44 - پهلویستایی در ترازوی تاریخ- تناقضگویی در چهرهپردازی رضاخان قلدر ۱۴۰۱/۰۳/۳۱
پهلویستایی در ترازوی تاریخ - 44
تناقضگویی در چهرهپردازی رضاخان قلدر
۱۴۰۱/۰۳/۳۱
دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
لورين بقية مرخصي قطع شدهاش را ميگذراند و در تختجمشيد بود كه تلگرافي از چمبرلين به او رسيد و خبر داد خزعل را به زور به تهران بردهاند.
لورين تقصير را گردن خود شيخانداخت كه توصية قبلي او را براي آمدن با پاي خود به تهران نپذيرفت. به چمبرلين گزارش كرد كه از دست او چندان كاري ساخته نيست[!] چون شيخ عاقلانه رفتار نكرده است.
رضاخان از طريق واسطههايش توضيح داد كه چارهاي نداشت جز آوردن خزعل به تهران. اگر در خوزستان ميماند، پيوسته با عشاير گرفتاري به وجود ميآمد.1
بدينگونه آشفتهنگاري و داستانپردازيهاي نويسندة كتاب با تسليم خزعل پايان نمييابد بلكه حماسهسرايي براي قهرماننمايي رضاخان بر جنازة خزعل نيز همچنان ادامه دارد. خزعل در اوج اقتدارش ديگر براي انگليسيها بيمصرف شده بود و خود آنها بنا به اقرار غني، قبايل حامي او را از كارانداخته و وي را مجبور به تسليم كرده بودند و به طريق اولي ديگر نميتوانست خطرساز و بحرانآفرين باشد، ولي نويسندة کتاب در پي القاي اين پندار نادرست است که گويا خزعل پس از تسليم و خلع يد و حصر در منزل، در داخل ايران و يا با فرار از کشور ميتوانست براي دولت مرکزي بحران بيافريند! و فرار او هم نه مشكل انگليس، بلكه مشكل ايران و مسئلة تحرکات و تحريکات وي بوده و بنابراين، رضاخان برخلاف ميل انگليسيها و بدون اطلاع آنان او را بهزور به تهران آورد!
غني در پي عبارات يادشده مينويسد: «سرانجام خزعل و پسرش روز 20 ارديبهشت به تهران رسيدند.
لورين خوشآمدنامهاي براي او فرستاد».2 تا اينجاي مطلب طبيعي به نظر ميرسد و گوياي آن است كه انگليسيها بر اساس پيچيدگي سياسي که دارند ميخواهند همچنان تظاهر به دوستي با خزعل کرده و مورد اعتماد او باقي بمانند.
اما داستانپردازي بخش پاياني بازي هنگامي كه پيك ميخواهد خوشآمدنامة لورن را به خزعل برساند، جالبتر است. غني ادامه اين بازي را اينگونه برميسازد:
«ولي نگهبانان اطراف خانة شيخ جلو پيك را گرفتند.هاوارد سراغ او رفت، به او هم اجازه ورود ندادند. لورين بههاوارد دستور داد به ديدن رضاخان برود و از او بخواهد به مأموران سفارت انگليس اجازه آمد و رفت بيقيد و شرط داده شود. رضاخان با عصبانيت و فحش و دشنام[؟!] بههاوارد گفت كه خزعل تبعة ايران است وهاوارد، لورين يا كس ديگري نميتواند بدون اجازة صريح او خزعل را ببيند. وي وظيفه دارد به امنيت كشور بينديشد و نميتواند ديد و بازديد مقامات انگليسي را با آدمي كه تا چندي پيش ياغي بود تحمل كند.هاوارد چارهاي جز اعتراض نداشت و مرخص شد.»3
