۵۸ - سید ابوالحسن موسوی طباطبایی: به مناسبت ۲۵ شوال سالروز شهادت امام صادق علیهالسلام ۱۴۰۱/۰۳/۰۴
به مناسبت ۲۵ شوال سالروز شهادت امام صادق علیهالسلام -
سیره امام صادق(ع) در برخورد با منصور عباسی
۱۴۰۱/۰۳/۰۴
امام صادق علیهالسلام ۱۷ ربیع الاول سال ۸۳ هجری در مدینه متولد شد و ۲۵ شوال ۱۴۸ در سن ۶۵ سالگی به وسیله سمّ مهلکی که منصور دوانیقی برای حاکم مدینه فرستاده بود به شهادت رسید و در بقیع دفن شد. آن حضرت در ۳۱ سالگی به امامت رسید و مدت امامت حضرتش ۳۴ سال بود. (۱۱۴- ۱۴۸هق)
دوران امامت آن حضرت مصادف بود با سالهای حکومت رو به افول و متزلزل امویان و آغاز عصر بنیعباس. در سال ۱۳۲ با کشته شدن مروان، حکومت اولاد امیه به پایان رسید و قدرت به عباسیان منتقل گردید و ابوالعباس سَفّاح حکومت را به دست گرفت. وی تا سال ۱۳۷ به مدت پنج سال بر مسند قدرت نشست و پس از او برادرش منصور دوانیقی به خلافت رسید و تا سال ۱۵۸ به مدت ۲۱ سال حکومت کرد. وی در دهمین سال خلافت خود امام صادق علیهالسلام را به شهادت رسانید. مقاله پیش رو نگاهی به این دوره ده ساله دارد.
شخصیت منصور دوانیقی
دارایی منصور را پس از هلاکتش ششصد میلیون درهم و چهارده میلیون دینار برآورد کردهاند.(تتمه المنتهی۲۰۳) با این وجود وی بسیار لئیم و بخیل بود و لقب دوانیقی(جمع دانِق) را به جهت رذیلت بخل و خساستش بر او نهادهاند. زیرا دانِق(معرب دانگ در فارسی) به معنای پولیاندک و معادل یک ششم درهم است و این، اشاره و کنایهای بر سختگیری منصور نسبت به اموال خود و حسابگری وی دارد.
منصور شخصی سفاک و بداندیش بود که آشکارا با امام صادق(ع) دشمنی میکرد و بارها آن حضرت را برای کشتن به بغداد احضار نمود. او فرد نیرنگ بازی بود که در ریختن خون، هیچگاه به خود تردید راه نمیداد. وی در ستمگری، بیپروا و در کشتار افسار گسیخته بود. ابن هبیره که از معاصران منصور است او را چنین وصف میکند: من کسی را در جنگ یا صلح مکارتر، نفرتانگیزتر و هوشیارتر از منصور ندیدهام. وی ابومسلم فرمانده سپاه عباسی را به قتل رسانید و عموی خود عبدالله بن علی را که امان داده بود کشت(پیشوایان هدایت ۸/ ۲۶۵)
امام صادق(ع) با وجود تقیه شدیدی که در برابر این شخصیت خونریز داشت از بیان حقایق خودداری نمیفرمود و به تعبیر امروزی، مبارزهای نرم را شیوه خود قرار داده بود. به نمونههایی از این نوع برخورد امام اشاره میکنیم:
۱. منصور در نامهای به امام صادق(ع) نوشت چرا مانند دیگر مردم با ما معاشرت نمیکنی؟ امام پاسخ داد: ما چیزی(از دنیا) در اختیار نداریم که برای حفظ آن از تو بترسیم و شأنى از آخرت در تو نیست که به امید آن به نزدت آییم. نه در نعمتی هستی که به تهنیت آن ملاقاتت کنیم و نه خود را صاحب مصیبت میدانی که برای تسلیت به حضورت برسیم. منصور نوشت برای نصیحت و خیرخواهی با ما مصاحبت داشته باش. امام جواب داد: کسی که دنیا را میطلبد تو را نصیحت نمیکند و آنکه جویای آخرت است با تو همنشین نمیشود. (بحار الانوار ۱۸۴/۴۷)
۲. روزی مگسی سمج منصور را به تنگ آورده بود و مرتب بر سر و رویش مینشست و او آن را از خود میراند. سرانجام رو به امام صادق(ع) کرد و با لحنی اعتراضآمیز گفت چرا خداوند مگس را آفرید؟ امام فرمود: «لِیُذِلّ بِهِ الجَبّارین؛ برای آنکه ستمگران را حقیر و زبون سازد!
