روحیه بالا روی تشک آمد و وقتی در راه رسیدن به فینال با نتیجه 6 بر 1 از قهرمان آسیا عقب افتاد، اراده عجیبش را به رخ دنیا کشید و در حالی که زمان زیادی هم تا پایان مسابقه نداشت، با ضربه فنی کار را یکسره کرد.
در فینال هم در یک کشتی کاملاً فنی، حریف روس را با نتیجه 5 بر 2 شکست داد تا اتحادیه جهانی کشتی در مورد او بنویسد: «این کشتیگیر توقفناپذیر است.»
کشتی فرنگی ایران آخرین بار در مسابقات جهانی ۲۰۱۴ ازبکستان توسط حمید سوریان به مدال طلا رسیده بود، اما در این دوره با کسب ۴ مدال طلا و
۲ برنز، بهترین نتیجه مدالی تاریخ کشتی فرنگی ایران در ادوار مسابقات جهانی را به دست آورد.به دنبال این موفقیت، حضرت آیتالله خامنهای پیامی به این شرح صادر فرمودند:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آفرین بر پهلوانان کشتی فرنگی کشور و مربی آنان که همه بهویژه جوانان را شاد کردند. انشاءالله موفق باشید.
سیّدعلی خامنهای
۱۹ مهر ۱۴۰۰
در بازگشت از مسابقات قهرمانی جهان، گرایی اعلام کرد مدال طلایش را به شهید گمنام کمپ تیمهای ملی کشتی اهدا مینماید. مراسم اهدای مدال پهلوان و قهرمان محمدرضا گرایی در کمپ تیمهای ملی کشتی که به نام شهید حاج قاسم سلیمانی مزین است و در جوار مزار شهید گمنام هشت سال دفاع مقدس برگزار گردید.
علیرضا دبیر رئیسفدراسیون کشتی در این مراسم گفت: حضور در این مراسم لیاقت میخواهد و خوش به حال آنهایی که در این فضاها اثرگذار بودهاند. دو سال پیش بود که با حضور این شهید بزرگوار در خانه کشتی مخالفت کردند، بزرگی به من گفت شهید خودش تصمیم گرفته که اینجا بیاید. آخر سر و در تمامی مخالفتها شهید خودش آمد. این اتفاقی که افتاده و بازسازی خانههای کشتی و نامگذاری خانههای کشتی به نام شهیدانهادی و صدرزاده صدقه سری همین شهید گمنام است. با وجود این شهید عزیز اصلا نمیدانیم نداری یعنی چی و مشکلات خودش حل میشود و الان هم بهترین کمپ کشتی دنیا را داریم. اینها خواستند گمنام باشند و این قابل ارزش است.
دبیر همچنین در این مراسم گفت: این شهید گمنام اینجا معجزه میکند. از معجزات این شهید گمنام طی همین دو سال باید یک کتاب هزار صفحهای نوشت. واقعاً ما معجزه داریم از این بزرگوار اینجا میبینیم و خوشحالم که کشتی با بودن این بزرگوار اینجا واسه همیشه عاقبت بخیره. شما قبل از رفتن دیدید تیم ما آمدند اینجا با هم میثاق بستند. قبل از اینکه بروند میآیند سر خاک شهید گمنام با او خداحافظی میکنند. این اتفاقات که واسه کشتی افتاده، شک نکنید که این شهید گمنام و تمام شهدایی که عکسشون تو سالن ما خورده، حتماً دعای اینها بوده و کمک کرده.
رئیسفدراسیون کشتی خاطرنشان کرد: کاری که گرایی انجام میدهد، کار دلش است و امیدواریم همه کار را برای خدا انجام بدهند. از گرایی مجدد ممنونم، چون در دنیا خیرش را دیدهای و در آخرت هم خیر ببینی. رضا گرایی در بدترین شرایط بدنی بود. کشتیگیری که در کمتر از شش ماه وزنش را سه بار کم کرد که خیلی کار سختی است. حالا رضا با شهید گمنام چه چیزی بست خودش میداند و خدایش، اما نشان داد که موفقیت را مدیون این شهید گمنام است.
