۳۵۲ - دفــتـر خــاطــرات ســـرو قــامــتـان: آسمان پرستاره و پرحماسـه خو نین شهر ۱۴۰۱/۰۳/۰۱
کامران پورعباس
به مناسبت یومالله سوم خرداد و سالگرد حماسه الهی، تاریخی، عظیم و ماندگارِ آزادی خرمشهر، درود میفرستیم بر تمامی شهدای دفاع مقدس و یادی میکنیم از برخی شهدای سرافرازِ خونینشهر.
شهیدان بختور و فرحان اسدی
ماهها قبل از حمله همهجانبه ارتش بعث عراق و شروع رسمی جنگ تحمیلی، جابهجایی و تحرک گسترده بعثیها در خطوط مرزی حکایت از نیات سوء صدام داشت؛ حتی در ۲۱ خرداد ۱۳۵۹، پاسداران خرمشهری آقایان موسی بختور و عباس فرحان اسدی در درگیریهای مرزی با رژیم بعث عراق به شهادت رسیدند و بهعنوان نخستین شهدای خرمشهر شناخته شدند و شهادتشان نیت صدام برای شروع جنگ را برملا کرد. ده روز قبل از تهاجم همهجانبه دشمن نیز درگیریهای شدیدی رخ داد و بعثیها به پاسگاههای مرزی حملهور میشدند؛ لذا مدافعان خرمشهر، مقاومت خرمشهر را 45 روزه میدانند، نه 35 روزه.
شهیدان سیدحسین و سیدعلی حسینی
خاطرات خانم سیده زهرا حسینی از نخستین روزهای جنگ در خرمشهر در کتابی با عنوان «دا» منتشر شد که از همان اول بسیار با استقبال مواجه شد و بهعنوان کتاب برگزیده معروف و به سرعت بالغ بر یکصدبار تجدید چاپ گردید. رهبر معظم انقلاب اسلامی این کتاب را کتاب بسیار خوب و قابل طرح در سطح جهانی دانستهاند.
مطابق مطالب مندرج در این کتاب، خانواده سيده زهرا حسيني از روستاي كردنشين زرينآباد دهلران در استان ايلام به شهر بندري بصره در جنوب عراق مهاجرت كردند و او و چهار خواهر و برادرش در بصره به دنيا آمدند.
پدرش سیدحسین حسینی به دلیل مبارزاتی که علیه رژیم بعثی داشت، دائم تحت تعقیب استخبارات عراق بود و در نهایت دستگیر و شکنجه و زندانی شد. یکبار وقتی خانواده به ملاقاتش رفتند، وی را در قفسي آهني يافتند در حالی که انگار تمام بدنش خشک شده بود، کمر و زانوهایش خمیده شده بود و نمیتوانست راحت راه برود. خانواده به خرمشهر رفتند و پدر هم مدتي بعد به آنها پیوست.
در دوران طاغوت، پدر برای انجام کارهایی به ایلام میرود. از قضا همان روزها پادگان ایلام را منفجر میکنند. ساواک پدر را بهعنوان مظنون حادثه دستگیر کرد و سه، چهار ماه در زندان بود.
در اوج مبارزات انقلابی، خانوادگی در مبارزات ضدطاغوت در خرمشهر بسیار فعال بودند بهویژه پدر و برادر شهیدش.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، غائله خلق عرب پیش آمد که هدف اصلیشان جدا کردن خوزستان از خاک ایران و الحاق آن به عراق بود. نیروهای انقلابی از جمله خانواده حسینی در برابرشان ایستادند و بالاخره درگیری آغاز شد که اوج آن سه روز طول کشید و با این حرکت، غائله خلق عرب سرکوب شد.
