در صفحه فرهنگ و مقاومت دوبار از شهید ناصر ابدام، اولین شهید امر به معروف و نهی از منکر کشور یاد کردیم و زندگینامه و خاطرات این شهید والامقام را منتشر نمودیم.
شهیدی که فقط در عزای امام حسین(ع) گریه میکرد. شهیدی که در راه نماز جمعه و در حال انجام فریضه نهی از منکر به خاطر تذکر لسانی از یک اراذل و اوباش که مزاحم ناموس مردم بود، قداره در قلب و بدنش فرو میرود و با بدن پاره پاره و لبان تشنه به شهادت میرسد.
در این گزارش یک نمونه از دلنوشتههایی را نقل مینماییم که در جریان یکی از مسابقات برگزار شده با محوریت گزارشهای کیهان اتفاق افتاده است.
بسم ربّ الشّهدا
تأثیری که این مقاله [زندگینامه شهید ناصر ابدام] روی من داشت، یک کتاب چند صد صفحهای نمیتونست داشته باشد.
بنده دختری هستم که در خانوادهای بزرگ شدم که پایبند به احکام اسلامی هستیم و به واسطه شغل پدرم (بازنشسته اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران) آشنایی نسبی با زندگینامه برخی از شهدای جنگ تحمیلی دارم؛ ولی تا به حال اسم این شهید بزرگوار را نه جایی دیده بودم و نه در رسانهها دیده و شنیده بودم.
جانفشانیِ زیبا و عاشقانه و امام حسینی
با مطالعهای که در مورد زندگی شهدا داشتم، فهمیدم که خداپرستی، سادهزیستی، اعتقاد فراوان به معاد، پیرو مکتب امام حسین بودن، پایبندی به مسائل شرعی و خواندن نماز شب و... مکتب فکری همه شهدا بوده و هدفشان شهادت و پیوستن به امام شهیدان، سرور و سالار شهیدان، آقا اباعبداللهالحسین(ع) بوده است.
مُردن فرجام همه انسانهاست؛ ولی زیبا مُردن و به زیبایی رسیدن برازنده هر کسی نیست. زیبا مُردند آنها که عاشقانه به خداوند جان باختند و چه زیبا بُردند. باشد که راه را گُم نکنیم و قدم در راه نیکفرجامان بگذاریم.
یاد خاطرهای افتادم که تعریف کردنش خالی از لطف نیست. بنده دانشجو در یک شهر غریب بودم و به خاطر انجام کار پژوهشی مجبور بودم ساعتهای زیادی در دانشگاه بمانم. در یک روز زمستانی در مسیر برگشت از دانشگاه به خوابگاه در حالی که هوا تاریک هم شده بود، از فاصله 10 یا 20 متری روبهروی من، سه تا پسر داشتند میآمدند. همان لحظه که دیدمشان، خیلی ترسیدم. خیابان هم خیلی خلوت بود شروع کردم به خواندن آیهًْالکرسی. شاید باورتان نشود، ولی یکیشان که از همه هیکلیتر بود، با صدای بلند موقعی که از کنارم رد میشد، گفت: میخواستیم مزاحمت شویم ولی حالا که دیدیم محجبهای کاری به کارت نداریم. همان موقع خدا را شکر کردم و خوشحال بودم که رعایت حجابم همچون صدفی مروارید عفت من را حفظ کرده.
اسوه فضایل نیک
وقتی زندگینامه این شهید سرافراز را خواندم اولش خیلی ناراحت شدم که بدحجابی یکی مثل من، باعث ریخته شدن خون نوجوان 15 سالهای شده که غیرت و بزرگواری و دفاع از ناموس فوقالعادهای در خونش جریان داشته که حتی ناموس بقیه را هم ناموس خودش میدانسته و میخواسته ازش محافظت کند.
فقط میتوانم بگویم احسنت به چنین پدر و مادری که چنین شهید بزرگواری تربیت نمودند که با وجود سن کم اسوه خداپرستی، دفاع از ناموس، کمک به بندگان خدا و اسوه فضایل نیک بوده.
متأسفانه در دورهای زندگی میکنیم که شاهدیم خیلی از مرد و زنهای جامعه ما با به نمایش گذاشتن مسائل خصوصی زندگیشان و عکسها و فیلمهای بدحجاب به دنبال شهرت و جذابیت و کسب درآمد هستند. جای افسوس و حسرت دارد که مسائل دینی و حیا و عفت و آبرو در بخشی از جامعه کمرنگ شده.
مبلّغِ مکتب حضرت زهرا
خطاب به مادر شهید بزرگوار میگویم:
مادرم! مادر عزیزم! شما مادر همه خوبیها و فضایل اخلاقی هستی. مادری مثل شما، مثل مدرسهای میماند که شهید بزرگوارش در همه کلاسهای درس آن، معلم فضایل اخلاقی بوده؛ معلمی که با حرکت شجاعانه و جوانمردانه خودش به من و امثال من فهمانده که خواهرم حجابت یادگار حضرت زهراست؛ عفت تو عین مروارید در دل صدفه و من مبلّغ مکتب حضرت زهرام که حسینوار شمشیر کشیدم و به میدان رفتم و در آخر خونم ریخته شد ولی پیامم در همه زمانها و ادوار باقی میماند. از همینجا دستانتان را میبوسم و از خداوند منّان برای شما و شهید بزرگوارتان خیر آخرت را خواستارم. چنین فرزند پاک و آسمانی صفتی را فقط مادری مثل شما میتواند در دامان پاکش پرورش دهد.