محمدرضا گرایی در این مراسم گفت: خدا را شکر در این دو سال که داشتیم تمرین میکردیم برای مسابقات جهانی و المپیک، این شهید ۱۹ ساله آمدند و اینجا خاک شدند و دو سال با همه کشتیگیرها با این شهید داشتیم زندگی میکردیم. شهیدی که جانش را داد در شهادت، یعنی با خدا جانش را معامله کرد تا بتواند پرچم کشورش را آن بالا نگه دارد. حالا ما کشتیگیران با کشتی گرفتنمان نهایت سر و دستمان و رباطی زخمی میشود، اما اینها میآیند جانشان را با خدا معامله میکنند.
گرایی افزود: شبی که داشتیم اعزام میشدیم، من با این شهید قول و قراری گذاشتیم، حالا بین خودم و این شهید بماند. تصمیم گرفتم اگر مدال طلا بگیرم در مسابقات جهانی، این مدال را به پاس قدردانی از همه شهیدانی که جانشان را دادند برای این مملکت، اهدا کنم به این شهید عزیز. خدا را شکر توانستم مسابقات هم به مدال طلا برسم.
این قهرمان ارزشی در پایان ابراز داشت: علی آقا گفتند این شهید معجزه میکند. حالا معجزه شهید کجا بود؟ در کشتی وقتی فقط دوازده ثانیه مانده بود کشتی تمام بشود، 6 بر 1 عقب بودم. یک لحظه یاد آن شبی افتادم که آمدم بغل دست قبر این شهید. در این دوازده ثانیه واقعاً معجزه بود. یک معجزه بود که خدا را شکر این اتفاق افتاد و در آن دوازده ثانیه توانستم که کشتی را در بیاورم و به فینال راه پیدا کنم. آنجا یاد این شهید عزیز افتادم و قول و قراری که حالا بین خودمان گذاشتیم. خداراشکر فینال هم توانستم کشتی قشنگی بگیرم و به مدال طلا برسم و این لحظه که میخواستم این طلا را اهدا کنم به این شهیده بزرگوار.
در این مراسم پلاک شهید گمنام توسط فرزند شهید بسطامیپور بر گردن محمدرضا گراییانداخته شد.در پایان مراسم محمدرضا گرایی با حضور در مرقد شهید گمنام مدال خود را به شهید گمنام اهدا نمود.
همسایگان خوب
در شهرک واوان شهرستان اسلامشهر، حرم باشکوه و ملکوتی شهدای گمنام واقع شده است که مزار پنج شهید گمنام در آن قرار دارد.این شهدای گرانقدر از قافله شهیدان عملیاتهای رمضان، خیبر، بدر، والفجر هشت و کربلای پنج هستند.
معجزات و کرامات عظیمی از این شهدای گمنام نقل گردیده است.خاطرهای از یکی از همسایگان این شهدای گرامی که بسیار معروف است و در کتابها و منابع متعددی منتشر گردیده است، را به نقل از یکی از خادمان شهدا ذکر مینماییم:
«قرار بود در نزدیکی منزل ما پنج شهید گمنام را به خاک بسپارند. من، یکی از مخالفین دفن شهدا بودم! با اینکه به شهدا ارادت داشتم، اما حس میکردم منزل ما در کنار قبرستان قرار خواهد گرفت، در نتیجه ارزش مالی خود را از دست خواهد داد.لذا پیگیری کردم که شهدا در جایی دیگر دفن شوند. اما با عنایت خدا پیگیری من عملی نشد! مراسم برگزار شد. پنج شهید گمنام در کنار منزل ما در شهرک واوان در اطراف تهران به خاک سپرده شدند. من هم بسیار ناراحت!
فشار روانی و ناراحتی من بیشتر به خاطر پسرم بود. پسر دوازده ساله من مدتها بود که از ناحیه استخوان پا دچار مشکل بود. به طوری که دیگر قادر به راه رفتن نبود. این موضوع بیشتر مرا عصبانی و ناراحت میکرد....