جلّالخالق! آيا اين تصوير برساخته شده از رضاخان را كه «تحمل ديد و بازديد مقامات انگليسي» از يك «تبعة ايران» را نداشته و آن را با «فحش و دشنام» پاسخ ميگويد، ميتوان با تصوير متناقض ديگري از او كه نويسندة كتاب در موارد گوناگوني ناخواسته بدان اعتراف دارد، سازگار كرد؟ آيا كسي كه در همة مسائل داخلي ايران و دستكم براي سركوبي بسياري از ايرانيان از جمله همين خزعل، همة فرايند عمليات را با همين لورن وهاوارد هماهنگ ميكند، و حتي پيش از عمل، بدون موافقت آنها تصميمي نميگيرد، قادر به فحش و دشنام به آنان است؟ چرا تصميمگيري براي سركوبي خزعل، مراحل عمليات نظامي، وادار كردن خزعل به تسليم، حتي چگونگي پيشواز رفتن خزعل، و از آن مهمتر، در همين آخرين حلقة بازي يعني آوردن او به تهران به بهانة تصفية بدهي مالياتي، همه و همه با مشورت و هماهنگي با لورن وهاوارد صورت ميگيرد، و در همة اين موارد اين پرسش براي رضاخان پيش نيامد كه براي تنبيه و تسليم يك تبعة ايراني خلع يد شده و يا ملتزم كردن او به پرداخت ديونش، چه نيازي به كسب مجوز از لورن وهاوارد است؟ به راستي لورن وهاوارد از چه وقت براي رضاخان غيرخودي و غيرقابل اعتماد شدند!؟ چرا هنگامي كه همينان در همين روزها به خزعل دستور ميدهند كه بايد تسليم شود و به تهران بيايد، رضاخان به اين دليل محكم كه خزعل تبعة ايران است و چرا شما مجوز احضار و تسليم او را صادر ميكنيد، از اين فحشها نثارشان نميكند؟ و چراهاي بسيار ديگر.... ديدار همان كساني كه خزعل را در اوج اقتدارش وادار به تسليم كردند، آن هم در زندان با او، چهاندازه براي حكومت ايران مهمتر و خطرناكتر و اهانتآميزتر از ديگر رفتارهاي آنان با اين تبعة ايران است؟ همچنين هنگامي كه همين مقام انگليسي (لورن) چند تبعة مهم ايران يعني سران عشاير و از جمله همين خزعل را آشكارا به سفارت برد و از آنان خواست تا سوگند ياد كنند كه به رضاشاه و حكومت بريتانيا وفادار بوده و دوستي فناناپذير داشته باشند.4
رضاخان كه اينك شاه شده بود و از اقتدار بيشتري برخوردار بود و قاعدتاً توان فحاشي و ابراز خشم بيشتري داشت،
در اينباره چه واكنشي نشان داد؟ آيا او همان مقامات انگليسي را كه تحمل ديد و بازديدشان با يك تبعة ايراني زنداني را نداشت به باد فحش و دشنام گرفت كه چرا تبعة ايران را به سفارت ميبرند و آنان چه حقي دارند كه شهروند ايراني را وادار به سوگند وفاداري به حكومتهاي ايران و بريتانيا بكنند!؟ افزون بر همة اينها، آيا رضاخان كه افزون بر اين حمايتهاي انگليس، اصل ظهور خود در عرصة سياست را مرهون آنان بود و خود بدان علم شهودي داشت و بهتر از هر كس ديگري بقاي خود و پيمودن مراحل ديگر راه تا رسيدن به سلطنت و ادامة آن را تنها در گرو اراده و همکاري انگليسيها ميدانست، دستكم در مقطعي كه نويسندة كتاب چنين ادعايي ميكند، توان و امكان چنان برخوردي را با آنان داشت؟ اينها و صدها ناگفتة ديگر، به خوبي بيپايگي چهرهپردازي غيرواقعي نويسندة كتاب از رضاخان را روشن ميسازند.
بههرحال، اسناد مورد استناد سيروس غني در کتاب ايران، برآمدن رضاخان...، در دسترس ما قرار ندارند.
در بررسي و بهرهبرداري از اسناد ياد شده، متر و قيچي در دست سيروس غني بود. ولي موارد متعددي از انواع دخل و تصرف او که در اين نوشته به برخي از آنها اشاره شد، خواننده را به اين نتيجه ميرساند که ظاهراً اين اسناد نيز به همان بلايي گرفتار شدند که بيانية سيد ضياءالدين طباطبايي گرفتار شد و بنابراين، عقل و علم اقتضا ميکنند که به نقلها و استنباطهاي وي با احتياط و ترديد نگريسته شود.
پانوشتها:
1- سیروس غنی. پیشین. صص 367-368.
2- همان. ص 368.
3- همان. ص 368.
4- همان. ص 406.