۳. بعضی افراد نزد منصور از امام صادق(ع) سعایت کردند. وی بسیار خشمگین شد و حکم دستگیری آن حضرت را صادر نمود. هنگامی که امام حضور یافت، منصور رو به ایشان کرد و گفت ای جعفر! میدانی که رسول خدا(ص) به پدرت علی بن ابیطالب(ع) فرمود اگر نمیترسیدم گروهی از امتم درباره تو همچون مسیحیان نسبت به عیسی مسیح غلو کنند، در شأن و مقامت سخنی میگفتم که از هر کجا عبور کنی، مردم خاک پای تو را برای شفا بردارند. علی(ع) نیز فرمود دو گروه درباره من به هلاکت افتادهاند با آنکه تقصیری متوجه من نیست؛ یکی دوست غلوکننده و دیگری دشمن افراطگر. آنگاه منصور ادامه داد: علی(ع) این سخن را از آن جهت فرموده است تا عذر آورد و بفهماند از اعتقاد آنها رضایت ندارد و چنانچه حضرت عیسی نیز در برابر مسیحیان سکوت میکرد، خداوند او را عذاب میفرمود.
اما ای جعفر بن محمد! مگر نمیدانی مردم نسبت به تو چه اعتقادات خرافی دارند؟ این که عقاید آنان را رد نمیکنی و از سخنانشان خشنود هستی، آیا موجبات خشم خداوند را فراهم نمیآوری؟! ابلهان حجاز و مردمان فرومایه تو را یگانه زمانه، ناموس دهر، حجت و نماینده خداوند، مخزن اسرار الهی، میزان عدالت و چراغ هدایتی میدانند که خداوند آن را برافروخته تا مردمان را از تاریکیها به سوی نور هدایت کند.
آنان معتقدند خداوند عمل کسی را که منکر مقام تو است نمیپذیرد و در قیامت برای او ارزشی قائل نیست. آنها شأنی را به تو نسبت میدهند که فاقد آن هستی و منزلتی را باور دارند که در تو وجود ندارد! پس سخنی بگو زیرا اولین کسی که زبان به حق گشود جدّت رسول خدا(ص) بود و نخستین تصدیق کننده او نیز پدرت علی بن ابیطالب(ع) بود و سزاوار است که تو از آنان پیروی کنی و راه ایشان را بپیمایی.
هنگامی که منصور از اباطیل خود زبان در کام کشید و سکوت کرد، امام صادق(ع) لب به سخن گشود و چنین فرمود: «من شاخهای از درخت بارور نبوت و فروغی از چلچراغ خاندان رسالتم. ادب آموخته فرشتگان و پرورده دامان کریمان و آغوش نیکمردانم. من چراغی فروزان از مشکات خاندان نور و روشنایی هستم و تا روز حشر برگزیدهای جاوید از نسل منتخبانم.»