یک شب در عالم خواب دیدم جوانی خوش سیما نزدیک من آمد. چهره بسیجیان زمان جنگ را داشت. ایشان جلو آمد. سلام کرد و گفت: ما حق همسایگی را خوب ادا میکنیم. گرچه نمیخواستی ما در کنار منزل شما دفن شویم، اما حالا که همسایه شدیم حق گردن ما دارید!
بعد در مورد فرزند مریضم صحبت کردم و گفت: برای شفای پسرت رو به قبله بایست و سه مرتبه با توجه بگو: الحمدالله.
در همین حال هیجانزده از خواب پریدم. رو به قبله ایستادم. با توجه و حضور قلب سه بار گفتم: الحمدالله. بعد هم نماز را خواندم و خوابیدم.
صبح پسرم مرا از خواب بیدار کرد! به راحتی راه میرفت! انگار تا کنون هیچ مشکلی نداشته! بیماری پسرم به طور کامل برطرف شده بود!...
با عنایت خدا و نظر لطف شهدای گمنام فرزند من دیگر هیچ مشکلی ندارد.
حالا دیگر شهدای گمنام یک مهمان همیشگی دارند. هر روز صبح برای تشکر و ادای احترام و رعایت حق همسایگی به کنار مزار آنها میروم. این عنایت خدا بود که ما همسایگان به این خوبی پیدا کردیم.»
معجزه شهدایی و امام رضایی
ابراهیم هادی شهید گمنامی است که فرمانده گروه چریکی شهید اندرزگو در جنگ تحمیلی بود.وی در 22 بهمن سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
ابراهیم ميگفت: «بعد از توكل به خدا، توسل به حضرات معصومين مخصوصاً حضرت زهرا سلام الله علیها کارسازه».
توسلهای ابراهيم در جبهه بيشتر به حضرت صديقه طاهره بود و هميشه روضه حضرت رو ميخواند. همیشه و همه وقت به یاد حضرت فاطمه زهرا(س) بود و ارادت خاصی به مادر سادات داشت.
حماسهآفرینیهای عظیم ابراهیم در عملیاتها که نقل محفل رزمندگان بود، با توسل به حضرت صدیقه طاهره انجام شده بود.ابراهیمهادی بارها به دوستانش گفته بود که شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا در عالم برزخ هستند.
سرانجام نیز پس از پنج روزه محاصره در کانال دوم فکه، پس از تمام شدن مهمات و با لبان تشنه، همیشه و همه وقت به یاد حضرت زهرا بود و بیبی دو عالم را مادر میخواند و برایش اشک میریخت.
ابراهیم و شهدای گردان کمیل با ذکر نام مادر سادات به شهادت رسیدند.برخی از شهدای گمنام، چه در این منطقه و چه در مناطق دیگر، به خواب دوستان شهیدشان میآمدند و پیغام میدادند که ما دوست داریم گمنام و غریب در کنار مادر رزمندگان، حضرت زهرا بمانیم؛ زیرا شهدای گمنام مورد عنایت خانم حضرت زهرا هستند.
پیکر شهید ابراهیمهادی در تفحصهای پس از جنگ تحمیلی یافت نشد. در قطعه 26 بهشت زهرا سنگ یادبود نمادینی برای شهید ابراهیم هادی بر روی مزار یکی از شهدای گمنام نصب شده است.
روی این سنگ مزار، این عبارت نقش بسته است: «به یاد همه شهدای گمنام که مثل مادر سادات قبر و نشانی ندارند.»
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان شهید ابراهیمهادی در کتابی با عنوان «سلام بر ابراهیم» چاپ گردیده است.
دلنوشتههایی که بسیاری از خوانندگان این کتاب پس از مطالعه آن نوشتهاند و از راههای مختلف منتشر شده است، حکایت از آن دارد که بسیار تحت تأثیر قرار گرفته و به طور معجزهآسایی متحول گردیدهاند.
در نظر گرفتن رضای خدا در همه امور، معنوی شدن، نمازخوان شدن، با حجاب شدن، چادری شدن، در پیش گرفتن توکل و توسل، روی آوردن به اخلاق و رفتار و گفتار حسنه، باگذشت شدن و فداکار شدن، حل شدن مشکلات بزرگ در اثر مدد گرفتن از شهید ابراهیم هادی، بسیار در دلنوشتهها وجود دارد.