با آغاز جنگ تحمیلی و تهاجم گسترده بعثیها به خرمشهر و به شهادت رسیدنِ عده زیادی از مردم، همین که اعلام کردند جسد شهدا در گورستان روی زمین مانده است، سیده زهرا حسینی که در آن هنگام دختری هفده ساله بود به یاری غسالان شتافت و با شهامت و مقاومت روحی کمنظیری در کار غسل و کفن و دفن شرکت کرد. در هر کاری که پیش میآمد، از امدادگری، زخمبندی، حمل مجروحان، تعمیر و آمادهسازی اسلحه، پختوپز و توزیع امکانات فعالیت داشت. خواهر کوچکترش را هم در کارها شرکت داد.
پدر و برادرانش جزو مدافعان شهر بودند و قهرمانانه جنگیدند. پدرش سیدحسین حسینی سجاده و جعبه نوارهای قرآن و ضبطش را زیر آتش توپ و تانک همراه داشت و دائم نوار قرآنش روشن بود.
به گفته یکی از همرزمانش: اصلاً ناامیدی توی این مرد راه نداشت. عراقیها که هجوم میآوردن طرفمون، میخواستیم فرار کنیم، آقا سید آراممان میکرد؛ چنان به ما روحیه میداد که فکر میکردیم رستم هستیم. ... زیر آتش توپ وتانک نمازش رو میخوند.
پدر در 5 مهر 1359 به شهادت رسید. سید علی حسینی، یکی از برادرانش شهادتطلب و در پی شهادت بود. یکبار وقتی مادرش به او گفته بود: علی، کی عروسی تو رو ببینم؟ گفته بود: عروسی من روز شهادت منه. وقتی مرا به طرف قبرم میبرند، من به حجلهام وارد میشوم. من دوست دارم با خونم خضاب کنم.
سید علی، به فاصله کوتاهی از پدر در 10 مهر 1359 به شهادت رسید و در کنار مزار پدر به خاک سپرده شد.
سیده زهرا در خاکسپاری پدر و برادر همهکاره بود و و با دست خود آنان را در گور نهاد.
مادر سیده زهرا در مراسم خاکسپاری سیدحسین حضور داشت اما تا ماهها نگذاشتند تا از شهادت سیدعلی خبردار شود.
بعد از چهار ماه، پدربزرگ سیده زهرا اذان نماز صبح را میدهد و شروع به خواندن مرثیه عاشورا به زبان عربی میکند. تکتک یاران مولا حسین(ع) را مقتلخوانی و با صدای بلند شیون میکند. از مولا حسین(ع) میخواند و هنگامی که به علیاکبر(ع) میرسد، به دخترش میگوید سیدعلی تو هم به علیاکبرِ حسین پیوست.
خود سیده زهرا جانباز جنگ تحمیلی است و در جریان دفاع از خرمشهر ترکشی در نخاع او جای گرفت و مجروح گردید.
برادر دیگرش سیدمنصور، در جبهههای جنگ تحمیلی و بعد از جنگ در پاکسازی مناطق آلوده به مین و در تفحص شهدا در خرمشهر و بهعنوان مدافع حرم در سوریه مجاهدت نمود و بارها مجروح شد و سرانجام در سال 1396 بر اثر جراحات بهجا مانده از جنگ به شهادت رسید.
شهید بهنام محمدیراد
بهنام میگفت: من غلام امام حسین(ع) هستم.بهنام عاشق امام حسین بود و در دفاع از کشورش به امام حسین اقتدا کرد.
بهنام محمدیراد نوجوان 13 سالهای است که پا به پای مدافعان خرمشهر با دشمن بعثی مبارزه کرد. با وجود سن کم و جثه بسیار کوچک، آموزش اطلاعاتی دیده بود. خودش را خاكي و موهايش را آشفته ميكرد و گريهكنان در میان نیروهای عراقی میرفت و وانمود میکرد مادرش را گم کرده و اطلاعات جمع مینمود و بازمیگشت و اطلاعات به دست آمده را به نیروهای خودی گزارش میداد.
گاهی نیز به نبرد مستقیم با دشمن بعثی میپرداخت و سرانجام با اصابت ترکش به قلب کوچک و نازنینش به مقام عظمای شهادت نائل گردید و بهعنوان «اولین شهید دانشآموز کشور»، «اولین شهید 13 ساله دفاع مقدس»، «اسطوره مقاومت مردم خرمشهر» و «یکی از آفرینشهای انقلاب اسلامی» معروف شد. همرزمانش از او با عنوان «قاسم کربلای ایران» و «سقاي كوچك كربلاي خرمشهر» نیز یاد نمودهاند.
برای بچهها سلاح و آب و غذا میآورد و در اثنای جنگ و گریزی که در شهر جریان داشت یار و کمک حال بچهها بود. گاهی نیز از غفلت همرزمانش استفاده میکرد و به دل دشمن میزد. منفجر کردن تانک، به غنيمت گرفتنِ اسلحه و نارنجک، اسير كردن و هلاکت بعثیها از وی نقل شده است.
سرانجام در اثر اصابت ترکشهای خمپاره به قلب و سرش در 28 مهر 1359 به شهادت رسید.
مادرش در عید قربان، به فاصله کوتاهی قبل از شهادتش، در خواب دیده بود که در یک دشت سرسبز، حضرت امام حسین(ع) سوار بر اسب از راه رسیدند و بهنام را با لبان خندانش سوار بر اسب نموده و با خود بردند.
شهید سید محمدعلی جهانآرا
شهید سید محمدعلی جهانآرا در شکلگیری سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسی داشت و ابتدا مدتی مسئولیت واحد عملیات و سپس فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده گرفت. همزمان جهاد سازندگی خرمشهر را نیز پایهگذاری کرد. وی اوایل سال ۱۳۶۰ با حفظ سمت فرماندهی سپاه خرمشهر، به سمت فرماندهی سپاه پاسداران اهواز و سرپرستی ستاد منطقه هشت سپاه منصوب شد.
خاکی بودن، مردمی بودن و شهادتطلب بودن، ویژگیهای بارزش بود. در نخستین روزهای آغاز جنگ، با نیروهای بسیار محدود و بدون پشتیبانی از مرکز، توانستند تنها با اتکا به ایمان و بسیج نیروهای مردمی در برابر لشکر ۱۲۰ هزار نفری و تا دندان مسلح رژیم بعثی مقاومت جانانه و حماسی و حیرتانگیز انجام دهند که این مقاومت افتخارآمیز تأثیر بسیار زیادی در معادلات و تحولات بعدی جنگ داشت.
جهانآرا در خط مقدم و در موقعیتهای خطرناک در خونینشهر جنگید. با وجود اینکه فرمانده سپاه خرمشهر بود، خود را یک بسیجی میدانست و ارتباط بسیار نزدیک، تنگاتنگ، عاطفی و برادرانه با نیروهایش داشت و در قالب رفاقت و برادری امورات را پیش میبرد. به قول معروف بر قلوب و دلها فرماندهی میکرد. همرزمانش میگفتند: او در جبهه جنگ مثل یک پدر بود و از همه حمایت میکرد.
خیلی خوشبرخورد، خوشسخن، گشادهرو، متواضع، فروتن و در عین حال بسیار خداترس و دلسوز بود.
عشق و علاقه زیادی به حضرت امام خمینی داشت و تکیه کلامش این بود: «من مخلص و چاکر امام هستم.» و اینکه: «مادامی که به خدا اتکا داریم و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم.»
در عرصه نظامی، تجمیع نیروها، جابهجایی بهموقع آنها، تهیه سلاح و تصمیمات بهموقع از ویژگیهای ممتازش بود.
این متفکر و فرمانده بزرگ، سرانجام در هفتم مهر ۱۳۶۰ در سانحه هوایی سقوط هواپیمای سی۱۳۰ همراه با یارانش به شهادت رسید.
شهید سیدعبدالرضا موسوی
با آغاز جنگ شهید سید عبدالرضا موسوی از اولین روزهای درگیری در مرز تا جنگ تن به تن در خرمشهر حضور داشت و در بسیج و هدایت رزمندگان نقش فعالی را عهدهدار بود. تا اینکه در ۱۹ مهرماه ۵۹ در نبردی تن به تن با مزدوران عراقی زخمی شد ولی پس از مدتی استراحت دوباره به جبهه بازگشت. بعد از شهادت جهانآرا، فرمانده سپاه خرمشهر شد.
