مرد محترمى از طلبههاى بسيار فاضل بود. مرد بسيار روشنفكر و متدينى است.
اول بارى كه اين آدم، كلاهى- غیر معمم - مىشود، وقتى كه وارد يكى از مجامع مىشود، تمام دوستان و رفقايش او را كه مىبينند شروع مىكنند به حمله كردن و تحقير كردن.
آنچنان او را ناراحت و عصبانى مىكنند كه با اينكه طبعاً آدم حليمى است، برمىگردد يك حرف بسيار منطقى به آنها مىزند. مىگويد:
رفقا! من يك حرفى با شما دارم: شما دوست دشمنانتان هستيد و دشمن دوستانتان.
برايتان توضيح مىدهم:
من فردى هستم مثل شما؛ مثل شما فكر مىكنم، مثل شما به خدا و قرآن و پيغمبر و ائمّه معتقدم، مثل شما درس خواندهام، مثل شما تربيت شدهام. من با شما در هزار چيز اشتراك دارم.
حداكثر به قول شما يك گناه مرتكب شدهام
- اگر اين گناه باشد- لباسم را عجالتاً تغيير دادهام، رفتهام دنبال كارى، كسبى، زندگىاى.
فرض مىكنيم اين گناه باشد. شما با من آنچنان رفتار مىكنيد كه مرا مجبور مىكنيد كه با شما قطع رابطه كنم.
و يك انسان هم كه بىارتباط نمىتواند باشد، مجبورم بعد از اين با صنف مخالف و دشمن شما دوست باشم، چون شما داريد به زور مرا از خودتان طرد مىكنيد. پس به اين دليل، شما دشمن دوست خودتان هستيد كه من باشم. ولى شما دوست دشمنانتان هستيد.
بعد مثال مىزند، مىگويد: فلان شخص در همه عمرش هيچ وقت اساساً تظاهرى هم به اسلام نداشته است، علامتى از اسلام در او نبوده، به قرآن و اسلام اظهار اعتقاد نكرده است، معروف است به اينكه ظالم و ستمگر و فاسق و شرابخوار است. همين آدم كه شما از او انتظار نداريد، يكدفعه مىبينيد آمد به زيارت حضرت رضا. همهتان مىگوييد معلوم مىشود آدم مسلمانى است.
اين دفعه وقتى او را مىبينيد، با او خوش و بش مىكنيد. يعنى از هزار خصلت او نهصد و نود و نه تاى آن بر ضد شما و دين شماست. چون از او انتظار نداريد، همينقدر كه يك زيارت حضرت رضا آمد مىگوييد نه، معلوم شد مسلمان است.
اما در مورد آن كسى كه از هزار خصلت، نهصد و نود و نه خصلتش مسلمانى است، يك خصلتش به قول شما خلاف است، به خاطر اين خصلت مىگوييد اين ديگر مسلمان نيست و از حوزه اسلام خارج شد.
پس شما دوست دشمنانتان هستيد يعنى كمك به دشمنانتان مى كنيد و دشمن دوستانتان هستيد يعنى در واقع دشمن خودتان هستيد.
* مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى(حماسه حسنی 1و2)) ؛ ج17 ص252-253- با ویرایش جزئی