در شانزده مهر 1396 گزارشی با عنوان «شهیدی که خیلیها را متحول کرد» در مورد شهید ابراهیمهادی در صفحه فرهنگ و مقاومت منتشر شد که یکی از تیترهای صفحه یک روزنامه کیهان را نیز به خود اختصاص داده بود. پس از چاپ این گزارش در روزنامه کیهان، استقبال گستردهای از آن در سراسر کشور شد.
زندگینامه شهید ابراهیمهادی و نمونههایی از دلنوشتههای کسانی که با خواندن کتاب متحول شدهاند، در این گزارش نقل شده است.
در کتاب سلام بر ابراهیم2 خاطرهای از یکی از خواهران جامعهالقرآن کهنوج به این شرح نقل گردیده است:
«ماجرای ما از پانزده سال قبل آغاز شد. زمانی که باردار بودم. ماههای آخر بارداری حال و شرایط من بد شد. ماه هشتم بارداری بودم که دکتر گفت: بچه در شکم شما مرده! شوکه شدم. خیلیگریه کردم. سراغ چند پزشک دیگر و...
گفتند: یک درصد احتمال دارد بچه زنده باشد. در همین شرایط نیز باید سریع سزارین کنیم و بچه را درآوریم.
آن شب متوسل به امام رضا(ع) شدم. گفتم: فرزندم را از شما میخواهم. اگر پسر و زنده بود، نامش را رضا میگذارم.
عمل جراحی انجام شد. ناباورانه فرزندم سالم به دنیا آمد. ولی وزن او نهصد گرم بود. با نذر و نیاز این بچه بزرگ شد، اما با مشکلات. دیر زبان باز کرد. سه سالگی راه افتاد.
پسرم مراحل رشد را طی کرد. اما ضعف جسمی همواره با او بود. تا پایان دوره راهنمایی این وضع ادامه داشت.
برای ورود به دبیرستان به دلیل دور بودن، همسرم مخالفت کرد و گفت: فرزند ما مشکل داره و نمیتونه این مسیر طولانی رو بره.
سال تحصیلی شروع شد و رضای ما خانهنشین شد. خیلی برایش ناراحت بودم. خودش هم خیلی اذیت میشد. نمیدانستم چه کنم.
آن ایام به کلاسهای جامعهالقرآن کهنوج میرفتم. مسئول آنجا یک روز برای ما در مورد شهدا صحبت کرد و کتاب یک شهید را به ما داد و گفت: حتماً این کتاب را بخوانید. برای دهه فجر مسابقه کتابخوانی داریم.
نام کتاب سلام بر ابراهیم بود. آن شب کتاب را شروع کردم. با خاطرات این شهید خیلیگریه کردم.آخر شب بود که کتابم را بستم و زیر بالش گذاشتم. همینطور با این شهید درددل کردم تا خوابم برد....به محض اینکه خوابم برد، احساس کردم درب اتاق باز شد. شهید ابراهیمهادی وارد شد، درحالیکه یک کاسه در دست داشت.من با تعجب نگاه میکردم. شهید جلو آمد و کاسه را در مقابل من گرفت. داخل کاسه چند برگه بود. مثل حالت قرعهکشی.یکی از این برگهها را برداشتم. روی آن نوشته بود: «دخیلش کن».با تعجب گفتم: دخیلش کنم؟ به کی؟ به کجا؟
ابراهیمهادی گفت: به همان کسی که فرزند نهصد گرمی شما را به اینجا رساند. به امام رضا(ع).
از خواب پریدم. با خودم گفتم: چطور پسرم را دخیل کنم. چطور رضا را به مشهد ببرم. اصلاً شرایط مالی خانواده ما خوب نبود. گفتم: خدایا با کدام پول پسرم را مشهد ببرم.اما با خودم گفتم: خدا وسیلهساز است. حتما خودش کمک میکند.
صبح فردا به جامعهالقرآن آمدم. خوابم را برای مسئول مؤسسه تعریف کردم. گفت: انشاالله خیر است. حتماً برو مشهد.
گفتم: آخه شرایط مالی نداریم. از طرفی چند بار تا حالا این بچه را بردم مشهد، اما تغییری نکرده.
مسئول مؤسسه گفت: اگر خدا بخواهد، شرایط سفر جور میشود. این بار که مشهد رفتی به
امام رضا(ع) بگو: من را ابراهیم هادی فرستاده. هرچه شما امام رئوف(ع) بخواهید ما قبول میکنیم.
روز بعد خبر دادند که از طرف سازمان تبلیغات، چند نفر از اعضای هیئت را به مشهد میبرند.
ما هم اسم نوشتیم. چند روز بعد، به طرز عجیبی نام ما هم در قرعهکشی برای مشهد انتخاب شد!
هفته بعد ناباورانه در حرم امام رضا(ع) بودم. همراه با پسرم رضا که مشکل حرکتی داشت.
رو به حرم آقا گفتم: من رضا را خدمت شما آوردم. من حواله شده از طرف شهید ابراهیمهادی هستم. هرطور صلاح میدانید....
به لطف خدا و عنایات امام رضا(ع) بعد از سفر مشهد، روز بهروز حال پسرم بهتر شد.
او به دبیرستان رفت و درسش را ادامه داد و اکنون در کارهایش موفق است.»
راهگشا بودن توسل به شهدای گمنام
عیسی پاک شریفی جوان 20 ساله دیروز از بچههای گروه جهاد سازندگی در جبهه و راوی دفاع مقدس امروز است.این یادگار گرامی دفاع مقدس تعریف مینماید:
«سال 73 در همان منطقه [منطقه عملیاتی فتح المبین]، تعدادی شهید پیدا شد. بچههای تفحص در حال جمع کردن پیکرها بودند که دیدند یکی از شهدا دو دبه پلاستیکی در دستش است. یکی از دبهها ترکش خورده و دیگری درش بسته و ترکش نخورده بود. در این دبه بعد از دوازده سال آب خنک و گوارایی وجود داشت. این ماجرا از عنایت خدا بود.»
عیسی پاک شریفی ارادت مردم به شهدا را قابل ستایش خواند و این ارادت را حاصل عشق به
امام حسین(ع) و کربلایش، امام زمان(عج) و انتظار ظهورش دانست. این جهادگر انقلابی معتقد است:
«مردم رزمندگان هشت سال دفاع مقدس را در قاموس یاران امام حسین(ع) و سربازان امام زمان(عج) میبینند.»
پاک شریفی در مورد عنایت شهدا در زندگیاش میگوید: «هر جا که گرهای در کارم خورده، به شهدا خصوصاً شهدای گمنام توسل کردهام و تا به امروز جواب گرفتهام.»
وی تعریف میکند: «شهدای گمنام معجزه میکنند. روزی کاروانی از تهران به فتح المبین آمد. خانمی بیتاب، در شیارهای این منطقه سوزناک زیر لب زمزمه میکرد و آه نالهاش بلند بود. دخترهایی که آنجا بودند، کمکش کردند تا آمد و بالای تپه فتحالمبین نشست. رو به دخترها گفت: پسرم در این منطقه شهید شده و نه پیکر و نه پلاکی از او برایم نیامده است. در این شیارها که میخواستم راه بروم؛ ترسیدم بر روی استخوانهای پسرم راه بروم. اینجا ذرهای از حال حضرت زینب(س) را درک کردم. این مادر شهید به دخترها توصیه کرد تا پیرو ولایت فقیه، نظام و انقلاب باشند.»
شهدای گمنام، زندگی عیسی پاک شریفی را تحت عنایت خود قرار دادهاند و از آنها خاطرات بسیار دارد. او به دلنوشتههای زائران اشاره کرد که در آنها جوانی نوشته بود:
«من گذشته خوبی نداشتم. اینجا که آمدم شهیدی را در خواب دیدم. به من گفت: یا مرا انتخاب کن یا دوستان نابابت را. من شهید را انتخاب کردهام و تلاش میکنم گذشتهام را جبران کنم.»