با یک موتور مرتباًً در خط مقدم جبهه میرفت و به هماهنگی گردانهای مستقر در خط میپرداخت.
به امام خمینی علاقه عجیبی داشت و همیشه پیامها و سخنرانیهای امام را مطالعه و پیگیری و تحلیل مینمود و همه اوقات با یک حرمت خاصی از ایشان یاد میکرد و اطاعت کامل خویش را از فرامین امام ابزار مینمود.
در شب شهادتش در چادر فرماندهی به شدت ناله میکرد و نهجالبلاغه و دعای کمیل و قرآنی را که همیشه به همراه داشت، میخواند.
سرانجام در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱، هنگامی که مشغول سرکشی به گردانهای مستقر در خط مقدم بود، پس از آوردن آمبولانس برای چند زخمی، زیر خط آتش شدید دشمن، بر اثر اصابتترکش توپ به شهادت رسید.
شهید سید ابوالحسن میرسالاری
طلبه شهید سید ابوالحسن میرسالاری در خانوادهای متدین از سادات میرسالار در شهرستان هفتگل در شمال استان خوزستان دیده به جهان گشود.
از همان دوران کودکی علاقه فراوانی به انجام فرائض دینی از جمله نماز و روزه داشت و قبل از رسیدن به سن تکلیف آنها را ادا میکرد. بسیار مومن و صادق بود. توکل به خدا و اخلاص در عمل دو ویژگی مهم شهید است. با اوجگیری انقلاب اسلامی با اینکه نوجوان بود ولی پا به پای مردم در راهپیماییها و محافل دینی شرکت مینمود.
سید ابوالحسن میرسالاری در 17 سالگی در عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر شرکت کرد و در 22 اردیبهشت 1361 به فیض شهادت نائل آمد.
شهید حمید ایرانمنش
شهید حمید ایرانمنش معروف به حمید چریک از فرماندهان لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس بود.
بعد از انقلاب به عضویت سپاه کرمان در آمد و در کردستان با ضدانقلاب جنگید. بهخاطر شجاعت و جسارتش در مبارزه با ایناشرار به او حمید چریک میگفتند. پس از بازگشت از کردستان به جبهه جنگ رفت و در عملیات مختلف شرکت کرد و با شایستگی تمام فرمانده گردان شد. حمید در اواخر عملیات فتحالمبین در اثر برخورد ترکش مجروح شد و از هوش رفت. فردای آن روز به هوش آمد و خود را در محاصره بیست عراقی دید. خودش را به مردن زد و دعا کرد کهای امام زمان، من هر کار کردم، برای رضای خدا بود و برای اعتلای دین اسلام. خودت مرا نجات بده.
بعثیها به سویش آمدند و حتی لگدی هم زدند؛ اما چون فکر کردند مرده است، رفتند. ده دقیقه بعد دو سرباز عراقی دیگر آمدند. باز هم خود را به مردن زد. اما این دو برادر عراقی با بغض او را سرباز (امام) خمینی خطاب کردند و وقتی جیبهایش را گشتند و مهر، قرآن و عکس امام را درآوردند، به صدام فحش دادند و گفتند که این سرباز محمد(ص) و علی(ع) است.
به دلش افتاد که این لطف امام زمان(عج) است و حرکتی کرد تا متوجه شوند زنده است.
او را به سنگرشان بردند و غذا دادند. بعضی از عراقیها که فارسی بلد بودند، گفتند که به زور آنها را به جبهه آوردهاند. دکترشان معاینه و پانسمانش کرد. تمام تنش پر ازترکش بود و دردناک. سوار تانکش کردند تا به عقب منتقل کنند. در یک لحظه وقتی خدمه تانک پیاده شدند و دید کسی دور و برتانک نیست، از فرصت استفاده کرد و کمی سینهخیز و کمی به حالت دو به سمت سنگرهای خودی آمد.
پس از مداوا دوباره به جبهه رفت و در عملیات بیتالمقدس با رزمی متهورانه به شهادت رسید.
پیکر مطهرش بعد از نه روز که روی شنهای داغ خوزستان افتاده بود، به عقب منتقل گردید. بیست گلوله به شکم و سینهاش خورده بود و گلولهای به پشتسرش. صورتش روی شنهای داغ بدجوری سوخته بود. با این وجود آن قدرتر و تازه و تمیز بود که انگار نه انگار چند روزی در آن هوای گرم روی زمین مانده است.
شهیدان حاجیشاه و محمدیزاده
شهیدان شهناز حاجیشاه و شهناز محمدیزاده در مكتب قرآن خرمشهر مشغول فعالیتهای مذهبی بودند که جنگ آغاز شد.
این دو خواهر شجاع با شروع جنگ تحمیلی به همراه خواهران دیگر كه در شهر مانده بودند، امدادگری و آذوقهرسانی به رزمندگان را انجام میدادند. هم امدادگری میکردند و هم اسلحه به دست میگرفتند. سرانجام در هشتم مهر 1359 در هنگام رساندن آذوقه بر اثر تركش خمپاره به شهادت رسیدند.
شهید محمد مختاری
ناوبان سوم محمد مختاری کرچگانی از تکاوران نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است.
در سال ۱۳۴۶ به نیروی دریایی ارتش رفت. دوره غواصی با ژرفای زیاد را در بندرانزلی گذراند و در شمار نخستین گروهی بود که آموزش دورههای برتر کماندویی را در انگلستان با رتبه یکم به پایان رساند.
از ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۹ مربی تکاوران نیروی دریایی بود و همه تکاوران را آموزش داد. با آغاز جنگ تحمیلی، داوطلبانه به همراه دستهای از تکاوران رهسپار خرمشهر شد. این تکاوران ناکامیهای بسیاری به عراقیها تحمیل کردند.
در روز سوم آبان، غرب خرمشهر به دست عراقیها افتاد بود و توپخانهشان پل این شهر را زیر آتشبار خود داشت. چند نفر از تکاوران به همراه فرماندهشان در شرق خرمشهر در فرمانداری گرفتار شده و آذوقه و مهماتشان تمام شد.
محمد مختاری که در پیکارهای خیابانی تانکهای بیشمار عراقی را نابود کرده بود، داوطلبانه خودرویی را پر از مهمات کرده و زیر آتش دشمن جلوی فرمانداری میرساند که در همین هنگام تکتیرانداز دشمن پیشانی او را نشانه رفته و آرپیچیزن عراقی نیز خودرو را به آتش میکشد و به شهادت میرسد.
شهيد محمدحسن شريفقنوتي
شهيد محمدحسن شريفقنوتي مدتی نماينده شوراي شهر اردکان و پس از آن دادستان انقلاب بروجرد بود. با شروع جنگ تحميلي، نخستين ستاد كمكرساني و پشتيباني جنگ را در بروجرد داير كرد و براي كمك به جبهههاي نبرد، در سوم مهر 1359 همراه كارواني متشكل از 21 كاميون آذوقه به خرمشهر رفت. پس از بازگشت از خرمشهر، گروههايي از جوانان بروجرد را سازماندهي كرد و دوباره به خرمشهر بازگشت.
در حالي كه نيروهاي مردمي به پيروي از دستور امام خميني براي مقابله با دشمن و دفاع از انقلاب اسلامي و كيان كشور بهطور داوطلب وارد خرمشهر ميشدند، شهيد شريفقنوتي به آنها آموزشهاي خاص ميداد و گروههاي چريكي تشکیل میداد و آنها را در مكانهاي حساس خرمشهر مستقر ميكرد.
در 24 مهر 1359، خودروی وانتش در كمين مزدوران بعثی قرار گرفت و ماشين را به گلوله بستند. حدود 7 تا 8 گلوله به بدن شيخ اصابت كرد. در كوچه بعدي ماشين را با آرپيجي زدند. در حالی که لباسها و كفشهايش پرخون شده بود، به اسارت گرفته شد.
بعثيها عمامهاش را برداشته و روي سرنيزه گذاشتند و اطرافش رقص و پايكوبي كردند و نعره زدند: اسرنا الخميني (ما يك خميني را اسير كرديم). او را ميزدند و به زمين ميانداختند، اما این شیرمرد انقلابی بلند ميشد و به عربي فصيح فرياد ميكشيد: امروز يزيد زمان، صدام است و حسين زمان، خميني. از بيرق يزيد بيرون بياييد و زير پرچم حسين(ع) قرار بگيريد.
فرمانده سيهچهره عراقيها با سرنيزه كلاشنیكف به سمت شيخ حملهور شد و سرنيزه را به شقيقهاش فرو كرد.
از شيخ فقط تكبير و آيه «انالله و انا اليه راجعون» شنيده ميشد تا به شهادت رسید.
شهید محمدرضا دشتیزاده
بعد از اشغال خونینشهر، رزمندگان خرمشهری مقر سپاه پاسداران را بیرون از شهر در کنار جاده آبادان، در ساختمان هتل پرشین سابق برپا کردند و بلافاصله برای بیرون راندن دشمن بعثی از خرمشهر، تدابیری را اندیشیدند. قدم اول شناسایی شهر بود و به دست آوردن اطلاعات از موقعیت دشمن و نیروها و ادوات و امکاناتش.
مسئولیت این کار مهم با جوانی به نام محمدرضا دشتیزاده بوشهری بود. او با چند رزمنده خرمشهری توانستند در مدت کوتاهی با ادوات بسیار سادهای مثل تیوب چرخ تراکتور و طناب و تخته، نوعی قایق بسیار ساده بسازند و با عبور از کارون، خود را به شهر برسانند.
هنوز یکماه از سقوط خرمشهر نمیگذشت که شناساییها شروع شد. محمدرضا که طی روزهای مقاومت، یکی از فرماندهان اصلی مقاومت بود، همراه دوستانش شبها وارد خرمشهر میشدند و یکی، دو روزی میماندند و اطلاعات بسیار مفیدی از دشمن و موقعیت نیروهایش جمعآوری میکردند. این شناساییها تا یک سال و نیم بعد که عملیات بیتالمقدس آغاز شد، همچنان ادامه داشت و در آزادسازی خرمشهر بسیار کارساز و مفید بود. محمدرضا در آذرماه سال 1359، وقتی از شناسایی برمیگشت، در کنار کارون به شهادت رسید.
شهید محمد هاشمی
شهید محمد هاشمی جوانترین شهید استان سیستان و بلوچستان است. با وجود سن کمی که داشت با رضایت پدر و مادرش وارد بسیج گردید و به اهواز منتقل و بهعنوان بیسیمچی به خط مقدم اعزام گردید و در 10 اردیبهشت 1361 در عملیات بیتالمقدس در سن ۱۴ سالگی به شهادت رسید. او جبههها را دانشگاه خودسازی میدانست.
در وصیتنامه شهید آمده است:
«اول به پدران و مادران که فرزندانشان را به جبهه نمیفرستند، بفرستند به جبههها. آیا غیراز این است که خدا به آنها فرزندانـشان را داده است؟ پس چرا به راه خدا نمیفرستید؟ زیرا که این فرزندان شما براي خدا هـستند رشد کامل اسلامی و فرهنگی آنها آرزوي شماست. پس چرا به جبههها نمـیفرسـتید تـا در دانشگاه خودسازي شرکت کنند.»
شهید جمشید برون
پاسدار شهید جمشید برون از اولین مداحان شهید دفاع مقدس بود که در خرمشهر در خون مطهرش غلتید. به اباعبداللهالحسین(ع) ارادت خاصی داشت و ذکر نام او از زبانش نمیافتاد. هر وقت مشکلی برایش پیش میآمد به امام حسین(ع) متوسل میشد. مداح بود و بیشتر برای اباعبداللهالحسین(ع) نوحه میخواند. هر جا فرصتي مييافت، بسيجيان و پاسداران را گردهم ميآورد و از غربت شهداي خرمشهر نوحه سر میداد. در نوحهخوانیهایش از تكتك شهداي خرمشهر و آبادان نام ميبرد. در 5 اردیبهشت 1361 بهدلیل اصابت آرپیجی در سن 23 سالگی به شهادت رسید.
شهید احمد شوش
در دوران طاغوت به خدمت سربازی رفت. در پی دستور امام خمینی مبنی بر ترک پادگانها و مراکز نظامی، از پادگان فرار کرد و تمام توان و وقتش را صرف مبارزه با حکومت شاه کرد. در تصرف شهربانی و دژبانی شاهنشاهی در خرمشهر نقش اساسی داشت.
بهدنبال پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل کمیتههای انقلاب اسلامی، فرمانده کمیته در خرمشهر شد.
توسط منافقین شناسایی و ترور و به شدت مجروح شد و برای معالجه به آلمان رفت.
پس از معالجه و بهبودی به سوریه رفت و از آنجا به کمک برادران فلسطینیاش شتافت. در چند عملیات در فلسطین اشغالی شرکت کرد و تجارب خود را به مبارزان فلسطینی انتقال داد. دوره آموزش جنگهای نامنظم را در لبنان دید. پس از چهار ماه به وطن بازگشت و در مسئولیتهای رئیس جهاد سازندگی خرمشهر، فرمانده انتظامات استانداری خوزستان و فرمانده کمیته انقلاب اسلامی اهواز فعالیت کرد.به دنبال حمله وحشیانه حکومت بعث صدام، گروهی از رزمندگان را در مسجد سلمان فارسی اهواز سازماندهی کرد و به جبهه شتافت و شکارچی تانک در خرمشهر شد.
فرمانده بود اما بیشتر از نیروهای تحت فرماندهیاش تلاش میکرد. سرانجام در هشت مهر 1359 که برای شناسایی به نزدیکیهای پلنو رفته بود، مورد هدف گلولههای دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.
شهید مصطفی کبریایی
امیر سرلشکر شهید مصطفی کبریایی یکی از فرماندهان شهید نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران است.
در دوران طاغوت وارد دبیرستان نظام ارتش در تهران شد. پس از طی موفقیتآمیز دوره عالی پیاده به دانشکده افسری منتقل و مسئولیت فرماندهی و استادی یگانهای دانشجویی را برعهده داشت و تا پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به تربیت و آموزش دانشجویان پرداخت که افسران تربیتیافته وی با شایستگی تمام در طول هشت سال دفاع مقدس خوب درخشیدند.
در سال ۱۳۵۸ به لشکر ۹۲ زرهی اهواز منتقل و در گردان ۱۵۸۱ دژ خرمشهر بهعنوان افسر عملیات گردان منصوب شد. پس از نبردهای شبانهروزی در صحنه کارزار دفاع از خرمشهر، در ۱۶ مهر ۱۳۵۹ بر اثر اصابت ترکش توپخانه دشمن به شهادت رسید.
شهید قاسم خسروی
در جاده منتهی به پلیسراه خرمشهر، مقاومت استوار قاسم خسروی و همرزمان معدودش، سدی محکم در برابر عبور نیروهای بعثی ایجاد کرده بود. آنها، در حالی که تنها به اسلحه سبک مجهز بودند، هفت روز مقاومت کردند و در نهایت همگی به شهادت رسیدند. شهید استوار قاسم خسروی در حالی که بدون داشتن هیچ موضع و سنگری، دشمن را هدف قرار میداد، رجز میخواند که: من زنده باشم و تو به خاک من تجاوز کنی. او یک هفته حرکت ستون عراقی را در پلیسراه خرمشهر به عقب انداخت و سرانجام دشمن با به شهادت رساندن وی و همرزمانش توانست از پلیس راه عبور کرده و وارد خرمشهر شود.
شهيد مهدي تهمتن
سرگرد شهيد مهدي تهمتن به دانشكده افسري نيروي زميني رفته و پس از گذراندن دوره افسري، بهعنوان دانشجوي ممتاز شناختهشده و در ستاد نيروي زميني در لويزان مشغول به خدمت میشود. پس از آن جهت تدريس علوم نظامي به دانشكده افسري میرود. با آغاز جنگ تحميلي، به دعوت شهيد سرلشکر نامجوي فرمانده وقت دانشكده، بهصورت داوطلبانه به جبهههای جنوب میرود و در 24 مهر 1359 در حالي كه فرماندهي گردان آفندي لشکر 92 زرهي را برعهده داشت، در حال مبارزه مستقيم و تن به تن با دشمن متجاوز در خرمشهر به شهادت میرسد.
شهید عباس شعف
عباس شعف بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد مجموعه سپاه پاسداران شد و بعد از گذراندن دوره مقدماتی آموزشی، برای گذراندن دورههای پیشرفته وارد فرودگاه مهرآباد شد. پایان دوره آموزشی پیشرفته عباس با آغاز جنگ تحمیلی همزمان شد.در یکی از عملیاتها در منطقه بازیدراز به شدت مجروح شد. ماجرا از این قرار بود که شب دوم اردیبهشت ۱۳۶۰ با نیروهایش تا عمق مواضع دشمن نفوذ کرده بودند. دشمن از همه سمت آنها را زیر آتش گرفته بود. لحظهای رگبار گلولهها و آتش خمپارهها قطع نمیشد. ناغافل ضربهای محکم به سینهاش خورد و به زمین کوبیده شد. از همه جای بدنش خون جاری بود. بعثیها بالای سرش آمدند. یکی از آنها لگدی به پهلویش زد و با پوتین دست شکستهاش را فشار داد. درد تمام وجودش را گرفت، ولی صدایی از دهانش بیرون نیامد. همین کار باعث شد تا تیر خلاص نزنند.
یکی از پاهایم خرد شده بود، دست راستش شکسته بود، ترکشی پهلویش را سوراخ کرده بود و چند ترکش ریز و درشت هم سر و صورتش را غرق خون کرده بود. در آن ظلمت شبانه و سرما، غرق مناجات بود. مدتی بعد همرزمش رسید و پیکرش را روی دوش انداخت و به گمان اینکه به شهادت رسیده است، او را به معراجالشهدا برد. در آنجا علائم حیاتی را در او دیدند و سریع به بیمارستان منتقلش کردند و بعد از مدتی بهبودی حاصل شد.
پس از بهبودی دوباره در جبههها حضور پیدا کرد. در عملیات دیگری در سرپل ذهاب بهعنوان فرمانده گردان میثم تمار تیپ ۲۷ محمد رسولالله(ص) بار دیگر مجروح شد، اما با وجود جراحت باز در جبهه حضور پیدا کرد و در 2 خرداد 1361 در مرحله سوم آزادسازی خرمشهر در حال ورود به خرمشهر به کمین نیروهای بعثی خورد و بعد از درگیری شدید به شهادت رسید.
شهید انشاءالله رضایی
انشاءالله رضایی بعد از سپری کردن آموزشهای لازم، بهعنوان پزشکیار عازم جبهه دارخوئین شد و حدود دو ماه و نیم در این جبهه مشغول خدمت شد. پس از آن مدتی را در بهداری سپاه بروجرد به خدمت گذراند و دوباره عازم جبهه شد و در عملیات بیتالمقدس به یاری مجروحان شتافت.
پس از پیروزی افتخارآمیزِ رزمندگان اسلام در این عملیات و آزادسازی خرمشهر، به مسجد جامع خونینشهر رفت. در 5 خرداد 1361، به درگاه خداوند متعال راز و نیاز میکرد که به هنگام نماز در محراب عبادت با اصابت ترکش خمپاره به سرش به شهادت میرسد.