منصور نگاهی به حاضران کرد و گفت او با این سخنان، مرا به دریایی عمیق و مواج افکند که ساحل آن ناپیداست واندیشمندان در آن سرگردان و غواصان در ژرفنای آن غرقهاند و راه به جایی نمیبرند این همان استخوان گلوگیر خلفا است که نه میتوان تبعیدش کرد و نه او را کشت و اگر نه آن بود که هر دو از یک نژاد پاکیزه و یک شاخسار بلند هستیم که میوهای گوارا و شیرین دارد، در بارهاش تصمیمی ناپسند میگرفتم...(همان۱۶۷)
۴. پس از کشته شدن محمد و ابراهیم فرزندان عبدالله بن حسن، منصور شخصی به نام شیبهًْ بن عفان را به فرمانداری مدینه منصوب کرد. وی در روز جمعهای بر منبر رفت و آنچه توانست از امیرمؤمنان(ع) بدگویی کرد و بر علویان نسبتهای ناروا از قبیل فتنه انگیزی و اختلاف افکنی در میان مسلمانان داد و افزود آنان ادعای مقامی را دارند که شایستهشان نیست. از این رو هر کدام در گوشهای از زمین به خون آغشته شده و به قتل میرسند.
مجلس در سکوتی از بهت و وحشت فرو رفته بود. به ناگاه مردی برخاست و گفت این نسبتهای ناروا لایق خودت و کسی است که تو را به این منصب گمارده است. بدانای آنکه بر مرکب دیگری نشسته و توشه غیر خود را میخوری! شرمساری و سرافکندگی سزاوار تو است. آنگاه رو به جمعیت کرد و گفت آیا شما را از سبک میزانترین مردم و زیان کارترین آنان آگاه نکنم؟ او کسی است که آخرت خود را به دنیای دیگری بفروشد و آن شخص همین مرد فاسق است! مردم سکوت کرده بودند و شیبهًْ بن عفان بدون هیچ پاسخی از مسجد خارج شد. راوی گوید پرسیدم این مرد کیست؟ گفتند او جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب است(همان ۱۶۵)
همانگونه که اشاره شد منصور دوانیقی بارها تصمیم به قتل امام صادق(ع) گرفت و برای عملی کردن قصد خود، آن حضرت را احضار میکرد. اما هر دفعه به خواست پروردگار، حیله آن ملعون به شکست میانجامید. گاه به ربیع وزیر خود دستور میداد که جعفر بن محمد(ع) را در حالی که بر روی زمین میکشی نزد من بیاور تا او را به قتل برسانم و در وقت دیگر به ابراهیم جبلّه امر میکرد لباس امام را به دور گردنش بپیچ و کشانکشان نزد من آر تا سر از بدنش جدا سازم. چه بسا هنگامی که امام حضور مییافت، از دادن نسبتهای ناروا به آن سلاله پاکان مانند «فتنه انگیزی، حسادت، برانگیختن مردم و برپاکردن آشوب» کوتاهی نمیکرد. گاه شمشیر خود را از غلاف بیرون میکشید تا امام را به قتل برساند اما هر بار خداوند شر او را برطرف میساخت تا حدی که از کردار خود پشیمان میشد و آن حضرت را با احترام بازمیگرداند. منصور به جایگاه رفیع امام صادق(ع) واقف بود و به ربیع میگفت این شخص که چون استخوانی در گلو نفس را بر من بسته داناترین شخص روی زمین است!
سرانجام آن تاریک دل سیه روی که تاب پرتو افشانی خورشید فروزان حقیقت را نداشت، نقشه شوم خود را عملی ساخت و امام را مسموم کرد و به شهادت رسانید.
در تشییع پیکر پاک امام صادق(ع) ابوهریره عجلی چنین سرود:
أقولُ وَ قَد راحوا بِه یَحملونه
عَلی کاهل مِن حاملیه و عاتقِ
أ تَدرونَ ماذا تَحمِلونَ إلی الثَری
ثَبیراً ثوی من رأسِ عُلياءَ شاهقِ
غداهًًْ حَثى الحانونَ فوقَ ضَريحِه
تُراباً و أولى كان فوقَ المَفارقِ
به آنان که میروند تا پیکر پاک امام صادق(ع) را بر شانههای خود حمل کنند میگویم:
آیا میدانید چه کسی را به خاک میسپارید؟ او کوهی است برافراشته و بلند بسیار مرتفع
آنان خاک را بر پیکر او خواهند ریخت اما سزاوار این است که بر فرق سر خود خاک بریزند
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی